روزمرگیهای نانآوران معلول در وانفسای گرانی/ اعضایی که کار نمیکنند؛ اما کار میکنند
حکایت غریبی است، بازی با کلمات و کش و قوس «نون»؛ درست به قوس نون که برسی غیرت سودای دلت میشود و چون به نقطه ختم شود آهی سوزناک سر میدهی، حکایتی که میان تلاقی همت و درد گفتنیها دارد و من باید قلمی کنم غیرت به چشم دیده و درد به گوش شنیدهام را.
خبرگزاری فارس-همدان، سولماز عنایتی: گاهی کلمه کردن هر چه دیدی و شنیدی، سختترین کار دنیاست؛ کلنجار میروی و دست به قلم میشوی و مینویسی و خط میزنی، دوباره قلم میچرخانی اما نمیشود که نمیشود.
انگار حکایت غریبی است، بازی با کلمات و کش و قوس «نون»؛ درست به قوس نون که برسی غیرت، سودای دلت میشود و چون به نقطه ختم شود آهی سوزناک سر میدهد.
کاش فقط راوی همت بودم و حدت ولی حالا باید قلمی کنم غیرت به چشم دیده و درد به گوش شنیدهام را. عزم میکنم و قامت میبندم و جمله میسازم بعد با بخش بخش کردن واژهها روزمرگی دو، سه نیروی کار یا خودمانیتر کارگران را تصویر میکنم.
سر خط را با «سید»، جوانی بلندبالا و سیاهچرده شروع میکنم. نیروی کاری که با تردید و استرس از حاشیه امن خانه به کار و بار پناه آورده و امروز با اعتماد به هزار رسیده ۸ صبح را به ۶ بعدازظهر میدوزد.
سید، کارگری است کمتوان ذهنی که با وجود معلولیت و محدودیت در عنفوان جوانی ساز کار کوک کرده و با یک عالمه ترس و لرز در یک واحد تولیدی رخت کار پوشیده، روز و ماه سابقهاش به 2.5 سال میرسد، ایامی که با غیرت همنشین شده و خانواده تشکیل داده است.
سیدجلال در خانه دومش به سید معروف است و از هیچ کار نکردهای ابا ندارد، درست عین دیگر همکارانش صبح را با کار آغاز میکند و تمام روز پشت سر هم تلاش میکند. با پینه تازه مهمان شده روی دستانش هم خوش است تا جایی که سرعت انجام کار و پیشرفتش با سرعت نور برابری میکند.
اما پشت غیرت به کار رسیده و تکاپوی سید؛ چشمانی ملتمس لقمه نان و سختی دوچندان نه! شاید صد چندانِ کار بدجور عیان است. سختی که با جثه نحیف و بیمار سید سر تقابل دارد و قرار ناسازگاری.
سختی که حتی با کلام نیمه و نصفه سید، حساب و کتاب نداسته، فراموشی زمان و مکان و ذهن کم توانش راه به جایی نبرده است. او کارگر معلول یک واحد تولیدی کیفدوزی، در مواجهه با مشکلاتش با همه تن کار را پذیرفته و دستی بر آتش تولید و رشد تولید کشور دارد.
کلام جاری شده بر زبان سید، سکوت است، اما شاید او هم مثل بقیه کارگران زحتمکش از حقوق و مزایای اعلام شده یا قراردادهای نانوشته گله داشته باشد. گلههایی که حتی در ذهن کمتوانش جا خوش کرده و شوق و ذوق کارش را با حسرت آمیخته است.
سید توامان حماسه کار است و تمنای کار، باشد که همه کارگران آغتشه به تولید این مرز و بوم به ویژه سید جوان معلول با طیب خاطر رخت رزم تولید بپوشند و بیدغدغه کسب روزی حلال کنند.
گامهای بزرگ با پاهای کوتاه
دفتر دوم، روایت امیرمهدی باز هم جوان است؛ کارگری ۲۰ ساله که از ۱۴ سالگی و کارهای ابتدایی میدان تولید را در آغوش کشیده و حالا جزو دوزندگان حرفهای تولیدی پوشاک شده است.
امیرمهدی نوجوانیاش را به کار گره زده تا سهمی در خرج خانه داشته باشد و کمکحال پدرش باشد، چنان کار به بغل ایام گذرانده که سابقه ۶ ساله حرفهاش شده و حالا همزمان با دو چرخ کار میکند و حرفهای و سریع کار تر و تمیز تحویل میدهد.
قصه روزهای امیرمهدی با پای بیرمق و بیحس و پنج سانت کوتاهتر دیوار به دیوار پدال چرخهای صنعتی چند نخ رقم میخورد، یعنی باز هم قصه غیرت است و درد بیماری صعبالعلاج.
اینکه نیروی کاری در طول روز ساعت به ساعت چرخ عوض کند و موتور محرکه دو چرخ باشد و پای معلولش را از این سو به آن سو بکشاند دستمریزاد دارد، دستمریزادی که تنها از همت میآید و سودای کار کردن و سر بار نبودن.
امیرمهدی با وجود محدودیت و مصائبی که در خطای پزشکی مهمان آشیانه تنش شده، به آرزوهایش رنگ بخشیده و کم نیاورده. او کارگر روزهای سخت زندگی نه چندان بلندش شده و با دیر و زود شدن حقوق ماهیانه ساخته است.
امیرمهدی برخلاف سیدجلال لب میگشاید و تمام درد جانکاهش را در کلامی خلاصه میکند. صدای امیرمهدی، کارگر خبره و استثنایی تولیدی پوشاک صدای هزار و یک کارگر دیگری است که همصحبتی با حمیت را برگزیدند، «کاش حقوق کارگران هم سر وقت پرداخت میشد، تا خجالتزده نمیشدند».
کار با زبری دست و قوت قلب
به میانههای دفتر ایثار رسیدم و انگار باید بعد از نقطه مجدد از سر خط بنویسم. داستان راستان حاجتقی را، او که درست روز عید قربان پا به دنیا گذاشته و بعد از عمری زندگی بیحج و عرفات حاجی صدایش میکنند.
حاجتقی، دریادلی است که تا ندارد البته پینههای چندین و چند ساله دستانش هم لنگه ندارد چون ماموریت چشمها را عهدهدار شدند، حاجی ۲۰ سال و خردهای با حس لامسه نان درآورده است.
زندگی حاجتقی در بیفروغی چشمانش ورق خورده و چند هزار روز کار را با قوت قلب و زبری دست انجام داده و دم برنیاورده، گویی سهم حاجی از کارگری نشستن و با یکی و دو حواس چندگانه کار کردن است تا دو دختر و یک پسر شکوفا شوند و به فداکاری پدر معلولشان بنازند.
سال در سال ضرب شده و حاجی با حساب یک ارزن و یک مثقال کار کرده، از اینکه حتی یک روز از عمرش کارگاه و مسیر رفت و آمد و میز کارش را ندیده، هراس ندارد. دلهره جان حاجی جوانانی است که پشت سد بلند کار ایستادند و انتظار را روزشماری میکنند.
او با لحنی پدرانه که انگار به زحمت از کوچه بِل باریک صدایش به گوش میرسد گفتنیها دارد، «کار جوهر مَرده، کار نباشه نمیشه، خدایا دست جوانان گرفتار را بگیر و بر سفره مردانگی و کار بنشون».
زن بودن در کسوت کارگرِ معلول بودن غیرت میخواهد
نه جوان است و نه مرد اما مردانه پای بچههای قد و نیم قدش ایستاده و ردای کارگری به تن کرده و قلمدوش غیرت بام تا شام کار صرف کرده است.
دفتر بعدی اعظم خانم است که افزون بر محدویتهای زنانه و وظایف مادرانه، بار پاهای معلول هم به دوش میکشد و خستهتر از خسته روز را به شب وصل و صبح روز بعد روز از نو روزی از نو را تجربه میکند.
انگاری که مردانگی و ایستادگی پر شالش خانه کرده و از هیچ کاری دریغ نمیکند، چرتکه هم نمیاندازد و با کم و زیاد حقوق کاری ندارد، فقط دل در گرو کار گذاشته و سر ساعت شکرانه به جا میآورد.
زن بودن و مادر بودن در کسوت کارگرِ معلول بودن پکیجی است که سنگینی کار در کارخانه را سنگینتر میکند و طاقتفرسا اما ارادهاش بر کار است و کسب لقمهای نان، اصلا آستین همت بالا زده و با سر سوزن ذوق و خرده هوشی کارخانه را روی انگشت کوچکش میچرخاند.
اعظم خانم قداست زنانه و کارگرانه را معنا بخشیده و حرف به حرف رزق حلال را هجی کرده، آخر با همان پاهای از جان افتاده سوله فراخ کارگاه را گز میکند و ویلچر نشان از پی کار میرود.
به گمانم یک تنه نقشش بر تولید و سرپا ماندن کارگاه، از آن نقشهای انکارناپذیر است که ای والله میطلبد و بس! حالا میان همه اراده آهنینش وقتی کلامی میشود دلواپسیاش یک حرف است، حرفی که پس لحن آرام و رنجکشیده صدایش غوغایی نهفته دارد.
«الهی هیچ وقت هیچ کارگاه و کارخانهای تعطیل نشه»، راست میگفت، کاش هیچ وقت نفسهای تولید به شماره نیفتد و هیچ اعظم خانمی با سه بچه مدرسهرو و ویلچر زهوار دررفته بیکار نشود.
کاش هیچ کارگاهی اسیر تحریم و مواد اولیه و وام و بازار کساد نشود و هیچ کارگری ولو سالم بیکار نماند.
آنچه خواندید برش کوتاهی از روزمرگیهای کارگران معلول است، کارگرانی که سختی کار چندین ساعته با حقوق اندک را به جان نحیف و بیمارشان میخرند تا لقمه نانی داشته باشند و در این وانفسای گرانی دستشان جلوی دیگری دراز نباشد.
راستش کار دوشیفته خریدن آن هم با محدودیت جسمی یا توان کمذهنی حکایتی است که بی برو برگرد پای عشق و ایثار وسط معرکه است.
پایان پیام/89033/