این پدر و مادرها برکت زندگی اند
این پدر و مادرها برکت زندگی اند عکسهای قدیمی با قابهای چوبی کهنه را از نظر می گذراندو خاطرات شیرین کودکی فرزندانش را مرور میکند و تو در کنار این همه زیبایی با خودت فکر میکنی در روزگار سالمندی آیا مهربانی نگاه و آغوشی امن خواهد بود تا مرهم تنهاییهایت شود؟
گروه زندگی_ هانیه ناصری: در را که باز میکند چشمهای منتظرش دودو میزند. شنیدن صدای نفسهای به شماره افتاده او سخت نیست. با اینکه خانهاش کوچک است اما انتظار آنچنان امانش را بریده و چشمانش را بهدر خشک کردهاست که تا صدای زنگ در را میشنود از هیجان قلبش تندتند میزند. مثل روزهایی که بچهها متولد میشدند و انتظاری ۹ ماهه پایان مییافت. مثل روزهای دبستان که چشم به راه آمدنشان مینشست تا آنها را در آغوش بگیرد، غرو لندهایشان از درس و مدرسه، معلمها و همکلاسیها رابشنود و با هم بر سر سفره ای رنگین اما بی ریا بنشینند. مثل شوق لحظه عروس و داماد شدنشان… و مثل تک تک روزهای بزرگ شدن فرزندانش.
یادش بخیر روزهایی که طراوت این دستها از گلبرگهای گل سرخ هم بیشتر بود…
*آخر هفته ای که برای مادر یک دنیا می ارزد
آهسته راه میرود، با عصایی..