روایتی از شهیدی که منافقین زنده زنده سرش را بریدند
روایتی از شهیدی که منافقین زنده زنده سرش را بریدند سال ۵۸ وارد سپاه شهرستان ساری شد اما طولی نکشید که حکم اخراجش آمد. دستش برای همه رو شده بود و وقتی توی محوطه میچرخید، بچه حزبالهیها با روترشی به شانهاش میزدند و میگفتند: «منافق از سپاه برو!»
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: سال ۵۸ وارد سپاه شهرستان ساری شد اما طولی نکشید که حکم اخراجش آمد. دستش برای همه رو شده بود و وقتی توی محوطه میچرخید، بچه حزبالهیها با روترشی به شانهاش میزدند و میگفتند: «منافق از سپاه برو!» اصلا با آن آبروریزی مگر کسی مانده بود که نداند «محمد تورانیِ» ریش بسیجی، همان طلبهی «مسجد مصطفی خان»، با آن همه ادعای خدا و پیغمبری، حالا منافق از آب درآمده است!
آنقدر همه از دستش شاکی شده بودند که حتی یک لحظه نمیتوانستند تحملش کنند. محمد هم چارهای نداشت. خربزهای بود که خودش خورد و باید پای لرزش هم مینشست. سرافکنده و با بدرقهی لعن و نفرین، حکم اخراجش را گرفت و دست از پا درازتر، از سپاه بیرون آمد.
حق داشتند
توی کوچهها اما از داخل سپاه بدتر بود. اگر آنجا روترش میکردند، اینجا بقال و نانوا و در و همسایه صاف صاف تو..