این پدر و مادرها برکت زندگی اند
عکسهای قدیمی با قابهای چوبی کهنه را از نظر می گذراندو خاطرات شیرین کودکی فرزندانش را مرور میکند و تو در کنار این همه زیبایی با خودت فکر میکنی در روزگار سالمندی آیا مهربانی نگاه و آغوشی امن خواهد بود تا مرهم تنهاییهایت شود؟
گروه زندگی_ هانیه ناصری: در را که باز میکند چشمهای منتظرش دودو میزند. شنیدن صدای نفسهای به شماره افتاده او سخت نیست. با اینکه خانهاش کوچک است اما انتظار آنچنان امانش را بریده و چشمانش را بهدر خشک کردهاست که تا صدای زنگ در را میشنود از هیجان قلبش تندتند میزند. مثل روزهایی که بچهها متولد میشدند و انتظاری ۹ ماهه پایان مییافت. مثل روزهای دبستان که چشم به راه آمدنشان مینشست تا آنها را در آغوش بگیرد، غرو لندهایشان از درس و مدرسه، معلمها و همکلاسیها رابشنود و با هم بر سر سفره ای رنگین اما بی ریا بنشینند. مثل شوق لحظه عروس و داماد شدنشان… و مثل تک تک روزهای بزرگ شدن فرزندانش.
یادش بخیر روزهایی که طراوت این دستها از گلبرگهای گل سرخ هم بیشتر بود…
*آخر هفته ای که برای مادر یک دنیا می ارزد
آهسته راه میرود، با عصایی که چندسالی است یکی از بچهها برایش هدیه آورده است؛ هدیهای که به جان او بند است. نه برای نیازی که به همراهی اش دارد بلکه تنها برای آنکه تحفهای از جگرگوشه اوست. انگار قرار است تا همیشه مادر باشد و با دل مهربانش مادری کند. حتی در روزهایی که کهولت توان راه رفتنش را گرفته و قامتش را خمیده است. برای لحظهای خانم پرستار سکوت را میشکند:«آخر هفته ها مادر جان از صبح که بیدار میشوند حالوهوای دیگری دارند. انگار دورهمی بروبچهها خواب را از چشمانشان می گیرد …» و بقیه کلمات او در تق و توق استکان های چای گم میشود.
ای کاش می شد این چین و چروک ها را باز کرد…
*دستهایی که هر خطش حکایتی غریب دارد
زنگ در بازهم به صدا درمیآید. دختر ته تغاری با همسر و دو تا شیطانکش سر میرسند. بچهها از بوی غذا آنچنان مست میشوند که سلام و احوالپرسی یادشان میرود و بیمعطلی سر وقت آشپزخانه و قابلمه میروند. مادر آغوشش را برای دختر باز میکند. همه دلش برای گرمای محبت دخترانه او قنج میرود. عاشقانه ای که دلش میخواهد هرگز تمام نشود. دختر سر وقت دو تا وروجک می رود و آنها را به دست بوسی مادربزرگ می آورد. دست های پر چروکی که هر خطش حکایتی غریب دارد. وقت آن رسیده که مادربزرگ هم خودی نشان دهد. مثل همیشه چشم هایشان را می بندند تا کف دستشان دو تا بسته از قاقالی لی های دلبرانه مادربزرگ بنشیند.
*این نفسها برکت زندگیاند
نوبتی هم باشد نوبت پسر بزرگ خانواده است که با اهل و عیال سر میرسد. هرچه باشد یک قرار هفتگی است و مو لای درزش نمیرود! هیچ عذر و بهانه ای هم برای غایب شدن پذیرفته نیست. البته نه از سر اجبار. بچههای این مادر برای آخر هفته ثانیه شماری میکنند تا با نگاه به صورت مهربان و تکیده اش و بوسیدن دستان پرمهر و چرو کیدهاش برای یک عمر دنیا و تمام آخرتشان توشه بگیرند. مگر نه این است که رسول گرامی اسلام (ص)می فرمایند:«نَظَرُ الْوَالِدِ إِلَى وَلَدِهِ حُبّاً لَهُ عِبَادَةٌ؛ نگاه محبتآمیز فرزند به روى پدر و مادر، عبادت است» آنها ایمان دارند که گرمای نفس های بریده بریده مادر برکت تمام زندگیشان است چنانکه رسول خدا(ص)می فرمایند: «الْبَرَکَةُ مَعَ أَکَابِرِکُمْ؛ وجود پیران سالخورده بین شما، باعث افزایش فیض ربوبى و بسط نعمتهاى الهى است».
نگاهی که یک عمر نگران است…
اشکهایی به شکرانه عزت و کرامت
وقت آن است یک چای گرم، این دورهمی را گرم تر کند.کنار نقل شکم پر با عطر گلاب و چای زعفرانی حرف و حدیث ها و خوش و بشها آغاز میشود و مثل همیشه مادر گوشهای مینشیند. به عکسهای قدیمی با قابهای چوبی کهنه که روی میزها و دیوارهای دور تا دور اتاق نشسته اند چشم میاندازد و خاطرات شیرین کودکی فرزندانش را مرور میکند. از تماشای مهربانی دختر یکی یکدانه و پسرهای شاخ شمشادش قند توی دلش آب میشود. زیر لب از این همه نعمت و عزت، خدا را شکر می کند. سر ظهر است و صدای اذان در خانه میپیچد. وقت آن است که مادر به بهانه سجاده عاشقی دلی سبک کند و بغض خوشحالی اش را بترکاند. پس دستهای پر چروکش را بالا میآورد و آرام آرام خیسی گوشه چشمانش را با انگشتهای لرزان پاک میکند.
مهربان ترین موجود در حسرت مهربانی…
*برای پدر و مادری که یک دانه اند
در دعای بیست و چهارم صحیفه سجادیه از امام سجاد(ع) آمده است:« اللَّهُمَّ اشْکرْ لَهُمَا تَرْبِیتِی وَ أَثِبْهُمَا عَلَی تَکرِمَتِی وَ احْفَظْ لَهُمَا مَا حَفِظَاهُ مِنِّی فِی صِغَرِی فَهُمَا أَوْجَبُ حَقّاً عَلَی وَ أَقْدَمُ إِحْسَاناً إِلَی وَ أَعْظَمُ مِنَّةً لَدَی مِنْ أَنْ أُقَاصَّهُمَا بِعَدْلٍ أَوْ أُجَازِیهُمَا عَلَی مِثْلٍ، أَینَ إِذاً؛ خدایا! آنان را به پاس پرورش من پاداش بخش و در برابر گرامیداشت من جزا عنایت فرما و هر چه را در کودکیام نسبت به من منظور داشتند، در حق آنان منظور دار. حق آنان بر من از حق من بر آنان، واجبتر و احسانشان به من پیشتر و دیرینتر و نعمتشان نسبت به من، عظیمتر از این است که بر اساس عدالت کارشان را تلافی کنم یا با آنان مانند آنچه را با من رفتار کردند، رفتار کنم.»
و تو در کنار این همه زیبایی با خودت فکر میکنی در روزگار سالمندی آیا مهربانی نگاه و آغوشی امن خواهد بود تا مرهم تنهاییهایت شود؟
پایان پیام/