برادر کوچک آرمان علیوردی: داداش در آخرین جشن تولدش نمیگفت چه آرزویی دارد+عکس و فیلم
برادر کوچکتر یکی از شهدای اغتشاشات پاییز 1401، تعریف میکند: آخرین جشن تولد آرمان، از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت».
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، از وقتی رفت حوزه، اتاقش به نبودنهایش عادت کرد. اما دل اتاقک به یکی ـ دو روز در هفتهای خوش بود که آرمان به خانه بر میگشت. دل همه اهل خانه به همین یکی ـ دو روز خوش بود. اما یک سال پیش، شبی آرمان از اتاقش بیرون رفت و دیگر برنگشت. از آن شب به بعد، دیوارهای اتاق پر شده از یادگارهای شهید آرمان علیوردی. شهیدی که مرگ و شکنجههای مرگبار هواداران شعار «زن، زندگی، آزادی» را به همقدم شدن با آنها، حتی در حد یک کلمه، ترجیح داد.
اتاق آرمان علیوردی، از شهدای اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱
آرمان علیوردی یکی از مدافعان امنیت و شهدای اغتشاشات پاییز ۱۴۰۱ بود که آشوبگران او را در منطقه اکباتان در گوشهای دوره کرده و با شکنجههای وحشیانه به شهادت رساندند. در فیلمی که از شکنجه کردن او توسط اغتشاشگران در فضای مجازی منتشر شده، مشاهده میکنیم که هر چه از او میخواهند به اعتقاداتش توهین کند تا جانش را به او ببخشند، آرمان قبول نکرده و به طور واضح از آنچه خود به آن باور دارد، دفاع میکند.
داداش به آرزویش رسید
حالا محمدامین علیوردی، برادر ۱۱ ساله آرمان، یک سال است که جز تصاویر کوچک و بزرگ صمیمیترین رفیقش، چیز دیگری از او ندیده است. او در گفتوگو با خبرنگار فارس میگوید: «میدانم داداش دیگر هیچ وقت نمیآید. اما زیاد ناراحت نیستم؛ چرا که راه درستی را رفت و به آرزویش رسید.»
وقتی میخواستم بیدارش کنم مجبور بودم رویش آب بریزم
او گوشهای از خاطرات ۱۰ سال برادری آرمان را تعریف میکند و میگوید: «داداش من همیشه نماز و قرآنش سر وقت بود. فقط یک بار نمازش قضا شد که آن هم به خاطر من بود. داداش خوابید و از من خواست برای نماز ظهر بیدارش کنم؛ اما من پیش خودم گفتم «ولش کن حالا یه بار نماز نمیخونه دیگه!» و نشستم و پلیاستیشن بازی کردم. آخر خواب آرمان خیلی سنگین بود و وقتی میخواستم بیدارش کنم مجبور بودم رویش آب بریزم.»
خجالت میکشم با ویلچر بروم به حرم حضرت معصومه(س)
وقتی از او درباره رابطه آرمان با اهل بیت(ع) سؤال میپرسم، این طور پاسخ میدهد: «یک بار رفته بودیم قم، حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. از ماشین که پیاده شدیم، پای داداش از روی جدول پیچ خورد و افتاد زمین. دیگر نمیتوانست راه برود. رفتیم و برایش ویلچر گرفتیم. اجازه داشتیم او را تا ضریح ببریم؛ اما خودش از روی آن بلند شد و گفت: «خجالت میکشم با ویلچر برم جلوی ضریح.» روی پاهایش ایستاد، آرام آرام و به سختی چند قدم برمیداشت و سپس چند دقیقهای مینشست، دوباره چند قدم برمیداشت و باز مینشست، تا بالاخره به گوشهای رفت و مشغول قرآن خواندن شد.»
این فرزند کوچک خانواده علیوردی میگوید: «به من میگفت: اگه توی درسات بهت کمک کنم، صفر میشی! اما قرآن رو بیا پیش خودم یاد بگیر. هر وقت در درس قرآن مشکل داشتم، برایم توضیح میداد.»
محمدامین، برادر کوچکتر شهید آرمان علیوردی
بعضیها فکر میکنند داداشم تفریح نمیکرد
محمدامین که به سنش نمیخورد چنین سخنان پُرمغزی بگوید، ادامه میدهد: «بعضیها فکر میکنند داداشم تفریح نمیکرد؛ اما او مثل مردم عادی بود. همه جا میرفت و تفریحاتی مثل استخر، کوهنوردی، استادیوم فوتبال و … را برای خودش داشت. ما با هم دیگر خیلی جاها مثل کوه رفتیم. پرسپولیسی بود و استادیوم هم رفته بود. مرا هم پرسپولیسی کرده بود و با من فوتبال بازی میکرد. با دیگران شوخی میکرد اما فحش نمیداد. اعتقاد داشت وقتی شوخی میکنیم باید طوری باشد که هم ما بخندیم هم طرف مقابل.»
آخرین جشن تولد آرمان
داداش کوچک آرمان تعریف میکند: «خستگی برای داداش معنا نداشت. وقتی به حوزه رفت، فقط هفتهای ۲ روز میآمد خانه. با این که درسهای حوزه خیلی زیاد بود، اما شبها که همه خواب بودند بیدار میماند و آنها را انجام میداد. نمیخواست مامان و بابا ناراحت شوند.»
او یاد آخرین جشن تولد آرمان میافتد و میگوید: «آخرین جشن تولدش از او پرسیدیم چه آرزویی داری؟ چیزی نگفت. کمی بعد آرام به مادرم گفته بود «شهادت».
در ادامه میتوانید از مشاهده فیلم این مصاحبه لذت ببرید:
پایان پیام/