سفر کوتاه با میزبانان اربعینی به شمالایران
طاقت نمیآوریم که تا فردا صبح فقط از ایوان زیبای ویلا و از دور جنگلها را به تماشا بنشینیم. تا دلتان بخواهد اینجا جنگل و روستای زیبا هست و ما که به تازگی مست زیارت، از کربلای پربلا برگشتهایم، تشنهٔ دیدن سرسبزی و رودخانههای زلال هستیم.
گروه زندگی: بسیاری از ما توفیق داشتیم امسال هم در مسیر بهشتی پیادهروی اربعین قدم بزنیم و از میزبانی بینظیر برادران و خواهران عراقیمان بهرهمند شویم. اما خوب است ما ایرانیها که معروفیم به قدرشناسی و رعایت حرمت نان و نمک، این لطف را جبران کنیم. چطور؟ راهش را خودتان پیدا کنید! برای ما راه جبران بخش کوچکی از محبت و میهماننوازی دوستان عراقیمان این طور فراهم شد که آنها چند روز بعد از جمع کردن موکب اربعینشان قصد کردند به ایران بیایند و نفسی سبک کنند با زیارت و سیاحت. برای زیارت که میهمان مشهدیهای فامیل بودند و آقا امام رضا علیهالسلام. ولی سیاحت، راست کار خودمان بود! همراهمان باشید که بخشی از این تور چندروزه را برایتان تعریف کنیم…
میزبانان اربعینی ما در راه تهران
آقا علاء که خبر داد با همسر و دو دخترش به ایران میآیند، سریع یک ستاد «مدیریت مهمان» به ریاست «مامان» تشکیل دادیم تا برای روزهای میزبانی و کارهایی که میتوانیم برای سرگرمی مهمانان انجام دهیم، برنامهریزی کنیم. عملیات درونمرزی تهران به خانوادهٔ دایی محول شد، و عملیات برونمرزی به سمت شمال، به ما. در مشهد هم تیم عملیاتی دیگری سوژهها را تحویل میگرفتند و برنامههای خاص خودشان را داشتند که واردش نمیشویم.
آقا علاء از همان فرودگاه نجف پیام داد که دوست داریم برج میلاد و پل طبیعت را ببینیم. بنابراین برنامهٔ یک روز تهرانگردی مشخص شد. برای بقیهاش هم در حد ارائهٔ پیشنهاد و معرفی جاذبههای غیرطبیعی که احتمالاً دوستانمان دوست داشته باشند ببینند، اکتفا کردیم.
اما برویم سراغ شمال دوستداشتنی؛ یا به قول آقا علاء: «شمالایران»!
سوادکوه، بهشتی در ۲۰۰کیلومتری تهران!
دو روز و یک شب اقامت رؤیایی در منطقهٔ سوادکوه!
ویلای یکی از بستگان را برای میزبانی از دوستان عراقیمان هماهنگ کردیم. شما هم اگر میخواهید شب را بمانید، میتوانید یک سوییت محلی دستوپا کنید. کار سختی نیست. در روزهایی که هوا معتدل است، چادر زدن کنار دریاچه یا در فضای جنگل هم میتواند گزینهٔ جذابی باشد.
ما، خانوادهٔ برادرم و خانوادهٔ آقا علاء صبح مایل به ظهر راه میافتیم. دلتان نخواهد، خدا زیادشان کند، در مجموع ۷ کودک قد و نیمقد همراهمان هستند. اگر با سرعت مجاز برانیم (که قطعاً همین کار را میکنیم!) از تهران تقریباً ۳ ساعت راه داریم تا محل اقامتمان در سوادکوه.
از فیروزکوه به سمت قائمشهر که بروید، بعد از ۶۵ کیلومتر میرسید به مرکز سوادکوه، شهر پلهها؛ پلسفید. اینجا اتراق میکنیم تا فردا صبح راه بیفتیم به سمت نقطهای که برای شگفتزده کردن خانوادهٔ آقا علاء انتخاب کردهایم؛ دریاچهٔ زیبای شورمست.
ایوان باصفای محل اقامتمان با چشماندازی بسیار دلچسب
جنگلهای هیرکانی، این نعمت جذاب خدادادی!
طاقت نمیآوریم که تا فردا صبح فقط از ایوان زیبای ویلا و از دور جنگلها را به تماشا بنشینیم. تا دلتان بخواهد اینجا جنگل و روستای زیبا هست و ما که به تازگی مست زیارت، از کربلای پربلا برگشتهایم، تشنهٔ دیدن سرسبزی و رودخانههای زلال هستیم.
عراق را که میشناسید؟ خصوصاً شهر دوست ما، کربلا. یک دشت گسترده است که به شوخی به علاء میگوییم جز تل زینبیه و گودال قتلگاه، پستی و بلندی دیگری ندارد. آنها را هم که صاف کردهاند و همگی تبدیل به یادمان و مقام شدهاند.
تا تاریک شدن هوا سه چهار ساعتی بیشتر فرصت نداریم. بعد از تاریکی، مراقبت از بچهها در این منطقه که پر از کوه و دره است، سخت میشود. ضمن اینکه جادههای جنگلی و پرپیچ و خم اینجا به ندرت چراغ دارند و ممکن است رانندگی را برای کمتجربهترها مشکل کند. پس ده دقیقهای رانندگی میکنیم تا برسیم به جادهٔ جنگلی روستای «اِساس». جنگل بهشدت زیبای اِساس!
یکی از پیچهای خیلی معمولی جادهٔ جنگلی اساس!
بیایید با هم تا خدا بالا برویم!
با رانندگی محتاطانه و آرام، برای تهیهٔ فیلمها و تصاویر باکیفیت، مسیر را طی میکنیم. باید این جاده را ببینید. سر هر پیچ آن میتوانید کلی عکس پروفایلی بگیرید، تضمینی!
پیچ و خم زیاد جاده و از طرفی ارتفاع گرفتن مداوم هنگام رانندگی و افزایش فشار هوا، کمی برای دوستان عراقیمان ناخوشایند است. همان اوایل جاده در حاشیهٔ خاکی توقف میکنیم. علاء با تظاهر به سرگیجه میگوید: «تا کجا بالا میرویم؟ تا خدا؟». همه میخندیم. او میگوید «عراق فقط در اربیل و سلیمانیه چنین مناطقی دارد که چون افراد مسلح گروهکهای تروریستی در این مناطق تردد دارند، ما آنجا را برای خانواده امن نمیدانیم که برای تفریح برویم.». پس تجربهٔ چنین ارتفاعاتی را ندارند.
مقبرهٔ شهدای گمنام در ابتدای جادهٔ اساس؛ همسر آقا علاء در حال قرائت فاتحه
این جادهٔ جنگلی را اگر تا حد مناسبی بالا میرفتیم به منطقهٔ «آنتن» میرسیدیم. دقیقاً جلوی این آنتنهای تلویزیونی و تلفن همراه، یک درهٔ عمیق هست که چشمانداز زیبایی از شهر و کوهها و جنگلهای روبهرو دارد.
آقا علاء در حال کنترل بچهها که از دیدن دریاچهٔ شورمست از خود بیخود شدهاند
شورمست، جایی برای ماندن
حواستان باشد که برنامهٔ مسیریابتان، مسیر رسیدن به دریاچه را از وسط شهرک صنعتی شورمست پیشنهاد ندهد؛ سابقهٔ این کار را دارند! اگر مثل ما از این مسیر بروید، به در بسته میخورید. چون نگهبان شهرک صنعتی، در را فقط برای صنعتگران باز میکند و ما غیرصنعتگران باید از اولین دوربرگردان دور بزنیم و از یک پل محلی که تابلوی «دریاچه شورمست» کنارش نصب شده، مسیرمان را پی بگیریم.
جاده آسفالت است و در عین پرپیچ و خم بودن، بسیار سرراست! پس حواستان را بدهید به جاده و فقط تابلوها را دنبال کنید تا اشتباه نروید. از مرکز سوادکوه تا دریاچهٔ شورمست، تنها ۶ کیلومتر راه است. پس اگر هر چه میروید، نمیرسید، احتمالاً یکی از پیچها را اشتباه رفتهاید!
هنوز دو سه ساعتی تا اذان ظهر وقت هست که میرسیم. خیلی زودتر از آنچه دوستان عراقیمان انتظار دارند. شب بلیت دارند به سمت مشهد. چشمشان که دریاچه میافتد با بهت چند کلمهای با هم رد و بدل میکنند. علاء با خنده میگوید: «بلیت را لغو کنید؛ ما شب اینجا میمانیم!».
دریاچهٔ شورمست در منطقهای کوهستانی قرار دارد و در زمستان، خیلی سرد است!
منظرهٔ مرکز شورمست را از دست ندهید
اینجا زیباست. به معنای واقعی کلمه. خصوصاً اگر در روزهای خلوتی رفته باشید و بتوانید از سکوت و صدای زیبای طبیعت حظ ببرید. چند قایق کرایه میکنیم و میزنیم به دل آب. شورمست جان میدهد برای اینکه با قایق، بروید وسط آب و همان جا چند دقیقه بیهیچ حرکتی بمانید. در سکوت روی موجهای کوچک آب بالا و پایین بروید. در تنهایی چشمتان را ببندید و به صدای موجهای ریز آب گوش دهید. گاهی هم اگر حالش را داشتید چشمتان را باز کنید و دور تا دور را با دقت ببینید که از کوه و جنگل پوشیده شده. البته همهٔ این پیشنهادها در صورتی است که ۷ بچهٔ قد و نیمقد اجازه بدهند!
خم شدن بچهها روی لبهٔ قایق و حرکات ژانگولری برای بر هم زدن تعادل قایق با هدف رسیدن به آب!
هوای بچهها را داشته باشید
در حالی که همهٔ ما بزرگترها تلاش میکنیم کمی از این زیبایی و آرامش را در روح و جانمان ذخیره کنیم، بچهها یا سر پدال زدن با هم درگیرند یا مدام سعی دارند هر طور شده خودشان را به آب برسانند و در این راه از هیچ اقدام خطرناکی فروگذار نمیکنند؛ از جمله خم شدن روی لبهٔ قایق.
نوبتی کشیک بچهها را میکشیم تا بزرگتر دیگری که در قایق هست، لحظاتی آرامش داشته باشد. همین قراردادهای ساده که در لحظه به ذهنمان خطور میکند، زندگی و تفریح را برای ما بچهدارها سادهتر و دلپذیرتر میکند. بعد از نیمساعت قایقسواری به ساحل برمیگردیم تا نماز بخوانیم و بعد از ناهار، دوستانمان را مستقیم به فرودگاه برسانیم.
در آخرین لحظه که همه سوار ماشینها شدهایم، یکی یکی حضورغیاب میکنیم تا تمام بچهها سوار شده باشند. شما هم این حواسجمعی مهم را خصوصاً وقتی با چند ماشین دستهجمعی به سفر میروید و بچهها مدام بین ماشینها جا عوض میکنند، برای هر بار پیاده و سوار شدن انجام دهید تا خدای ناکرده کودکی جا نماند.
در شورمست همه چیز هست
راستی، شورمست امکانات نسبتاً کافی برای آسایش مسافران دارد. پارکینگ، سرویس بهداشتی، آلاچیق برای چادر زدن، سوپر مارکت، رستوران و… در این منطقهٔ گردشگری هست. اما در روزهای خلوت ممکن است منوی رستوران کامل نباشد یا در ساعتهای خاصی غذایشان آماده نباشد. به هر حال بهتر است خودتان مقداری خوراکی همراه داشته باشید. خصوصاً اگر مثل ما ۷ بچهٔ قد و نیمقد همراهتان دارید که کاش خدا زیادشان کند! الهی آمین…
پایان پیام/