عطر برکت | کاسبان خوش حساب شریک مال مردمند
کم نیستند کسانی که به کلام معصوم باور ندارند و از حق و ناحق کردن و ظلم به مردم نمیهراسند. در پروندهٔ «عطر برکت» پای صحبتهای کاسبهای خوشنامی مینشینیم که برکت را در کسبوکار خود به چشم دیدهاند و باورش دارند. این بار به سراغ صاحب یک سوپرمارکت رفتهایم…
گروه زندگی – مینا فرقانی: حضرت محمد صلیالله علیه و آله میفرمایند: «هر کس روزى دارد که حتماً به او خواهد رسید. پس هر کس به آن راضى شود، برایش پُربرکت خواهد شد و او را بس خواهد بود و هر کس به آن راضى نباشد، نه برکت خواهد یافت و نه او را بس خواهد بود. روزى در پى انسان است، آن گونه که اجلش در پى اوست.»
کم نیستند کسانی که به کلام معصوم باور ندارند و از حق و ناحق کردن و ظلم به مردم نمیهراسند. در پروندهٔ «عطر برکت» پای صحبتهای کاسبهای خوشنامی مینشینیم که برکت را در کسب وکار خود به چشم دیدهاند و باورش دارند. این بار به سراغ صاحب یک سوپرمارکت رفتهایم…
این هم یک جور کاسبی است!
چند وقت پیش از یک سوپرمارکت ناآشنا شیر خریدم. بچهها عاشق شیر هستند و وای به روزی که در خانه شیر نداشته باشیم. عجله داشتم. بدون اینکه تاریخ تولید را چک کنم، یک شیشه برداشتم، پولش را پرداخت کردم و رفتم. موقع مصرف که در شیشه را باز کردم بوی ترشیدگی شیر بیرون زد. میدانستم مغازهدارها باید شیرهای ترشیده و خراب را عوض کنند یا پس بگیرند و پولش را به مشتری برگردانند.
فردای همان روز شیر را به آن مغازه بردم و به فروشنده توضیح دادم که شیر قابلاستفاده نیست. فروشنده با اینکه من را کاملاً به خاطر داشت، زیر بار نرفت و گفت: «اگر در شیشه را باز نکرده بودی، پس میگرفتم!». این در حالی بود که هنوز تاریخ انقضای شیر نگذشته بود و جز با باز کردن شیشه مشخص نمیشد که شیر خراب است.
خلاصه من ماندم و یک شیشه شیر ترشیده که به سطل زبالهٔ همان مغازه انداختمش و ظلمی که به خدا واگذار کردم و البته سرزنش بابت اینکه چرا به خاطر عجله، از جای دیگری جز سوپرمارکت مطمئن محلهٔ خودمان خرید کردم.
«آقا منوچهر»، کاسب خوشاخلاق و باحوصلهٔ محله
این شما و این یک کاسب شریف و مطمئن
«آقا منوچهر» محلهٔ ما، متولد 1351 و مهندس کشاورزی (اصلاح نباتات) است. او از 35 سال پیش کسبوکار خودش را راه انداخته است. یک سوپرمارکت پر و پیمان دارد که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در آن پیدا میشود؛ آن هم از بهترین کیفیتهای موجود در بازار.
از آقا منوچهر خواستیم دربارهٔ اهمیت رعایت حلال و حرام در کاسبی برایمان بگوید: «کسب روزی حلال موهبتی است که خداوند هم در قرآن و هم به وسیلهٔ ائمه بر آن تأکید کرده است. هر کاسبی که بتواند آن را سرلوحهٔ زندگی خودش قرار دهد، در وهلهٔ اول خدمت مهمی به خودش میکند و در وهلهٔ دوم باعث رونق گرفتن کسبوکار خودش میشود.»
او حدیثهای زیادی در اهمیت کسب روزی حلال از بر دارد: «حضرت علی علیهالسلام در نهجالبلاغه یکی از بسترها و پایههای تکامل انسان را کسب روزی حلال عنوان کردهاند. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم هم فرمودهاند خداوند برکت را در سه شغل قرار داده، به شرطی که از راه حلال باشد: کشاورزی، کسبوکار (تجارت) و خیاطی.».
آقا منوچهر با همین چند جمله نشان میدهد به ابعاد و اهمیت بحث آگاه است و نیازی نیست ما موضوع را برایش تشریح کنیم.
او معجزات این مراقبت را بارها به چشم خود دیده و میگوید: «از زمانی که یادم میآید سعیم بر این بوده که حلال و حرام را رعایت کنم و از راه حلال درآمد کسب کنم. در اطراف خودمان هم میبینیم کسانی که از راه حلال ارتزاق میکنند، موفقتر هستند.».
حرامخواری در کسبوکار بدتر از بالا رفتن از دیوار مردم است
کاسب حلالخور و موفق محلهٔ ما معتقد است حرامخواری در کسبوکار خیلی بدتر از دزدی و بالا رفتن از دیوار مردم است و کسی که از دیوار خانهٔ مردم بالا میرود در قیامت کار سبکتری دارد از کاسبی که در کسبوکارش حلال و حرام میکند. او در توضیح میگوید: «ما در طول روز با صدها نفر برخورد داریم. اگر خدای ناکرده حلال و حرام را در کارمان رعایت نکنیم به صدها نفر مدیون میشویم و حقالناس به گردنمان میآید. ولی وقتی یک نفر از خانهای دزدی میکند، شاید برود گریه و زاری کند، دینش را ادا کند و حلالیت بطلبد. اما کاسب صدها و هزاران نفر را از کجا و چطور میخواهد پیدا کند؟ این شدنی نیست. کار خودمان را مشکل میکنیم.».
اعتقاد، تجربه، وجدان؛ سه رکن اصلی رعایت حقالناس
آقا منوچهر کارش را از صفر شروع کرده و معتقد است یکی از دلایلی که همیشه کمکش کرده و او را به این نقطه رسانده، رعایت حلال و حرام است. او میگوید: «این رعایت و مراقبت از چند جا نشأت میگیرد: معتقدات خود انسان، آموزههایی که انسان از طریق تجربه کسب میکند و وجدان کاری.
بعضی جاها مشتری اصلاً ما را نمیبیند. ولی باور داریم که خدا ما را میبیند. این وجدان بیدار، ما را از یک فعل حرام یا عملی که ما را مدیون مشتری کند بازمیدارد.
مثلاً ما گاهی در مغازه خیارشور بستهبندی میکنیم. همیشه به بچهها میگویم اگر این خیارشور افتاد زمین، آن را بشویید و در بسته بگذارید. شاید کسی که آن بسته را میخرد، خیارشور را بدون شستن بخورد و ما مدیونش شویم. حتی به آنها میگویم اگر تنبلیتان میآید که خیارشور را بشویید، بندازیدش دور. ولی داخل بستهٔ مردم نگذارید. سعی میکنیم مراعات کنیم.».
پدری که برای خود خیر ماندگار تدارک دید
آقا منوچهر از بچگی در مغازهٔ پدرش کار کرده و چم و خم کار را یاد گرفته است. او میگوید: «بارها شده از صفر شروع کردهام و خدا را شکر نسبت به همسالان و همکاران خودم رشد خوبی کردهام. این رشد را اول مدیون لطف خداوند، و دوم رعایت حرام و حلال میدانم. همین رشد برای من معجزه است.
وقتی بچه بودم، پدرم در مغازه کار کردن با ترازوهای قدیمی را یادم میداد. میگفت همیشه کفهای که جنس مشتری را در آن میگذاری به طرف پایین باشد و سنگهای ما بالا. میگفت اگر مقداری از جنس ما برود به سمت مشتری، ایرادی ندارد. اما مواظب باش هیچوقت این کفه سبکتر نشود. در قرآن هم آمده «وای بر کمفروشان!».
پدرم همیشه میگفت «اگر حلال و حرام را رعایت کنی، هیچوقت به مشکل برنمیخوری. ریسمان تو به مو میرسد، اما پاره نمیشود.». دقیقاً همین طور است. بسیار پیش آمده که کاری در دقیقهٔ نود برایم درست شده. اینها معجزهٔ الهی هستند.».
کاسبهای مقید حتی به اندازهٔ وزن پاکتهای کاغذی هم حق مشتری را رعایت میکنند (عکس تزئینی است)
به همکارانمان ابتدا حلال و حرام را میآموزیم
کاسبهایی که به حلال و حرام حساسند، سختگیرانهتر از سایر کاسبها همکار انتخاب میکنند. چون باید کسانی مثل خودشان را پیدا کنند که به رعایت حق مردم اهمیت بدهند. گاهی هم مجبور میشوند خودشان دست به کار شوند و نیروی خود را در این زمینه آموزش بدهند. آقا منوچهر در این باره میگوید: «کسانی که میآیند پیش ما مشغول به کار شوند، یکی دو روز اول فقط حرام و حلال را برای آنها توضیح میدهیم. برایشان میگوییم که دزدی کردن فقط بالا رفتن از دیوار مردم نیست. در کار ما هم راههای زیادی برای دزدی هست. بچههای مغازهٔ ما میدانند که از هر لحاظ باید رضایت مشتری را تأمین کنیم.
همیشه به آنها میگویم که مثلاً وقتی مشتری میپرسد «این نان مال کِی است؟»، دقیقاً راستش را بگویید. اگر نان دیروز است، الکی نگویید مال امروز است. شاید مشتری نه آنجا، نه حتی موقع استفاده از نان، متوجه نشود شما دروغ گفتهاید. ولی بالاخره یک نفر آن بالا نشسته که دارد ما را رصد میکند. باور کنید گاهی مشتری گفته حالا که راستش را گفتی دو بسته برمیدارم. اینها مثالهای کوچکی هستند که شاید به چشم نیایند. اما بسیار اتفاق میافتند.
وقتی راستش را بگوییم شاید توی دلش یک خدابیامرزی برای پدرمان بفرستد. ولی اگر دروغ بگوییم و او متوجه بشود، شاید چهار تا نفرین هم حوالهمان کند.
به بچهها همیشه میگویم خودتان را بگذارید جای مردم. فکر کنید جایی بروید خرید و یک ریال در حقتان اجحاف شود، چقدر به آنجا بدبین میشوید و از آنجا بدتان میآید. این یک طرف ماجراست. طرف دیگرش، مدیونی است که فردای قیامت باید به هزاران نفر جواب پس بدهیم.».
از جایی که فکرش را نمیکنی، خدا کارت را راه میاندازد
سعی کاسب خوشنام محلهٔ ما بر این است که یک ریال از حق مردم وارد حسابش نشود. به قول خودش «شاید گاهی از دستمان در برود و ناخواسته چنین اتفاقی بیفتد، ولی مبنایمان بر رعایت حقالناس است. نتیجهاش را هم میبینیم؛ معجزاتی که همیشه در کارمان اتفاق میافتد.».
آقا منوچهر یکی از گرفتاریهایی را که به لطف خدا و معجزهگونه از سر رد کرده اینطور تعریف میکند:«سال 99 مغازهٔ کناریام را خریدم. به هوای اینکه ملک دیگری که در شهرستان دارم فروش برود، مغازه را معامله کردم و مبلغی پرداختم. ولی آن ملک فروش نمیرفت. حاضر بودم زیر قیمت بفروشم، ولی اصلاً مشتری نبود. خیلی گرفتار شده بودم. نه راه پس داشتم، نه راه پیش. دقیقاً یک میلیارد تومان کم داشتم. از طرفی سند مغازه هم برای ضمانت اصلاً ارزش نداشت که روی آن وام بگیرم.
در همان شرایط یکی از آشنایانمان که خیلی هم بدحساب است، آمد و گفت «ضامن من شو تا 33 میلیون تومان وام بگیرم!». گفتم «تو بدحسابی، قسطت را پرداخت نمیکنی، من را به دردسر میاندازی.». چند بار آمد و رفت. بالاخره دلم سوخت. رفتم بانک که کارهای ضمانت را انجام بدهیم. مسئولش نیامده بود.با رئیس بانک نشستیم به گپ زدن. رفیق شدیم. گفت «وامی چیزی نمیخواهی؟». گفتم «من سند خانه ندارم. سند تجاری دارم.». گفت «اشکالی ندارد. از شما خیلی خوشم آمده. روی سند تجاری هم به شما وام میدهم.».
گفتم «با 33 میلیون و این رقمها کارم راه نمیافتد. من یک میلیارد تومان نیاز دارم.». یک فرم گذاشت روی میز و گفت «بنویس.». فکر کردم شوخی میکند. فرم را پر کردم و چند روز بعد یک میلیارد به حسابم واریز شد. اصلاً کار خدا بود. معجزه بود واقعاً. رئیس بانک که برای اولین بار میدیدمش، روی سند تجاری چنین وامی به من داد و کارم را راه انداخت.
این را در وهلهٔ اول از سر لطف خداوند میدانم، بعد دعای خیر نیازمندانی که گاهی باری از دوششان برمیداریم و البته رعایت حلال و حرام در کار. دستگیری از نیازمندان معجزه میکند.».
چکپول پانصد هزار تومانی برای خرید بیست هزار تومانی
آقا منوچهر دربارهٔ پیش آمدن اشتباه در حساب وکتاب میگوید: «بارها پیش آمده که مشتری مبلغ بیشتری در ازای خریدش پرداخته و خودش هم متوجه نشده. حدود سال1389 چکپولهای بیست هزار تومانی و پانصد هزار تومانی هم در بازار بود. یک بار خانمی به مغازه آمد. با عجله حدود 19800 تومان خرید کرد و گفت بقیهٔ این چکپول بیست هزار تومانی را بدهید که عجله دارم. چکپول را انداختم توی دخل، بقیهٔ پول را دادم و رفت. یک ربع بعد چشمم به دخل افتاد و دیدم چکپول بیست هزار تومانی نیست؛پانصد هزار تومانی است. آن موقع پانصد هزار تومان خیلی زیاد بود. سرمایهای بود برای خودش.
این چکپول را نگه داشتم تا صاحبش را ببینم و تحویلش بدهم. ولی مگر میشود مشتری گذری را پیدا کرد؟ سه چهار سال بعد اعلام کردند چکپولهای پانصد هزار تومانی قرار است جمع شود. ناچار شدم آن را خرج کنم تا باطل نشود. مدام با خودم درگیر و دار بودم که چه کار کنم و این پول را به خیریه بدهم یا نه.
حدود هشت سال بعد، آن خانم دوباره به مغازهام آمد. باز هم عجله داشت. به او گفتم «عجله نکنید خانم. شما هر وقت عجله میکنید دردسر درست میشود.». گفت «چرا؟ مگر شما من را میشناسید؟». ماجرا را برایش تعریف کردم. گفت «آقا، شما دیگر کی هستید؟». گفتم «بالاخره این حق شما بوده و اگر هم نمیآمدید در نهایت این پول را به نیابت از شما به خیریه میدادم.».
این خانم هنوز مشتری ماست. از سه محله آنطرفتر میآید، ماشینش را پر از لوازم سوپرمارکتی موردنیازش میکند میرود.
بسیار پیش میآید در حسابوکتاب اشتباه شود. خصوصاً موقع کارت کشیدن پیش میآید که زیاد کارت بکشیم. میافتیم دنبال مشتری تا پیدایش کنیم و پولش را برگردانیم.
بچهها که سرویس میبرند در خانههای مردم، خیلی پیش آمده که یک صفر کم بزنند. متوجه هم نمیشویم. بعد از چند روز مشتری خودش میآید و مبلغ کسری را حساب میکند. اینها نتیجهٔ نیت ماست که به خودمان برمیگردد.».
شاگردهای پردردسر و تلاش برای اصلاح
ما آقا منوچهر را به خوشاخلاقی و پرحوصلگی میشناسیم. اما این گونه افراد هم خط قرمزهایی در کارشان دارند و صبرشان ممکن است تمام شود. آقا منوچهر تعریف میکند: «یک نفر در مغازهٔ ما کار میکرد که گاهی سرویس میبرد در خانهٔ مشتری. وقتی برمیگشت میگفت پول نداد. ما مشتریهایمان را میشناسیم. برای همین شک میکردیم که راست بگوید. پیگیری که میکردیم متوجه میشدیم مشتری مبلغ خریدش را نقدی پرداخته، ولی آن شاگرد میخواست مبلغ را به حساب مشتری بنویسیم. خیلی روی او کار کردم که درست بشود. ولی نشد. در نهایت اخراجش کردم. حق مردم شوخیبردار نیست.
عذر یک نفر دیگر را هم خواستیم که مسن بود. خانمها از او شکایت داشتند و میگفتند چشمچرانی میکند. او را همان بار اول رد کردم رفت. چون این جور آدمها معمولاً درستبشو نیستند، آن هم در آن سن و سال.
همیشه به بچهها میگویم زن و بچهٔ مردم که اینجا میآیند از هر لحاظ باید احساس امنیت کنند. اینها ناموس خود ما هستند. اگر متوجه شوم کسی برایشان مزاحمت ایجاد میکند سریع با او برخورد میکنم.».
برخورد آموزندهٔ کاسب شریف با دزد
واکنش منطقی و اخلاق حسنه در برخورد با یک دزد دل بزرگی میخواهد. موقع ضایع شدن حقمان، شاید حتی ناخودآگاه با طرف مقابل با تندی و خشونت برخورد کنیم. ولی آقا منوچهر در این مواقع هم به خودش مسلط است و سعی میکند رفتار سازندهای داشته باشد: «یک روز صبح اول وقت آمدم مغازه. دیدم بستهٔ نان ساندویچی پشت در است. تا ماشین را پارک کنم و پیاده شوم، در عرض بیست ثانیه، دیدم کل بسته ناپدید شد.
خیابان خیلی خلوت بود. نگاه کردم دیدم یک نفر بسته را برداشته و دارد از کوچهٔ پایینی میرود. صدایش زدم و گفتم «این همه نان را میخواهی چه کار کنی؟ این را که کسی از تو نمیخرد. اگر هم گرسنهای، بیا، این سه تا نان را بگیر بخور. ولی همهش به دردت نمیخورد.». نانها را برگرداند، عذرخواهی کرد و رفت.
یک بار هم خانمی آمد و گفت «چیپسهایتان را بردهاند.». رفتم به کوچهٔ آن طرف مغازه و دیدم کسی دو چیپس برداشته و دارد میرود. به او گفتم «چرا دزدی میکنی؟ به خودم میگفتی سه تا چیپس به تو میدادم. ولی این کار را نکن.». بالاخره مغازه است. بسیار پیش آمده که کسی نیاز داشته باشد و جنس رایگان یا نسیه ببرد. همین الان شاید بیش از 200 میلیون تومان حساب دفتری داریم. خدا را شکر مشتریانمان هم اغلب خوشحسابند.».
بهترینها برای هممحلهایهای ماست
این کاسب خوشنام، بهترین جنسها را در مغازهاش ارائه میکند: «سعی میکنیم بهترینها را برای مشتری بیاوریم. از درجهٔ یک تا چهار. مثلاً اگر بنا باشد 4 مدل رب در مغازه بفروشیم، چهار برند اول بازار را میآوریم. هیچ وقت درجه ده بازار را به جای درجه چهار جایگزین نمیکنیم. اما بعضی چیزها اجتنابپذیر است. مثلاً الان تمام روغنهای بازار تراریخته است. ما هم راه فراری نداریم. در واقع جنس غیرتراریخته نیست که جایگزین کنیم. سعیمان بر این است که بهترینها را عرضه کنیم. بقیهاش دیگر به گردن آنهایی که مسئول این قضایا هستند.».
آقا منوچهر میانهٔ خوبی با سیگار ندارد: «ما فقط برای جوری جنس، سیگار میآوریم. به افراد کمسن و سال هم نمیفروشیم. به مشتریهای دیگرمان هم میگویم اگر به من قول شرف بدهید که اگر من سیگار نیاورم، از جای دیگری هم نمیخرید و در واقع ترک میکنید، به خدا قسم سیگار را کلاً از مغازه جمع میکنم.».
آموزش خیر ماندگارِ رعایت حقالناس از طریق تربیت والدین
همان طور که از ابتدای گفتوگو دانستیم، آقا منوچهر تحت تربیت پدری معتقد و حلالخور بوده و طبیعتاً همان تربیت را در مورد سه دختر خود نیز اعمال میکند: «همیشه به فرزندانم توصیه میکنم که در همهٔ کارها خدا را در نظر داشته باشند، چون خداوند ناظر بر اعمال همهٔ ماست.
حقوق فروشندههای مغازهٔ ما به صورت درصدی محاسبه میشود. یعنی درصدی از کل فروش روزانه را حقوق میگیرند. بنابراین میزان دخل و فروش ما دقیق باید مشخص باشد. برای همین از دستگاه که تسویه میگیرم، رقمش را مینویسم. بسیار پیش میآید که بعد از تسویه گرفتن، باز هم مشتری میآید و کارت میکشد. گاهی که دخترهایم در مغازه کنارم هستند، یادآوری میکنند که این رقم را مشتری دوباره کارت کشید، اضافه کنید که مدیون فروشندگان نشویم. الحمدلله بچههایم هم این مراقبتها را خوب یاد گرفتهاند.».
آقا منوچهر در همان مغازهٔ پرماجرا که کسری پولش را خدا رساند
دعای خیر مردم را به سود مادی ترجیح میدهم
«مال حلال خود به خود برکت میآورد.». این را آقا منوچهر میگوید و ادامه میدهد: «همین مغازه را با دو نفر هم میشود اداره کرد. ولی همین که توکلمان به خداست و در تلاشیم مال حلال به دست بیاوریم، باعث شده پنج شش نفر از این مغازه و دو سه نفر از میوهفروشیمان که تازه راه انداختهایم، نان ببرند.
هر کدام از همکاران میشنوند باور نمیکنند که از مغازهٔ به این کوچکی هفت هشت نفر به طور مستقیم دارند نان میبرند. خدا را شکر به اندازهٔ کافی هست که همه راضی باشند. این برکت خداست.
گاهی فکر میکنم اگر این مغازه را جمع کنم و اجارهاش بدهم، با احتساب اجارهٔ دو سه ملک دیگرم، نیاز مالی به کار کردن ندارم. ولی همین که چند نفر از کنارم نان میبرند برایم بسیار لذتبخش است. این ارزش معنوی برایم دارد.
دستگاه عابربانکی که داخل مغازه گذاشتهایم، اوایل سود خوبی داشت. اما بعد از مدتی درآمدش بسیار کم شد. اما حاضر نیستم آن را بردارم. چون در این نزدیکی دستگاه عابربانک نیست و این دستگاه کار مردم را راه میاندازد و آنها دعا میکنند. این خیلی برایم مهم است. همین دعای خیر مردم و خدابیامرزی که برای رفتگانمان میفرستند ارزشش را دارد.»
پایان پیام/