ما مقایسه میشویم…
ما مقایسه میشویم تا هیچ گاه خودمان نباشیم. تا هیچ گاه درکی از خودمان نداشته باشیم. خودمان را نفهمیم. تا همیشه مصرف کننده باشیم.
فارس پلاس؛ سعید توتونکار در یادداشتی نوشت: آمریکا لبه غرب است. نزدیک به یک قرن است که غرب در آمریکا تولید و به جهان صادر میشود. جهانی که هر روز آمریکاییتر میشود.
مسئله مهم این است که آنجا آخرین نقطه غرب است. سخن علم نیست. سخن از ایجاد است. اصالت انسان در آمریکا عینیترین صورت خود را یافته و عنوان تجاری آمریکا مرجع زیباییشناختی و ارزشگذاری در جهان است.
آمریکا زیر تیغ پیشرفت خود قرار دارد. آمریکا با هیچ کس مقایسه نمیشود. همه چیز و همه کس و همه جا با آمریکا مقایسه میشوند. آمریکا سرزمین معیار است. نقطه صفر محاسبه هر چیزی. این یک انتخاب نیست. تأثیر قدرت بر محاسبات است.
این ذهنیت مقایسه شدن، زیربنای تفکر استعماری در جهان است. جهان بدون اینکه بخواهد در استعمار آمریکاست. آمریکا سرمایهگذاری سنگینی برای تقویت این جنس از استعمار در عالم کرده. نتیجه اینکه مردم دنیا تلاش میکنند آمریکایی باشند بدون اینکه در آمریکا باشند. سعی میکنند آمریکایی فکر کنند و آمریکایی زندگی کنند. البته یک نکته مهم در اینجا هست. کدام آمریکا؟!
آمریکای واقعی تنها در لبه غرب حضور دارد. همانجا که تولید میشود. آنچه در سایر کشورهای مصرف میشود لزوما آمریکا نیست. آمریکایی است.
این ذهنیت آمریکازده بسیاری از اعداد را در معادلات تعیین میکند. این ذهنیت همان چیزی است که به خبرهای آمریکایی ارزش میدهد. همان چیزی است که به بازار آمریکایی ارزش میدهد. همان چیزی است که به سیاست آمریکایی ارزش میدهد. همان چیزی که به علم آمریکایی ارزش میدهد. آمریکا مقایسه نمیشود. همه چیز با آمریکا سنجیده میشوند به جز خود آمریکا. آمریکا تنها تولید میشود و بدون چون و چرا مصرف میشود. آمریکا خود مرجع علم است. خود مرجع حکومت است. خود مرجع سیاست است. خود مرجع اقتصاد است. آمریکا ناچار نیست توضیح دهد، خلق میکند و ایجاد میکند. آمریکا انجام میدهد و سایرین آن را توضیح میدهند. آمریکا معیار است. مبناست. پایه تعیین حق و باطل است. نقطه تقسیم هر چیزی. مرز تعریف هر چیزی. آمریکا ام الکتاب جهان مادی است.
ما مقایسه میشویم با آمریکا و ما مقایسه میشویم با آمریکاییها.
میگویند شیطان اولین کسی بود که قیاس کرد. به معنای فقهی این سخن کاری ندارم؛ اما فهم من از این جمله این است که اگر نتوانی یک پدیده را فارغ از مقایسه و مطلق نفهمی و آن را در نسبت به امر دیگری تشخیص دهی، به تدریج یک سیستم معلق معلول گنگ داری که به صورت تودهوار با حقیقت میجنگد و برای خود اصالتی قائل است. یک سرطان بدخیم که حقیقت مطلق را نه میفهمند و نه برمیتابد. انتظارش ارتزاق از آن حقیقت مطلق است به شرط اینکه حکومت خودش را بر تمام مناسبتها داشته باشد و قانون تعیین کند و هر چیزی را با هر چیزی که دلش خواست به صورت جعلی و مصنوعی نسبت دهد و ترکیب کند یا تجزیه و تفکیک کند و در گوشهای از صفحه بردار قرار دهد و از آن برای تعادل خود بهرهبرداری کند.
قیاس یعنی پشت کردن به فهم صافی و فهم صادق. یعنی روی برتافتن از شناخت حق و باطل و درگیر شدن با اشخاص.
در مباحث تربیتی یکی از زنگ خطرها مقایسه فرزند با دیگر فرزندان است. پدران و مادرانی هستند که در یک دور باطل به دلیل اینکه فرزند خود را نمیشناسند و یا نمیپذیرند و یا نمیتوانند آن را توضیح دهند، دست به یک حرکت انتحاری میزنند و آن مقایسه فرزند با دیگران است. این تفاوت دارد با مثال زدن. قیاس کردن، مثال زدن دیگری برای فرزند نیست. بلکه سنجیدن فرزند با دیگری است. چنین فرزندی هیچ وقت موفق نمیشود حتی اگر بالاترین قلههای علمی و عملی را در جامعه به دست آورده باشد. چنین شخصی حتی اگر نفر اول قدرت یک مملکت هم باشد، شخصیتی بیچاره و وابسته است. شخصیتی استعمارزده. شخصیتی تخریب شده و مخرب. شخصیتی که شخصیت نیست، بلکه یک کپی ناقص و معلول از یک توهم پرداخته شده است. شخصیتی که با قیاس ساخته میشود یک مجسمه متحرک است. یک ماشین است. انسان نیست. هر چه پیچیدهتر و پیشرفتهتر و توسعهیافتهتر شود، ماشینتر است نه انسانتر.
غرب مقایسه شدن را به ما صادر کرده است. غرب تلاش کرده با تحقیر ملتها، با تضعیف آنها، با سرکوب آنها، با عقب نگه داشتن آنها، با کوبیدن شبانهروزی آنها، با تحریک زشتیهای آنها، با نادیده گرفتن و نابود کردن عقل و فکر و خرد در آنها، آنها را همواره در مقام مقایسه قرار دهد. ملتهایی که با مقایسه بزرگ میشوند هیچ وقت خود را نمیشناسند، هیچ وقت استقلال را نمیفهمند. هیچ وقت شخصیت خود را باور نمیکنند. همیشه خود را مستعمره میبینند. مستعمره میفهمند. باور در آن شکل نمیگیرد. آنها هیچ وقت تولید کننده نیستند. آنها حتی اگر چیزی را بسازند تکرار است. کپی است. مهندسی معکوس است. تقلید است. آنها دنیایی برای خود ندارند بخشی از دنیای دیگری هستند و برای اینکه در دنیای دیگری به شمار آیند چیزی را میسازند که متناسب با آن باشد حتی اگر منحصر به فرد باشد. دنیای مستعمرهها دنیای واکنشهای اجباری است. دنیای انتخاب نیست. دنیای بردگی و مزدوری و پیروی و تسلیم است. دنیای پاسخ است نه دنیای سؤال. مستعمره در مقام سؤال نیست. در لبه فهم عالم نیست. در مرحله مصرف عالم است. مصرف زده است.
اگر از یک مستعمره منبع استعمارش را سلب کنی، هیچ نیست. میمیرد. میپاشد. بیمعنی میشود. مغزهای استعمارزده انسان را بدون ارباب فهم نمیکنند. از دنیای بدون ارباب وحشت دارند. از تفکر بدون ارباب گریزانند. ملتهایی که نسبتهای خود را از مطلق نمیگیرند، دچار مقیدهای مطلق نما هستند.
مردم ما برای قرنها از ارتباط با خدا، از ارتباط با قدرت مطلق، از ارتباط با حیات مطلق، از ارتباط با حق مطلق به ارتباط با پادشاهان مستکبر و طاغوتی عادت داده شده است. به جای بندگی خدا و مقایسه شدن با ارزشهای خدایی، به مقایسه شدن با پادشاهان خودکامه سوق داده شده است. این یعنی تراشیدن بتهایی از جنس انسان، از جنس تفکر، از جنس صنعت، از جنس ساختار و سیستم و تولید نظام بردگی.
اسلام همواره در مبارزه مستقیم با این معنی نقش ایفا کرده. هر چند مستکبران تلاش کردند اسلام را نیز به شکلی قرائت کنند که مقایسه شود با آنان. تنظیم شود با آنان. در نسبت با آنان فهم شود. یک اسلام منفعل باشد. یک اسلام زیردست بله قربان گو. مثل یک ماشین توضیح قدرت مستکبر عمل کند.
اسلام ضد استعمار، اسلام ضد استبداد، اسلام ضد استکبار، اسلام غیر وابسته به نیروی شرّ، به قدرت هوی نفس، به بتکدههای لبریز از زور و زر و تزویر، اسلام ناب محمدی، اسلام انقلابی، اسلامی که در هیچ لایهای از حضور خود به مادیات و متعلقات آن تکیه نمیکند. اسلامی که معلق از عرش است. اسلام اهل بیتی، انسان را از مقایسه نهی میکند. انسان را بنده خدا میبیند و در این اطلاق آنقدر اصرار میورزد که تمام بردگیها و بستگیها و وابستگیها بریده شود. انسان علی الاطلاق. انسان خلیفه الله . انسانی که برای باورش، برای امکان تصور و تصدیقش هزاران هزار پیامبر و الگو برایش ارائه شد. انسانی که قرآن برایش آمد. انسانی که انوار عرشی به تجسم و تجسد درآمدند تا توضیح دهند آن موجود عبد مطلق الهی را. آن حیّ متأله آزاده را. آن رها از قیود استعمارزده را. آن موجود رها از مقایسه را.
اما این حرف اصلی این یادداشت نیست. موضوع این یادداشت پرداختن به این مسئله ناب نیست. مسئله این یادداشت مقایسه ناقص و غلط ایران و مردم ایران و حکومت ایران و تاریخ ایران با دیگران است. مسئله این یادداشت بیماری مقایسهزدگی است. اسراف در مقایسه است. وسواس در مقایسه است. مسئله این یادداشت مقایسه سطحی و … هر پدیدهای در این کشور با دیگر کشورهاست و حتی نه با لبه دنیای غرب که با غربزدهها. امروز ایران با یک استعمار ذهنی چند لایه مبارزه میکند. ایران برای قرنها با هر کسی مقایسه شده است. در هر کدام از این قیاسها بخشی از شخصیت خود را گم کرده و فراموش کرده است. امروز ایران از یک بیماری ذهنی رنج میبرد. دائما به صورت ناقص مقایسه میشود. به صورت غلط، به صورت دروغ. با توهم مقایسه میشود. با خبرهای پراکنده مقایسه میشود.
جمهوری اسلامی ایران کار بسیار دشواری پیش رو دارد. زیرا دائما با غیر واقعیها مقایسه غیرمنصفانه میشود. جمهوری اسلامی ایران نه با واقعیت کشورهای دیگر که با تصویری ساختگی از کشورهای دیگر مقایسه میشود و این کار را برای جمهوری اسلامی بسیار سخت میکند. زیرا انگار ناگزیر است، رؤیای آمریکایی را به همراه رؤیایی آلمانی به همراه رؤیای فرانسوی به همراه رؤیای ژاپنی به همراه رؤیای کویتی و قطری و حتی عراقی و ترکی و روسی و چینی و هندی و آرژانتینی و برزیلی و ایتالیایی و انگلیسی و…. را با هم بسازد و این تکثر و تنوع توهمها را خلق کند و به شکلی آرمانی هماهنگ کند و از آن یک نظام موفق برآورد که همه در آن در قدرت فرعون و در ثروت قارون و در هنر سامری و در معنویت بلعم باعورا هستند. نظامی که چند ده میلیون نفر خوشبخت را غرق در نعمت و در عمق امنیت حفظ میکند بدون اینکه آب در دل کسی تکان بخورد.
غرب با کار تبلیغی و رسانهای ما را دچار رؤیازدگی کرده. دچار آرزوهای بلند. دچار نعشگی وصف العیش و اعتیاد به آن. ما دچار غرب شدهایم. معتاد به آن. معتاد به مادیگری. معتاد به مقایسه. این عمل را از ما گرفته و انتظار را به جای آن نشانده. ما دچار میل بدون همت شدهایم. ما به صورت اغراقگونهای انتظار داریم آنچه در جلوههای ویژه سینما و رسانهها ساخته میشود، در کشور ما تحقق عینی داشته باشد. فانتزیهایی که اگر امکان عینی داشت، در سینماها به آن پرداخته نمیشد؛ بلکه در جوامع به آن عمل میشد. ما به صورت عجیبی جامعه موهوم سینمایی را در زندگی خود تقلید و بازی میکنیم.
روزگاری اثر فیلمهای بروسلی ریمیایم
ا میتوانستی در جامعه مشاهده کنی. جوانانی که سعی میکردند بازیهای او را زندگی کنند و جامعه را به صورتی درآورند که بشود در خیابان و بیابان و کوچه و ساختمان مانند او رفتار کرد. جامعه تلاش میکرد و میکند که رسانه را در جامعه بازسازی کند. صحنهآرایی کند و مطابق آنچه دیده و باور کرده آن را بازی کند.
بسیاری از مردم ما در فیلمها سیر میکنند و تلاش میکنند آن را در شهرهایشان بسازند و زندگی کنند. بازیگری حتی تبدیل به یک ارزش شده و مقایسه شدن و تقلید کردن در عمیقترین و جدیترین لایههای آن تولید واقعیت افزوده میکند. به واقعیات شکل میدهد و تقاضا تولید میکند. ایجاد میل میکند. در چنین جامعهای نیاز مرز ندارد. حتی اگر تمام نیازهای طبیعی برآورده شود هیچ اقناعی صورت نمیپذیرد. زیرا عرصه بی انتهای میل پیش روی مردم است. مردمی که سعی میکنند فیلمها را زندگی کنند و زندگیها را عین فیلمها بسازند.
مردم رسانهزدهاند. رسانهای که توصیف دلبخواه از آمریکا که نه، آمریکاییها دارد. یعنی جنس بنجول چند دست چرخیده که در چرخه توهم یک استعمارزده بیشکلتر و دروغتر شده. و اینگونه استعمار تمام امکانهای یک ملت را میبلعد به دست خودشان.
دنیا در حالی با آمریکا مقایسه میشود که آمریکا در سراشیبی افول، حتی امکان مقایسه شدن با خود را از دست داده و فقط بالفعل میشود. بدون محاسبه، بدون علم، بدون انتخاب. آمریکا آنقدر به لبه غرب نزدیک شد که دیگر هیچ کنترلی روی این آبشار عظیم ندارد. آمریکا مدتی است که خودش زیر تیغ خودش رفته و رؤیای آمریکایی شدن در حال بلعیدن تمام واقعیت آمریکاست.
آخرین امکان در اختیار آمریکا برای ادامه حیات مصنوعیاش رسانه و فضای مجازی است. آمریکا سعی دارد همه جهان را در توهم حیات مجازی غرق کند تا در دنیای واقعیات فرصت ادامه حضور پیدا کند.
انقلاب اسلامی ایران را شروع عبور انسان از ایده استعمار میدانم. نه تنها انسان ایرانی که مطلق انسان. ظهور عبد صالح خدا، در ایران تمام امکانهای مقید را پشت سر گذاشت و با تکیه بر عرفان عمیق و سعه وجودی که داشت تمام عزت یک ملت را بازشناخت و گرد هم آورد و آنها را برای یک شروع سخت و یک عبور سهمگین از میانه رود نیل گسیل داشت. رود نیل نماد تمام امکانهای برخورداری در دنیای غربزده امروز است. امام خمینی مسیری را گشود به سمت استقلال، به سمت شخصیت یافتن، به سمت عزت و ایمان، به سمت انسان بودن و انسان زیستن، به سمت دنباله نبودن، به سمت راه مستقیم.
فهم این معنی برای بسیاری که در استعمار غرقند امکان ندارد. بسیاری که گمان میکردند امام را فهمیدهاند در بین راه بندهای بردگی ذهنی استعمارزدهشان آن را به شرق و غرب کشید و اجازه فهم جمهوری اسلامی ایران را نداد.
رهبر فرزانه انقلاب، دقیقا به همین دلیل مورد شماتت دوستان نادان و دشمنان داناست. نقطه ثقل آزادی انسان استعمارزده از تفکر استعماری اصل ولایت فقیه است. ولیّ فقیه اجازه نمیدهد ما مقایسه شویم. ولیّ فقیه روی نقطه استقلال میایستد و همه وابستگیها را یک به یک بیمعنی میکند. ولایت فقیه قدرت تولید میکند. تا به فضای پیرامونی شکل دهد تا کشور فعال شود و از انفعال خارج شود. ولایت فقیه کشور را از تمام نسبتهای پوچ رها میکند و یک شخصیت قائم به ذات برای کشور تعریف میکند. ولایت فقیه رابطه انسان با خدا را ترمیم میکند. باور به توحید را اجتماعی میکند. ولایت فقیه حق و باطل را به مرجع اصلی آن بازمیگرداند و عدالت و فساد را نه در بازیهای فاسد قدرت که در اصل و اساس آن جستجو میکند. ولایت فقیه شبانهروز در مبارزه با توهم استعماری مقایسه است.
ما مقایسه میشویم تا هیچ گاه خودمان نباشیم. تا هیچ گاه درکی از خودمان نداشته باشیم. خودمان را نفهمیم. تا همیشه مصرف کننده باشیم. همیشه مقید و مقلد باشیم. همیشه برده و پیرو باشیم. همیشه اسیر باشیم و تعیین شویم و حق انتخاب نداشته باشیم. باید از این مقایسه کردن و مقایسه شدن پرت و پریشان عبور کنیم. باید باور کنیم که بدون مقایسه شدن هم ما هستیم و معنی داریم.
باید ذهن خود را از چنگال رسانهها آزاد کنیم. تار عنکبوت رسانهها چشم و گوش و قلب و زبان ما را به تسخیر خود درآوردهاند تا انعکاس گفتههایشان را از ما بشنوند و آن را در دنیای ما بازتولید کنند. باید سواد رسانهای خود را ارتقاء دهیم و باور کنیم جنگ روایتها را. جهاد تبیین را…
پایان پیام/غ