نذر جامانده‌های طریق‌الحسین؛ برای زیر سَر زوار ارباب بی‌سَر

نذر جامانده‌های طریق‌الحسین؛ برای زیر سَر زوار ارباب بی‌سَر

20 نفری هستیم که اینجا مشغول به کاریم. همه وسایل کار را خودمان آماده می‌کنیم هر کس هر چیزی دارد با خودش به کارگاه می‌آورد یکی پارچه یکی الیاف یکی نخ و سوزن. بالشت‌های روی هم چیده شده کنار دیوار را ببین. یک‌هزار و 400 تا بالشت دوخته‌ایم که هر کدام داستانی دارد و قراراست پناه خستگی‌های زائری شود. برود جایی که زائر اباعبدالله سرش را جای سفت و سخت نگذارد.

نذر جامانده‌های طریق‌الحسین؛ برای زیر سَر زوار ارباب بی‌سَر

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری؛ عینک را روی چشمانش جا به جا کرد تا شاید آسان‌تر سوزن را نخ کند. تند تند کوک می‌زد گاهی ناخواسته سوزن در انگشتش فرو می‌رفت و لب می‌گزید؛ همزمان با کوک زدن به بالشت‌ها ذکر می‌گفت. دقایقی بود که آن‌جا نشسته بودم رقیه خانم مُدام کوک می‌زد.

نگاهم خیره مانده بود به در و دیوار آن مکان. چشم دوخته بودم به زنانی که آن جا نشسته بودند و هرکدامشان مشغول کاری بودند، گاهی صدای ذکر گفتن‌هایشان بلندتر می‌شد و گاهی آهسته‌تر که فقط خودشان می‌شنیدند.

نزدیک‌ رقیه‌ خانم شدم خداقوت گفتم و لیوان آب خنکی دستش دادم آب را که نوشید سلام بر حسین داد و لبخند زیبایی بر صورتش نشست که مهربانی‌اش را چندبرابر می‌کند، خیره به چشمانش نگاه کردم زبانم را تَر کردم بدون هیچ بالا و پایین کردنی گفتم شما اینجا چیکار می‌کنید؟

اتاق مربعی شکل که دورتا دورش تعدادی زن نشسته بودند هیچ کدامشان بیکار نبودند چند نفرشان مثل رقیه‌ خانم کوک می‌زدند برخی الیافی را از هم باز می‌کردند در آن گوشه اتاق دار قالی برپا بود و چند زن گره روی گره می‌زدند تا نقشه بالا برود، برخی در حال بسته‌بندی مواد خوراکی و گیاهی بودند.

اینجا کسی بیکار نیست همه برای کار آمده‌اند

رقیه خانم که حواسش پی نگاه‌های پُرتعجب من بود، گفت: اینجا کسی بیکار نیست همه برای کمک کردن آمده‌اند بعضی‌هایشان جامانده‌ هستند فکر می‌کنند آقا نطلبیده، آمده‌اند اینجا تا به سهم خودشان کاری برای زائران اباعبدالله انجام دهند.

خوب که نگاه می‌کنم چشم‌هایشان برق می‌زند صدای مداحی از گوشه‌ اتاق بلند بود روی دیوارها پارچه‌های سبز و مشکی که نام ارباب رویشان نقش بسته بود چشم‌نوازی می‌کرد.

رقیه خانم می‌گفت: بعضی‌هایشان یکی دوباری پیاده‌روی اربعین رفته‌اند و حالا که دلشان آن جا گیر کرده است و دیگر نمی‌توانند بروند، برای کمک به اینجا آمده‌اند و بعضی‌ها نیز اصلا نرفته‌اند.

آن پیرزن را می‌بینی بی‌بی صدایش می‌زنیم دیگر پا به سن گذاشته چشم‌هایش هم دیگر درست و حسابی نمی‌بیند وضع مالی خوبی هم ندارد اما ۲ متر پارچه از توی صندوق خانه‌اش آورده و گفته به نیتش برای زائرها بالشت بدوزیم خودش هم در کارگاه هر کاری از دستش بربیاید، انجام می‌دهد.

تا حالا نه کربلا رفته نه مشهد، جوان که بوده شوهرش فوت کرده و تنها و بی‌کس زندگی می‌کند.

چه کربلا نرفته‌ها که اینجا کربلایی هستند

با خودم می‌گویم مگر می‌شود کسی برای حسین و در راه حسین قدم بردارد و بی‌کس باشد حتم دارم وقتی دلش کربلاست حسین هوایش را دارد هم اینجا هم آن دنیا، و چه کربلا نرفته‌ها که اینجا کربلایی هستند.

صدای رقیه خانم من را از حال و هوای بی‌بی بیرون می‌کشد؛ این کارگاه را از پنج یا ۶ سال پیش راه‌ انداختیم. ما اینجا برای عتبات قالی می‌بافیم تا حالا ۱۲۰ قالی برای حرم اهل‌بیت(ع) بافته‌ایم.

هر سال از اول محرم هر کاری که از دستمان بربیاید برای پیاده‌روی اربعین انجام می‌دهیم امسال همه دست به دست هم داده‌ایم و برای استراحت زائران در موکب‌های پیاده‌روی اربعین بالشت درست می‌کنیم.

هر بالشت‌ قرار است پناه خستگی زائری شود

20 نفری هستیم که اینجا مشغول به کاریم. همه وسایل کار را خودمان آماده می‌کنیم هر کس هر چیزی دارد با خودش به کارگاه می‌آورد یکی پارچه یکی الیاف یکی نخ و سوزن. بالشت‌های روی هم چیده شده کنار دیوار را ببین. یک‌هزار و ۴۰۰ تا بالشت دوخته‌ایم که هر کدام داستانی دارد و قراراست پناه خستگی‌های زائری شود. برود جایی که زائر اباعبدالله سرش را جای سفت و سخت نگذارد.

چندین بار صدای در را شنیدم رقیه خانم می‌گفت اهالی شهر و همسایه‌ها هستند هر کدامشان به وسع خودشان الیاف و پارچه می‌آورند انگار دل‌های همه مردم این شهر راهی کربلا شده بود.

به یاد سه ساله ارباب برای دختربچه‌ها عروسک می‌دوزیم

امسال به یاد سه ساله امام حسین(ع) برای دختربچه‌ها عروسک هم می‌دوزیم، کِش مو و گل‌سر برایشان درست می‌کنیم این‌ها را قرار است در موکب‌ها بین دختربچه‌ها توزیع کنند.

بعضی از این خانم‌ها را که می‌بینی مشغول کار هستند از بی‌بی سه ساله حاجت گرفته‌اند همین منیژه خانم چند سال بود که بچه‌دار نمی‌شد چند سالی است که پایش به کارگاه باز شده و حاجت روا شده است.

حالا امسال خودش بانی شده و برای دختربچه‌هایی که در مسیر اربعین هستند عروسک می‌دوزد نمی‌دانم تا حالا اربعین کربلا بودی یا نه؟ بغض راه گلویم را بسته چشم‌هایم نمناک شده؛ با لبخند تلخ و بی‌جانی جوابش را می‌دهم؛ اگر بدانی دختربچه‌ها چه ذوقی می‌کنند وقتی این هدیه‌ها را می‌گیرند.

لپ‌های عروسک‌ها گل انداخته بود

عروسک‌ها کنار هم ردیف شده بودند جنسشان از پارچه بود اما من در خیال خودم با آن‌ها سخن می‌‌گفتم، خانم‌ها با کاموا برایشان مو می‌بافتند، لپ‌هایشان گل انداخته بود دوتا دکمه مشکی عین تیله نقش چشم برایشان داشت.

دلم می‌خواست تک تکشان را در آغوشم فشار بدهم سفارش کنم تا سلامم را به آقا برسانند، آنقدر با مهر و محبت آماده شده بودند که از هزار تا عروسک بازاری قشنگ‌تر شده بودند.

چادرهای کوچک گُلگلی را دیدم که در گوشه‌ای از کارگاه به دست زنان بُرش خورده بود، رقیه خانم می‌گفت این‌ها را هم برای دختربچه‌ها می‌دوزیم.

اینجا دستگاه امام حسین است کسی از اینجا دست خالی برنمی‌گردد، به اینجای حرفش که می‌رسد چشمانش حسابی خیس شده‌ است با گوشه روسری‌اش رد اشک‌هایش را پاک می‌کند.

این‌ها همه با اشک چشم پا به این کارگاه گذاشته‌اند

خیلی از این‌ها را که می‌بینی با اشک چشم آمده‌اند مریض داشتند شفایش را از امام حسین(ع) گرفته‌اند حالا هر سال برای کمک می‌آیند همه این‌ها به عشق امام حسین(ع) است از خدا می‌خواهم تا وقتی که زنده هستم در این مسیر کار کنم.

من خودم ۲ باری به عنوان خادم در پیاده‌روی اربعین حضور داشتم هر سال این موقع‌ها که می‌شود دلم پَر می‌کشد برای آن راه و مسیر انگار تکه‌ای از وجودم را آن‌جا، جا گذاشته‌ام اما انگار امسال اسمم جا افتاده است میان دعوتی‌ها نبودم…این را می‌گوید و از من جدا می‌شود.

هر کسی چیزی نذر می‌کند و در دلش با خدا عهدی می‌بندد

صفیه خانم یکی دیگر از بانوان شهر وردنجان است که سال‌هاست در این کارگاه مشغول خدمت است.

تعریف می‌کند که همین چند وقت پیش بود که یک نفر از همین شهرهای اطراف نذر کرده بود برای شفای مریضش یک قالی به عتبات هدیه بدهد هفته بعدش زنگ زد گفت که همه آزمایشات خوب بوده انگار خدا نذرش را قبول کرده است.

هر کسی چیزی نذر می‌کند و در دلش با خدا عهدی می‌بندد، بعضی‌ها هم که چیزی ندارند از صبح تا شب در کارگاه کوک می‌زنند که خدا گره مشکلات زندگی‌شان را باز کند تا سال بعد با دست پُر بیایند.

این کارگاه آدمی را به گذشته‌های دور می‌برد

این کارگاه با تمام آدم‌هایش من را بی‌اختیار به گذشته‌های دور می‌برد همان روزهایی که زنان در پشت جبهه مشغول درست کردن کمپوت و مربا برای رزمنده‌ها بودند، عده‌ای نخود و کشمش بسته‌بندی می‌کردند و هر کس هر چه داشت به میدان می‌آورد چقدر این روزها شبیه آن روزها است.

پیرزنی با پلاستیکی دارو وارد کارگاه می‌شود می‌گوید این داروها در خانه اضافی بوده است به دردتان می‌خورد؟ این‌ها هم مقداری داروی گیاهی هست خودم از همین کوه‌ها و دشت‌های اطراف شهر جمع کرده‌ام… قد خمیده‌ای داشت بغض راه گلویش را بسته به زحمت می‌گوید کاش یکبار هم که شده قبل از اینکه دستم از دنیا کوتاه شود به زیارتش می‌ر‌فتم این را می‌گوید و صدای هق هقش بلند می‌شود.

اینجا قطعه‌ای از بهشت است که روی زمین مانده

با خودم می‌گویم اینجا چه خبر است، انگار قطعه‌ای از بهشت است که روی زمین جا خوش کرده آدم‌هایی هم که گذرشان به اینجا می‌خورد جنسشان با من یکی خیلی فرق دارد اینجا خیلی‌ها کربلا نرفته کربلایی شده‌اند.

حقیقتا کربلا اینجاست در دل خانم‌هایی که عشق حسین(ع) در دل‌شان جوانه زده و زندگی‌شان به مهر اهل بیت گره خورده. خانم‌هایی که از راه دور به امامشان لبیک گفته‌اند و تمام قد در راه حسین(ع) جان می‌دهند.

پایان پیام/۶۸۰۲۴

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *