نقاشیهای شگفت انگیزی که این زن با دهان میکشد!
هنرمندی که پس از تصادف، برای همیشه ولیچرنشین میشود، اما روح او دوباره متولد میشود و نقاشی با دهان را آغاز می کند.
گروه آسیبهای اجتماعی خبرگزاری فارس: همه چیز داشت به سمت خوشی میرفت، عروس هر طوری که شده بله را به آقا داماد گفت اما وقتی برای تعطیلات عید نوروز به سفر میروند در یک لحظه خودروی آنها واژگون میشود، همه چیز دور سر آنها میچرخد و پس از آن، عروس از ناحیه گردن قطع النخاع میشود و برای همیشه ویلچرنشین.
اما این تازه آغاز ماجراست، سمانه احسانی نیا دست از تلاش برنداشته و به رغم زمین گیرشدن تا پایان عمر امیدش را از دست نمیدهد و با آنکه تنها زندگی میکند توانسته پلههای ترقی را یکی پس از دیگری طی و عضو انجمن نقاشان دهان و پا در یک کشور اروپایی شود.
متولد ۱۷اردیبهشت سال ۱۳۶۳ است، پیش از آغاز زندگی مشترک، بازیگر تئاتر بوده، معرق کار بوده و عکاسی میکرده و بعضا در برخی مؤسسات آموزشی تدریس میکرده تا آنکه خودروی آنها واژگون میشود و بعد از آن، زندگی برگ دیگری را برای این نوعروس قائنی رقم میزند.
سمانه درباره روزهای پس از آن تصادف هولناک میگوید: «شرایط هولناک و عجیبی بود، همان روز تصادف من را به بیمارستان فرخی یزد منتقل کردند و آن جا بود که پزشکان گفتند ۲ سال بیشتر دوام نمیآورد، در بیمارستانی دیگر نیز پزشکان به خانواده من گفتند بهتر است فکری برای اهدای بدن دخترتان کنید، ماندنی نیست.»
چنین شرایطی دست به دست هم داد تا نگهداری از این نوعروس با دشواریهای بسیاری همراه شود، آن طور که خانواده سمانه مصمم میشوند تا از قائن، شهر طلای سرخ به مشهد برای ادامه درمان دخترشان مهاجرت کنند، پس از این مهاجرت نیز وی از سال ۱۳۸۴ ساکن آسایشگاه معلولان فیاض بخش مشهد میشود و ۶ سالی مهمان دوست داشتنی این آسایشگاه میشود.
سمانه درباره حضور در آسایشگاه مشهد این گونه میگوید: در طول دورانی که آنجا بودم مسیر زندگیام دچار تغییرات بسیاری شد، هر باری که حالم بدتر میشد همه احتمال مرگ من را میدادند وامید به زنده ماندن من نداشتم، اما چه کنم که قسمت من ماندن در این کالبد بود و زندگی در این جهان.
اردیبهشت سال ۱۳۸۵ یک سال پس از سکونت تقریباً همیشگی در خانه معلولان، درست در سالروز تولدش با همراهی سایر دوستانش در آسایشگاه، شمعی روشن میکند و این همان جرقهای است که از آن به نامامید تعبیر میشود.
سمانه با توصیفی از وضعیت آن روزهای خانه معلولان و روزی که خود میهمان این خانه شد میگوید: برای اولین باری که پای در آسایشگاه گذاشتم گشتی در تمام اتاقها و راهروها زدم، آدمهای نازنینی را دیدم که در شرایطی متفاوتتر از سایر مردم، آنجا زندگی میکردند، در کنار سؤال برانگیز بودن چنین شرایطی، برایم جالب بود و تا آن زمان زندگی دسته جمعی معلولان را این گونه ندیده بودم. آنها انسانهایی سخت کوش و قوی بودند و با آن که جای بخشی از اعضای بدن آنها خالی بود، اما با همین حال ادمهایی را میدیدم که هم درس میخواندند، ورزش میکردند، ازدواج میکردند و این برای من قابل تأمل بود، با خود فکر کردم آیا این پایان زندگی من است یا میتواند شروع جدیدی باشد؟
پس از آن گشت زنیها بود که جهان بینی جدیدی در من ایجاد شد، تا آنجا پیش رفتم که تصمیم بزرگی گرفتم، آن هم در یکی از آن روزهای سخت که عدد روزهایش را فراموش نمیکنم و صدای تیک تیک ساعت آن روزها من را آزار میدهد.
در همان دوران بود که کتابی به نام «ارکیده درون من» را به رشته تحریر در آوردم و اولین دل نوشته من از آن شب تلخ و تاریک متولد شد، شبی که برای همیشه زمین گیر شدم.
این عروس مشهدی دل نوشته را زمانی به رشته تحریر در آورده که در بیمارستان درانتظار مرگ بوده و با آن دست و پنجه نرم میکند، او میگوید که «آن شب در بخش ایزوله بودم، به مرگ فکر میکردم و عقربههای ساعت را تعقیب میکردم، هر لحظه احتمال داشت ملک الموت به سراغم بیاد اما با این حال یک نوار چند ثانیهای از مقابل صورتم رد شد، ذهنم من را به سمت فیلمی هدایت کرد که یک روانشناس که کاراکتر اصلی آن بود آموزش میداد که چگونه خودش را ببخشد، دوست بدارد و چگونه با کودک درونش ارتباط برقرار کند. در آن حین با کودک درونم همراه شدم و سفری به اعماق وجودم داشتم و آن وقت بود که ارکیده من متولد شد.»
آن شبی که در بیمارستان «ارکیده» متولد شد تا صبح گریه میکند تا یکی پیدا شود و این نوشتههای ذهن و دیالوگهای تبادل شده را با ارکیده مکتوب کند، ارکیدهای که به این عروس قائنی یاد میدهد که چگونه زندگی کند وامیدوار به آینده باشد. بعدها یکی از ناشران به سرگذشت زندگی «سمانه احسانی نیا» و تولد ارکیده علاقهمند میشود و همین آغازی برای چاپ کتاب سمانه همان واگویههای درونی او میشود.
سمانه راههای مختلفی برای زندگی پیدا میکند، تصمیم به درس خواندن و حضور در دانشگاه میگیرد و در سال ۱۳۸۶در رشته علوم اجتماعی شاخه پژوهشگری مشغول به تحصیل میشود.
در همان دورانی که میخواسته روحیه خود را بالاتر ببرد همسرش از او جدا میشود، وارد بحران عاطفی و البته تلخی میشود. در همان دوران هم گلویش شکافته شد و عمل بسیار سنگینی روی او صورت گرفت تا جایی که پزشکان به او اجازه ندادند تا چند ماه غذایی بخورد چرا که تمام بدنش عفونت کرده بود.
نقاشی با دهان راهی جدید برای عروسی هنرمند
در سال ۱۳۸۷ به یک نمایشگاه در مشهد میرود، نمایشگاهی که توسط افراد معلول هنرمند برپا شده بود، در آنجا هنرمندانی را میبیند و برایش نقاشی با دهان جالب به نظر میآید و همین میشود که او از آن سال به این سبک نقاشی علاقهمند میشود. او در سال سال۱۳۹۱بعد از آشنایی با استاد تقیزاده نقاشی را به صورت حرفهای دنبال کرد.
سمانه میگوید: بسیار نیاز داشتم که یک فعالیت هنری را آغاز کنم، قبل از معلولیتم با هنر زندکی میکردم و اینخلأاحساس میشد، درس خواندن برایم کافی نبود و یک فعالیتی را باید شروع میکردم که بتواند روح من را تلطیف کند، شنیده بودم در دنیا افرادی هستند که با دهان نقاشی میکشند اما ندیده بودم. پس از بازدید از این نمایشگاه بود که نقاشی با دهان را آغاز کرد، از خطی خطی کردنها و بازی با رنگها، کم کم نقاشیهایی خلق شد که در بازارچه آسایشگاه ارائه میشد و به فروش رسید.
ماجرای پایان حضور در آسایشگاه
خانم احسانی میگوید: پس از ماجراهایی که تلخ و شیرین بود به نوعی تصمیم گرفتم که از آسایشگاه بیرون بیایم و مستقل شوم. با مخالفتهایی روبرو شدم و همه نگران بودند، شرایط من خاص بود و این سؤال برای همه مطرح بود که با این شرایط چطور میخواهد زندگی کند، میگفتند نه دستش و نه پایش حرکت میکند، این دختر دیوانه است(خنده)، اما یک ندای درونی همیشه به من میگفت وقتی رویایی در ذهن و قلب تو است، متعلق به تو است و خداوند توانایی انجامش را به تو خواهد داد وگرنه اصلاً آن رویا خلق نمیشد. با باور به اینکه خداوند همراه من است و به من کمک میکند اولین گامها را برداشتم و اولین نمایشگاه نقاشی در منزل پدریام در یکی از اتاقها برگزار کردم و مهمان دعوت کردم و تابلو فروختم و به خودم و دیگران ثابت کردم که میتوانم. این اولین قدمم برای ساختن زندگی مستقلم بود.
سفر به کربلا
خانم احسانی سفری معنوی به کربلا داشته از طرف دوستانی یزدی دعوت شده و به این سفر رفته است، در آن سفر با خدای خود پیمان بسته تا با تمام وجود تلاش کند و از امام حسین (ع) خواسته برای او دعا کند.
سفری الهام بخش که به گفته سمانه موجب شده تا متفاوتتر گام بردارد، سه سال بعد از آن سفر وارد خانهای میشود کهامید به زندگی او برگشته. او میگوید درست است که مستقل بودن برایم سخت است اما این بدان معنا نیست که من تنها باشم، خانوادهام، دوستانم و همسایهها من را همراهی میکنند اما مدیریت زندگیام با خودم است و بزرگترین ثروت زندگی من دوستان و خانواده من هستند.
با وجود این همراهی اما به رغم دشواریهای اقتصادی سمانه، نتوانسته یک پرستار برای خودش استخدام کند تا به امورش رسیدگی کند، او میگوید: مادر ۶۰ سالهاش تمام زحمتهای او را میکشد و حقیقیتا دشوار است.
نقاشیهای سمانه در کشورهای خارجی
سمانه به حضور آثارش در کشورهای خارجی اشاره میکند و میگوید: در این سالها با راهنمایی استاد تقیزاده توانستم کارهای بزرگی را خلق کنم و ۱۱ نمایشگاه انفرادی در ایران و ۲۶ نمایشگاه در کشورهای مختلف برپا کنم که برای نمایشگاههای خارجی این آثار ارسال شده است.
کرونا که آمد خانه نشین شده، تصمیم گرفته تا دلنوشتههایش تبدیل به کتابی شود تا به یادگار از من باقی بماند و در این سه سال چه فراز و فرودی پشت سر گذاشته تا جلد اول این کتاب به سرانجام برسد و ارکیده درونش را به روح پاک فرزندان این سرزمین تقدیم کرد.
کتاب حاضر به نقاشیها و دل نوشتههای سمانه مزین شده و به دو زبان فارسی و انگلیسی نوشته شده است، این کتاب علاوه بر دل نوشتهها، گویا بوده و با صدای سمانه احسانی نیا و سازهای هنرمندان کشور نیز همراه است که به صورت کدهای کی یو آر در آمده است.
ماجرای لباس سفید عروس قائنی
خودش میگوید: ستونهای زندگی او روی چهار شاه کلید دارد، امید یکی از آن شاه کلیدهایی است که سمانه در زندگی خود آن را بارها به مرحله ظهور رسانده است، از نامیدی نفرت دارد و توانسته بدترین بحرانهای زندگی خود را پشت سر بگذارد.
دومین ستون زندگی او، بخشش است، شاه کلیدی که به گفته سمانه توانسته موجب شود تا او کسانی که با رفتن یا با کلامشان به او صدمه زدهاند را ببخشد، این همان نقطه آرامش است.
سومین و چهارمین ستونهای زندگی این تازه عروس، پذیرش و معجزه شکرگزاری است، پذیرش به او کمک کرد تا بپذیرد دنیا را نمیتواند تغییر دهد و بهتر است تغییر را از خودش شروع کند و شکرگزاری نیز به وی آموخت تا قدردان پروردگار باشد.
سمانه، صلح را دوست دارد، لباس سفید را به نشانه آن بر تن دارد و میگوید هر جایی که میخواهد برود، با لباس سفید مشهورش میرود و فکر میکند این تأثیرگذارتر است.
بورسیه در یک کشور اروپایی
به گفته خانم احسانی، امروز بورسیه لیختن اشتاین، کشوری کوچک در اروپا شده است. این کشور ۶۰ سالی است که از نقاشیهای با دهان و پا حمایت میکند و تلاش میکند تا آدمهایی مثل ما بیانگیزه نباشیم، خانه نشین نشویم و بتوانیم به فعالیتهای کاری و هنری خود ادامه دهیم.
در آخر این نکته هم را گفت که تنها منبع درآمدش کتابی است که به رشته تحریر در آورده است، دیگر مانند گذشته نمیتواند با دهانش نقاشی بکشد، فشار زیادی در این سالها به او وارد شده و همین موجب شده تا نقاشیهای کوچک آبرنگی را به آن کشور اروپایی بفرستد.
پایان پیام/