اینجا خانه ما| ما مراقب همدیگریم، خیلی مراقب!
اینجا خانه ما| ما مراقب همدیگریم، خیلی مراقب! «بچه گرمش نیست؟ لباسش کلفته انگار» «بهاره دیگه، نازکتر تنش کن!»حالا که من مادر سه تا بچه قد و نیمقد هستم،از این تذکرها دلگیر نمیشوم.حتی گاهی خوشحال هم میشوم که آدمها هنوز به فکر یکدیگرند، با اینکه گاهی برای بیان این محبت، روش خوبی را انتخاب نمی کنند. با این فکرها، ذهنم میرود به پیادهروی خیابانی در سبزوار. به حمیدرضا الداغی فکر میکنم که مراقب دیگران بود، دلسوز انسانها بود و آرزو میکنم که چراغ مواظبت از همدیگر، هرگز در بین هموطنانم خاموش نشود.
گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!
«بچه گرمش نیست؟ لباسش کلفته انگار. بهاره دیگه، نازکتر تنش کن!»
«بچه سردش نیست؟ یه لا لباس تنشه انگار. بهاره هنوز، هوای بهار دزده! یهو یه باد میزنه، بچه مریض میشه!»
زهرا را گذاشته بودم در کالسکه و داشتیم با سجاد به سمت مغازههای خیابان بالایی میرفتیم. داشتم چرخ جلویی کالسکه را میانداختم روی پل پیادهرو تا بعد با یک هُل جانانه، چرخهای عقب هم بروند بالا و کالسکه را از این مرحله رد کنم، که خانم چادری میانسالی، پاکت کرفس را در دس..