سفر رئیسی به دمشق؛ خط بطلانی بر تحریم سیاسی دولت سوریه

سفر رئیسی به دمشق؛ خط بطلانی بر تحریم سیاسی دولت سوریه بیش از 12 سال از روزهایی که مسلحین سوری بخش زیادی از سوریه را اشغال کرده بودند و به پشت دیوارهای کاخ ریاست‌جمهوری سوریه رسیده بودند، می‌گذرد. در آن روزها که شمارش‌ معکوس سقوط دولت سوریه آغاز شده بود، کمتر کسی فکر می‌کرد از عمر دولت سوریه بیشتر از چند ماه باقی‌ مانده باشد.
فارس‌پلاس؛ دیگر رسانه‌ها- فرهیختگان نوشت: هرچند کسی نمی‌دانست «فردای بعد از اسد» با چه سوریه‌ای مواجه خواهد بود و آیا اصلا سوریه‌‌ای با مشخصات فعلی در جغرافیای منطقه باقی می‌ماند یا نه، اما تقریبا همه آن «فردا» را نزدیک می‌دانستند. امروز اما شرایط زمین تا آسمان متفاوت شده است و ملت سوریه با همه‌ سختی‌هایی که متحمل شد از یکی از هولناک‌ترین مقاطع تاریخی کشور خود عبور کرده است. و البته امروز خود را در ابتدای مسیر بسیار طولانی و پرپیچ‌وخم «بازسازی» کشوری می‌بیند که زخم‌های بسیاری از یک جنگ داخلی طولانی بر پیکر خود دارد.
در روزهای سخت سوریه و پنج سال اولیه بحران داخلی، ایران تنها کشوری بود که به حمایت از دولت مستقر این کشور پرداخت. بی‌شک این حمایت صریح و همه‌جانبه ن..

13 دی؛ پرواز در شب

13 دی؛ پرواز در شب سه‌شنبه ۱۰ دی ۱۳۹۸ قرار بود ابوباقر برای هماهنگی و پیگیری بعضی از کارها، همراه هیأتی برای چند روز به سوریه بیاید. طبق هماهنگی‌ها، بنا بر این گذاشته شده بود که من برای استقبال از ایشان به فرودگاه دمشق بروم. کمی زودتر به فرودگاه رفتم و در دفتر سیدرضی به انتظار ایشان نشستم.
فارس‌پلاس؛ دیگر رسانه‌ها- جام جم نوشت: سیدرضی در دفتر خودش نبود. وقتی از راه رسید و مرا آنجا دید، گفت: «آقاسید، خیر است ان‌شاءا…! چه خبرشده؟» گفتم: «ابوباقر چند ساعت دیگر با پرواز می‌رسد دمشق. می‌خواهم او را به محل جلسه ببرم. قرار است امشب جلسه‌ای داشته باشیم.»
با سیدرضی در فرودگاه چند دقیقه‌ای منتظر ماندم. تا این‌که گفتند پرواز مسافربری ماهان از تهران آمده و الان به زمین نشسته. از مسیر پاویون وارد باند فرودگاه شدیم. تازه در مخصوص هواپیما باز شده بود. دیدیم ابوباقر از پله‌ها پایین آمد و به من و سیدرضی گفت: «بروید بالا.» تعجب کردیم.
از ابوباقر پرسیدم: «برای چی برویم بالا؟» گفت: «حاجی آمده.» یک لحظه من و سیدرضی هنگ کردیم، چون اوضاع فرودگاه برای آمدن حاج‌قاسم مهیا نبود. داخل هواپیما شدیم و دیدیم ب..

ماجرای دل‌رُباترین پنجره‌ دنیا/ «پنجره فولاد»؛ پناهگاه «امام رئوف» برای دست‌های ملهوف

ماجرای دل‌رُباترین پنجره‌ دنیا/ «پنجره فولاد»؛ پناهگاه «امام رئوف» برای دست‌های ملهوف فکر کن دستت را جلوی عالم و آدم دراز کرده‌ای. فکر کن همه دست رد به سینه‌ات زده‌اند. فکر کن دری نمانده که به رویت بسته نشده. فکر کن از دار دنیا برای تو فقط این دست‌ها مانده باشد و یک نخ سبز مشکل‌گشا که آمده‌ای به «پنجره فولاد» گره بزنی. فکر کن مشهدی. صحن عتیق. روبه‌روی شاه. جلوی این پنجره چه خبر است؟
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: فکر کن دستت را جلوی عالم و آدم دراز کرده‌ای. فکر کن همه دست رد به سینه‌ات زده‌اند. فکر کن دری نمانده که به رویت بسته نشده. فکر کن از دار دنیا برای تو فقط این دست‌ها مانده باشد و یک نخ سبز مشکل‌گشا که آمده‌ای به «پنجره فولاد» گره بزنی. فکر کن مشهدی. صحن عتیق. روبه‌روی شاه. جلوی این پنجره چه خبر است؟ این همه قفل. این همه گره. این همه دستِ به دامان. «پنجره مگر مُراد می‌دهد؟!» پیرزن به دندان یک تکه از نخ بلند مشکل‌گشای دور گردنش را می‌بُرد و شانه‌ام را می‌گیرد: «حاجت روا ایشالله!» نخ سبز را از میان چروک انگشت‌های کشیده‌اش می‌بوسم. عطر گلاب می‌دهد: «چیکارش کنم مادر؟!» می‌خندد و چشم‌ه..