چرا پذیرش قطعنامه 598 یک سال طول کشید؟
یکی از شبهاتی که معمولاً درباره چگونگی پایان یافتن جنگ مطرح میشود، مربوط به تأمل یک ساله در پذیرش قطعنامهای است که به ظاهر، خواستههای اولیه ایران را تأمین میکرد. چرایی این مسئله را با مرور شواهد و اسناد تاریخی بررسی کردهایم.
فارس پلاس؛ دیگر رسانهها – خراسان نوشت: 27 تیرماه سال 1367، جمهوری اسلامی ایران طی نامهای به دبیرکل وقت سازمان ملل متحد، قطعنامه 598 شورای امنیت را پذیرفت؛ پذیرش قطعنامه، مقدمهای برای برقراری آتشبس و به عبارت بهتر، پایان جنگی بود که به مدت هشت سال بر ایران تحمیل شد. از زمان پذیرش قطعنامه، بیش از 35 سال گذشته است، اما همچنان ابهامات و شبهههایی که در اطراف آن وجود دارد، به معنای واقعی کلمه حل نشدهاست. دلیل این امر، پیچیدگی فوقالعاده ماجراست. فرایند پذیرش قطعنامه، فرایندی خلقالساعه و ناگهانی نبود و به یک عامل خاص وابستگی نداشت و اگر کسی بخواهد آن را در چارچوبی مشخص و با استفاده از شواهدی یک سویه، تجزیه و تحلیل کند، قطعاً مسیر اشتباهی را پیمودهاست. برخلاف آنچه برخی تصور میکنند، قبول قطعنامه 598 فوراً به جنگ پایان نداد؛ رژیم بعث برای داشتن دست برتر در مذاکرات، حملات گستردهای را برای اشغال برخی مناطق مرزی، قبل و بعد از پذیرش قطعنامه سازماندهی کرد. نیروهای صدام کمی پیش از پذیرش قطعنامه، در 22 تیرماه 1367، تکِ سنگینی را در منطقه «دشت عباس» و نزدیک به جاده مواصلاتی اندیمشک به دهلران اجرا کردند که اگر واکنش سریع و مقاومت جانانه «گردان عمار» در تنگه «ابوقریب» نبود، شاید فاجعهای بزرگ اتفاق میافتاد. بعثیها بلافاصله بعد از اعلام پذیرش قطعنامه نیز، دست به حملات همهجانبه در محورهای جنوب و غرب کشور زدند. همزمان، نیروهای سازمان منافقین که طی سه ماه نخست سال 1367، دست به عملیاتهای محدودی علیه سرزمین ایران و رزمندگان ایرانی زدهبودند، با پشتیبانی رژیم صدام، در سوم مردادماه همان سال، وارد خاک ایران شدند و تا تنگه چهارزبر پیش آمدند. هر چند که این حملات، یکی پس از دیگری با پایمردی رزمندگان جان برکف ایران، شکست خورد و نهایتاً دشمن به پشت مرزهای بینالمللی عقب راندهشد، اما اصل اجرای آنها نشان داد که محاسبات قبلی در مورد صدام و اقدامات او که منجر به ممکن نشدن برقراری صلح پس از آزادسازی خرمشهر شد – و ما در شماره قبل به تفصیل درباره آن سخن گفتیم – چندان دور از ذهن نبودهاست و با واقعیت تطبیق میکند.
موضع اولیه در برابر قطعنامه 598
قطعنامه 598 روز 20 جولای سال 1987 / 29 تیرماه 1366، به اتفاق آرای اعضا در شورای امنیت تصویب شد. عراق مانند همیشه، بلافاصله آن را پذیرفت، اما جمهوری اسلامی ایران درباره پذیرش آن تردید داشت و نهایتاً علیاکبر ولایتی، وزیر خارجه وقت ایران اعلام کرد که این قطعنامه نیز، همچون قطعنامههای قبلی، مورد پذیرش ایران نیست. اما چرا؟ مگر این قطعنامه دربرگیرنده سه خواست اساسی ایران یعنی بازگشت به مرزهای بینالمللی، آزادی اسیران و تشکیل کمیتهای برای تعیین آغازگر جنگ نبود؟ پس چرا مقامات ایرانی آن را قبول نکردند؟ واقعیت آن است که ایران، هنوز در شرایط برتر نسبت به نیروهای ارتش بعث قرار داشت. بندر راهبردی فاو هنوز در اختیار نیروهای ایرانی بود و دو عملیات سرنوشتساز والفجر هشت و کربلای پنج، نیروهای ما را به پشت دروازههای بصره رساند. در این شرایط، ایران خواستار تغییر لحن قطعنامه و اعلام قطعی آغازگر جنگ بود؛ خواستهای که در آن شرایط، معقول و منطقی به نظر میرسید. هرچند که گزارشهایی درباره تمایل برخی مقامات وقت نسبت به پذیرش قطعنامه 598 وجود دارد، اما قاطبه مردم و امام خمینی، سربلندی و پیروزی قطعی را در تداوم مقاومت و به تسلیم واداشتن صدام میدانستند. آرمانی که حتی بعد از پذیرش قطعنامه در 27 تیرماه سال 1367 نیز، فراموش نشد و در سخنان و پیامهای بنیانگذار فقید انقلاب اسلامی، بازتابی تمام عیار یافت.
چرا یک سال بعد؟
با این حال، یک سال بعد از تصویب قطعنامه و علیرغم سردادن شعارهایی که حول آرمان دفاع مقدس شکل گرفتهبود، قطعنامه 598 از سوی امام خمینی پذیرفته شد. علت این تغییر موضع چه بود و چه عاملی امام را واداشت تا به تعبیر خودش، «جام زهر» را بنوشد و در پیامی حماسی و سراسر درددل، از مردم ایران عذرخواهی کند؟ برای پاسخ دادن به این پرسش تاریخی که گاه در قالب شبهه، در فضای مجازی، آگاهانه یا ناآگاهانه منتشر میشود، باید جواب دو سوال اساسی را یافت: نخست اینکه ایران در سال 1367 از نظر وضعیت نظامی در چه موقعیتی قرار داشت؟ دوم اینکه نگاه داخل کشور و به ویژه نظر مسئولان بلندپایه وقت نسبت به آینده جنگ و نیز، پذیرش قطعنامه چه بود؟
پاسخ به پرسش نخست
وضعیت ایران در میدان نبرد، طی سال 1364 تا 1366 کاملاً تثبیت شدهبود؛ پیروزیهای بزرگ به ویژه در مناطق جنوب رقم خورد. بندر راهبردی فاو در اختیار نیروهای ایرانی قرار داشت و عملاً مسیر عراق به سمت خلیجفارس مسدود و نیروهای ما به مرزهای کویت هم نزدیک شدهبودند. درست از این زمان به بعد، حملات موشکی رژیم صدام به شهرهای ایران آغاز شد؛ یک تلاش گسترده برای القای جوّ ناامنی و ناامیدی در جامعه ایران. کمی بعد حملات شیمیایی رژیم بعث در مناطق جنگی افزایش پیدا کرد. در همین حال، سیل کمکهای نظامی از سوی دولتهای غربی به سمت صدام سرازیر شد. برخی بر این باورند که آمریکاییها بر اساس سیاست منطقهای خود مایل نبودند هیچکدام از طرفهای درگیر در طولانیترین جنگ قرن بیستم، پیروز میدان باشند. به این دیدگاه، البته نقدهای بسیاری وارد است؛ امروزه دیگر میدانیم که دولت آمریکا، دستکم از سال 1980/ 1359، کمی بعد از آغاز جنگ و از طریق همکاری سازمان سیا با استخبارات رژیم بعث، عکسهای ماهواره مورد نیاز صدام را در اختیار وی میگذاشت و بعدها نیز، برای آغاز حملات شیمیایی به دیکتاتور عراق چراغ سبز نشان داد و تأمین کننده بخش مهمی از تسلیحات ارتش بعث بود. با آغاز سال 1367، آمریکاییها به بهانه حمایت از نفتکشها، وارد خلیجفارس شدند و عملاً به نفع عراق، درگیری را آغاز کردند. صدام توانست موجی از تسلیحات جدید را، از هواپیماهای فوقمدرن فرانسوی تا جزئیترین ادوات نظامی، به دست آورد. در همان حال، ایران در تحریمی سنگین از نظر تسلیحاتی قرار گرفته و تهیه معمولیترین ادوات نظامی، سخت و دشوار شدهبود؛ ما حتی قادر به تهیه سیمخاردار نبودیم و از آنجا که در دوره پهلوی، هیچ اقدام مؤثری برای توسعه صنایع دفاعی در ایران صورت نگرفتهبود و کشور ما تنها حکم یک مصرفکننده صِرف را در این زمینه داشت، تولید سلاحهای راهبردی در کشور ممکن نبود. هواپیماهای فانتوم نیروی هوایی ارتش که روزگاری امان بعثیها را در آسمان بریدهبودند، حالا به دلیل فقدان قطعات، زمینگیر شدهبودند. در دهه 1380، نامهای از محسن رضایی، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس منتشر شد که نشان میداد، در سال 1367، وضعیت ایران از نظر ذخایر تسلیحاتی اصلاً مناسب نبودهاست. هرچند درباره جزئیات این نامه حرف و حدیثهای بسیاری وجود دارد و برخی آن را به دلایلی، اغراق در نیازمندیهای نظامی خواندهاند، اما اصل نامه نمایانگر وجود مشکل در چرخه تأمین تسلیحات جنگی است. طی بهار سال 1367، ایران تمام متصرفات خود را در جنوب از دست داد. جزیره مجنون توسط عراقیها اشغال شد و آنها توانستند مجدداً شهرهای مرزی ایران را به شکلی جدی تهدید کنند. در واقع تجهیزات ارسالی غرب، باعث تجدید حیات ارتش بعث شدهبود و حالا، آنها میتوانستند از لاک دفاعی چندساله بیرون بیایند و به طور جدی به فاز هجومی در برابر نیروهای ایرانی که با وجود شجاعت و جانبازی از فقدان تسلیحات مناسب رنج میبردند، وارد شوند.
پاسخ به پرسش دوم
در داخل کشور، تقریباً تا آغاز سال 1367، سخنی از پذیرش قطعنامه نبود و همه، حال به واقع یا به ظاهر، از روندی که در حوزه دفاع وجود داشت، حمایت میکردند. با این حال، برخی تحلیلگران معتقدند که برخی از مقامات بلندپایه، مانند مرحوم هاشمی رفسنجانی، بر اساس تحلیل آمار و ارقام، به این نتیجه رسیدهبودند که شاید پذیرش قطعنامه بتواند منافع ایران را تأمین کند. این موضوع صراحتاً از سوی او که از سال 1362، نماینده امام در امور جنگ بود، در مصاحبه با یک شبکه تلویزیون ایتالیا اظهار شد؛ روزنامه کیهان مورخ پنجم اردیبهشتماه سال 1367، این جمله را به نقل از مصاحبه وی منتشر کرد: «اگر واقعاً مصلحت را در این تشخیص دهیم که باید مصالحه کرد، ما این سیاست را میپذیریم.» موضوع تمایل به پذیرش قطعنامه در میان برخی مسئولان ایرانی تا آنجا پیش رفت که حتی برخی از مقامات آمریکایی مانند گری سیک (مسئول امور ایران در شورای امنیت ملی آمریکا) و ویلیام وبستر
( رئیس سازمان سیا) درباره آن صحبت کردند. برخی تحلیلگران معتقدند که مرحوم هاشمی رفسنجانی با سخنانی که در بهار سال 1367 بر زبان آورد، عملاً باعث دلسرد شدن رزمندگان برای تداوم دفاع شد. این دیدگاه البته قابل بحث و نقد است و باید برای بررسی آن، منتظر انتشار اسناد بیشتر ماند، اما واقعیت آن است که این مرحوم رفسنجانی بود که شرایط نامساعد تسلیحاتی را به نقل از محسن رضایی به گوش امام خمینی رساند؛ گزارشی که ظاهراً با گزارش اقتصادی میرحسین موسوی، نخستوزیر وقت، مبنی بر قرار داشتن اقتصاد در وضعیت بحرانی و نامه سیدمحمد خاتمی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی آن دوران مبنی بر عدم تمایل عمومی مردم به تداوم جنگ، کامل میشد. امام البته، در عزم عمومی برای دفاع تردیدی نداشت؛ درستی این عدم تردید، خود را پس از امضای قطعنامه و رسیدن خبر نیاز به جبهه به نیروهای تازهنفس نشان داد؛ آنگونه که افرادی مانند محسن رفیقدوست، به عنوان وزیر سپاهپاسداران در کابینه وقت، درباره عدم توانایی تجهیز و پشتیبانی این جمعیت کثیر سخن گفتهاند.
آنچه میتوان نتیجه گرفت:
با عنایت به آنچه مختصراً به عرض رسید، شاید بهترین تحلیل را درباره دلایل پذیرش قطعنامه 598 توسط امام، بتوان در این بخش از بیانات رهبر معظم انقلاب که در 14 خرداد سال 1375 ایراد شدهاست، یافت: «قطعنامه را هم که امام قبول کرد، بهخاطر این فشارها نبود. قبول قطعنامه از طرف امام، به خاطر فهرست مشکلاتی بود که مسئولین آن روزِ امورِ اقتصادی کشورْ مقابلِ رویِ او گذاشتند و نشان دادند که کشور نمیکِشد و نمیتواند جنگ را با این همه هزینه، ادامه دهد. امام مجبور شد و قطعنامه را پذیرفت. پذیرش قطعنامه، به خاطر ترس نبود؛ به خاطر هجوم دشمن نبود؛ به خاطر تهدید آمریکا نبود؛ بهخاطر این نبود که آمریکا ممکن است در امر جنگ دخالت کند. چون آمریکا، قبل از آن هم در امر جنگ دخالت میکرد. وانگهی؛ اگر همه دنیا در امر جنگ دخالت میکردند، امام رضوانا… علیه، کسی نبود که رو برگرداند. بر نمیگشت! آن، یک مسئله داخلی بود؛ مسئله دیگری بود.» امام با آگاهی از شور رزمندگان و خواست ملت ایران، به ویژه خانوادههای شهدا، اسرا، جانبازان و ایثارگران برای تداوم دفاع و رسیدن به پیروزی کامل، تصمیم گرفت بار مسئولیت پذیرش قطعنامه را یک تنه به دوش بکشد. علیرغم همه نقدها و صحبتهایی که به درستی یا نادرستی درباره چرایی و چگونگی پذیرش قطعنامه اظهار میشود، نمیتوان در این امر تردید کرد که پذیرش قطعنامه از سوی امام، یک تصمیم سخت، اما مبتنی بر کارشناسی و اظهار نظر مسئولان امر بود. موضوعی که باعث شد او، این تصمیم دشوار را با همه عوارض و جوانبش بگیرد؛ تصمیمی که هرچند در ظاهر تلخ و ناامیدکننده به نظر میرسید، اما ظرف چند سال، برکات آن در قالب پیروزیهای بزرگ نصیب ایران شد؛ کشور ما در طولانیترین جنگ خاورمیانه، حتی یک وجب از خاک خود را به بیگانه واگذار نکرد و افزون بر این، تجاربی ذیقیمت را به دست آورد که امروزه، در حکم عامل بازدارنده دشمنان این آب و خاک، کارایی دارد.
پایان پیام/غ