ایستادن پای معروف با شعار یا عمل؟
صدای اذان علیاکبر دردشت بلا پیچید. همه پیشدستی کردند تا پشت سر حسین(ع) و نزدیکتر به او بایستند. سعید انگار تقدیرش پیشتر از اینها رقم خورده بود. نماز خوف برپا شد و او پیش روی امام ایستاد.
گروه زندگی_هانیه ناصری: خورشید وسط آسمان رسید. نگاه حسین(ع) از هرم عطش به تاری نشسته و لبهایش مثل چوبی خشکیده ترک ترک شده بود. دشمن اما تازه نفس بود و حریص. هرچه عرصه بر سیدالشهدا(ع) و یارانش تنگ تر می شد، در چشم های پر خون شمر و حرمله برق شادی بیشتر و بیشتر . عمر بن سعد هم که لحظه شماری می کرد تا سر حسین(ع) بالای نیزه رود و او به آرزوی دیرینه اش برسد؛ همان تکیه زدن بر کرسی امارت ری که رؤیای شب و روز او بود.
لحظاتی از اقامه معروف که در تاریخ ماندگار شد
*معروفی که برایش جان می دهد
عطش و خستگی نبرد به جای خود، اما وقت نماز حرمت داشت و جای بهانه آوردن نبود. فریضهای که به فرموده نبی مکرم اسلام(ص) ستون دین است و اگر پذیرفته شود سایر عبادتها پذیرفته میشود و اگر رد شود سایر عبادات هم رد خواهد شد. در سوره مبارکه ماعون هم میخوانیم:«وای بر نمازگزاران! آنها که از نمازشان غافل و نسبتبه آن سهل انگارند.» پس چگونه ممکن است کسی که برای اقامه معروف آمده است دست از این فریضه بردارد؟ نماز اول وقت در صحرای سوزان بلا هم، چون موعظه هایش برای برپایی این واجب الهی بود. اصلاً حسین (ع) عاشق نماز بود. آنقدر که برادر را روانه خیام دشمن کرد تا برای برپا داشتن یک شب عبادت بیشتر مهلت بگیرد. بهراستی مگر نماز چه دارد و چیست که ولی خدا میگوید: «انی أحب الصلاة» و برای رسیدن به وصالش به حرامیها رو میاندازد و از آنها مهلت میخواهد؟ چه بسیارند اهل نماز، اما بهراستی چقدر عمق معنای این کلام سیدالشهدا بر جانمان نشسته است؟
*کجا را دارم که برگردم؟
صدای اذان «علیاکبر» دردشت بلا پیچید. همه پیشدستی کردند تا پشت سر حسین و نزدیکتر به او بایستند. «سعید» انگار تقدیرش پیشتر از اینها رقم خورده بود. از آن روز که پیک «مسلم» شد تا نامه العجل العجل سفیر ولی خدا را برای آمدن به سوی کوفه به دستش برساند. نامه را تقدیم دستان فرزند رسول خدا کرد. حسین(ع) پیام مسلم را خواند. رو به سعید کرد و گفت:« تو کار خودت را انجام دادی. حالا برو!» و نگاه پریشان سعید که از این درگاه به کجا برود؟ مگر غیر از آمدن به چشم حسین(ع)، آرزوی دیگری معنا دارد؟ رو به فرزند فاطمه کرد و گفت:« کجا را دارم که برگردم؟» از کوفه به مکه آمده بود و معرفتش او را همراه امام به کربلا آورد. معرفتی که ظهر عاشورا آن را به اوج رساند.
نامی که صاحب ناحیه مقدسه بر او سلام می دهد
* سیزده گلبوسه؛ نشانی از معرفت
ظهر روز دهم، با لبهای خشکیده و گرمای آفتابی سوزان، نماز خوف برپا شد. مقابل دشمنی که مردانگی سرش نمیشد. آنقدر که وقت نماز را هم غنیمتی شمرد تا پسر فاطمه را از معرکه بهدر کند. سعید بن عبدلله حنفی پیش روی امام ایستاد و سر و سینه را سپر کرد. ۱۲ تیر بر جانش نشست. نماز تمام شد. روی زمین افتاد. لب به سخن با پروردگار گشود که:« خدایا لعن کن این جماعت را، لعن عاد و ثمود، ای خدای من سلام مرا به پیامبر (ص) خود برسان و به او ابلاغ کن آن چه به من رسید از زحمت و جراحت و زخم چه این که من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر(ص) تو را.» امام سرش را به دامن گرفت. هنوز دهان باز نکرده بود که غرش تیری دیگر صورتش را بیمعطلی پیش روی امام کشید. سیزدهمین تیر بر صورت سعید نشست و حالا وقت آن بود تا مثل تمام شهیدان روز عاشورا از مقتدایش بپرسد که وفادار بودهاست یا نه؟! و کلام امام که همچون آبی گوارا سوز جگرش را آرام کرد و عطش عشق او را به خنکا نشاند.«آری! تو در بهشت پیش روی من هستی.»
امامی که نمی دانیم چقدر مهربان است…
*باور قلبی دلدادگی و ایثار می آورد
«حجتالاسلام و المسلمین عالی» همراهی با امام معصوم را یکی از بالاترین مقامات انسان معرفی میکند و میگوید:« برای اینکه انسان در دنیا و آخرت در معیت اهلبیت(ع) قرار بگیرد باید سه شرط معرفت و محبت به اهلبیت، معرفت و محبت نسبتبه اولیاء و دوستان اهلبیت و برائت از دشمنان اهلبیت را داشته باشد و از قول امام راحل می گوید:«معارف باید وارد قلب شود، در این صورت بر روحیات، قلب و رفتار انسان اثرگذار است. معرفت قلبی نسبت به ولی خدا به این معنی است که امام معصوم بیش از من بر مصالح من آگاه است و حتی دلسوزتر و مهربانتر از من به من است. یعنی اگر ما اختیار خود را داریم، ولی خدا اختیاردارتر است.» عالی با تأکید بر اینکه باور قلبی ارادت، دلدادگی، وفا و ایثار میآورد، می گوید:«دلدادگی و باور انسان را به اقدام، عمل، وفا، تسلیم و ایثار میکشاند. »
*سلام امام عصرگوارای وجودت
خوشا به حال «سعید بن عبدالله» که در «زیارت ناحیه مقدّسه» امام عصر(عج) به او سلام می دهد:«سلام بر سعد بن عبد اللّه حنفی؛ آن که وقتی حسین (ع) به او اجازه داد که برود، گفت: نه. به خدا سوگند، تو را رها نمی کنم، تا خدا بداند که در نبودِ پیامبر خدا، از تو پاسداری کردیم. به خدا سوگند، اگر بدانم که کشته می شوم و بار دیگر، زنده می شوم و سوزانده و قطعه قطعه می شوم و با من، هفتاد بار چنین می کنند، از تو جدا نمی شوم تا در راه تو بمیرم. چرا چنین نکنم، در حالی که مُردن یا کشته شدن، یک بار بیش نیست و پس از آن، غوطه ور شدن در کرامتی پایان ناپذیر است.»
خدا نکند کربلایی دیگر علم شود و امامی دیگر تنها بماند
*تا کجا پای معروف خواهیم ایستاد؟
نماز ظهر عاشورا به پا شد تا وفاداری اصحاب ولی خدا را بیشاز پیش نشان دهد، آنهم در معرکه ای ناجوانمردانه و جنگ و نبردی نابرابر، و حالا در این عصر آخر الزمان که آرزوی ظهور و فرج در دلهاست، به راستی تا کجا پای معروف خواهیم ایستاد؟
پایان پیام/