این بانوی افغان در خانه اجارهای میزبان زائران است
از کودکی عشق خدمت به امام رضا را داشت. اما جزء اتباع به حساب میآمد و قبولش نمیکنند. اما از رو نمیرود، به خیابان میرود و زائر را به خانه اجارهایاش مهمان میکند. مردِ خانواده تومور مغزی گرفته و او نان آور خانه است. معجزه را با از مرگ برگشتن همسرش به چشم دیده است.
گروه زندگی- فاطمه زهرا نصراللهی: یک هفتهای از اربعین حسینی گذشته است. از مهماننوازی و جانفشانی عراقیها زیاد دیدیم و شنیدم. به قدری که حتی شرمنده شدیم. اما در همین ایران خودمان هم از این جانفشانیها کم نداریم که شاید برایمان کمتر روایت شده. یا آنطور که باید پرداخته نشده است. از مردان و زنانی که جان و مالشان را فدای ائمه اطهار میکنند.
چیزی به سالروز شهادت امام رضا (ع) نمانده. برایتان روایت یک بانوی افغان را آوردهایم، ساکن مشهد که برای زوار آقا همه چیزش را در طبق اخلاق گذاشته است. خودش نانآور خانه است. سبزی پاک میکند. پیاز پوست میکَند. بچههایش را تر و خشک میکند. از همسرش که تازه از تومور مغزی سر سلامت به در برده است، مراقبت میکند. اما در خانه اجارهایاش از زوار امام رضا (ع) پذیرایی میکند. با این بانوی شیرزن «لطیفه مرادی» به گفتوگو نشستیم تا برایمان از عشقش به علیبن موسیالرضا بگوید.
* روایت عشقِ یک دختر افغانستانی به آقا علی بن موسی الرضا(ع)
صاحب ۵ فرزند است. همسرش هم تومور مغزی دارد، اما خدمت به زوار آقا امام رضا (ع) شده است، اولین خواسته و آرزوی قلبیاش. از بچگی در گروه عاشقان این خانواده درس پس میداد. اما حالا برای خودش اوستایی شده است در عشقورزی. از او میخواهم از داستان عاشقیاش و آرزویش برای خدمت به زوار آقا امام رضا (ع) بگوید: «از بچگی عاشق اهل بیت بودم. دوست داشتم خادم حرم حضرت رضا (ع) شوم. همسرم مداح اهل بیت (ع) بود و از این پیشنهادم استقبال کرد. به مرکز امور خادمین حرم امام رضا (ع) رفتم و بیحرف پس و پیش گفتم: میخواهم خادم علی بن موسی الرضا شوم. گفتند: کد ملی؟ اما من در افغانستان متولد شده بودم و با اینکه تمام عمر ۴۰ و خوردهای سالهام را در ایران گذرانده بودم جزء اتباع به حساب میآمدم!
آن جواب رد به قدری برایم دردناک بود که روبهروی ضریح آقا ایستادم و آنقدر اشک ریختم که از حال رفتم. به هوش که آمدم ملتمسانه از آقا خواستم: «یا امام رضا نمیشود که تو فقط امام ایرانیها باشی. تو ولی من هم هستی. تو امام همه شیعیانی، توفیق خدمتت را به من عطا کن.»
«لطیفه مرادی» ۸ سال است که زائران امام رضا (ع) را میزبانی میکند.
* ۸ سال خادمِ خاکِ کفِ پای زائرها
بعد از آن جواب رد، لطیفه کم نیاورد و از رو نرفت. در ولادت امام رضا (ع) جلوی میدان شهدا نشست. پوشیه بر صورت نهاد و دستکش به دست کرد. کفشهای زائرها را واکس میزد. شده بود کار هر روزش. امور خانه و بچهها و شوهرش را که انجام میداد. به سمت میدان شهدا به راه میافتاد. ابتدا به حرم میرفت و یک دلِ سیر زیارت میکرد و در دل به امام رئوف میگفت: «یا امام رضا، من را برای خدمت گزاری به زائرهایت در حرم راه نمیدهند، ولی من بیرون از حرم خاک کفش زائرهایت را میبوسم و واکس میزنم.» چند ماهی گذشت. مشغول واکس زدن بود که گریه کودک یکی از زائران توجهش را جلب کرد. رو به زائر گفت: خواهرجان چرا نمیروید خانه؟ نمیبینید بچه خسته شده است. امام رضا (ع) راضی نیست اینطور به زیارتش بروید. زائر با گرد خستگی که بر صورتش افتاده بود، گفت: ما از اصفهان آمدیم و در مشهد خانهای نداریم. نمیتوانیم برویم هتل چون گران است. مجبوریم در خیابان بمانیم.
لطیفه که این حرف پتکی بود بر سرش، به این فکر افتاد که شاید اینها را امام رضا (ع) بر سر راهش قرار داده است تا او این فکر به سرش بزند که زواری را که جایی ندارند، به خانه خودش ببرد. این هم نحوهای خدمت به آقا بود. دست به کار شد از همان روز و زوار را به خانهاش دعوت میکرد.
پویش هر خانه یک زائر سرا
* پویش هر خانه یک زائر سرا
تا قبل از اغتشاشات سال گذشته به خیابان میرفت و زوار را به خانهاش میبرد و مهمانشان میکرد. اما بعد از اغتشاشات ترسید که نکند خدایی نکرده یک آدم شروری را با خود به خانه ببرد. چند روزی گذشت و در تلویزیون متوجه شد که آقایی به نام «جواد علما» مدیر کانون خادمیاری خادمین امام رئوف (ع) پویشی به نام «هر خانه یک زائر سرا» راه انداخته است و از مشهدیها خواسته است تا هرکس شرایط میزبانی از زوار را داشت در سایت razavi. city ثبت نام کند. لطیفه در آن سایت ثبت نام میکند. «از آستان قدس به من زنگ زدند. من به آنها گفتم: من افغانی هستم و کد ملی ندارم. اما در ماه صفر زائرم را از من نگیرید. شماره ملی من شماره به نام امام زمان (عج) برایم ثبت کنید. من را نا امید نکنید. چون من نمیتوانم از کنار خیابان زائر بیاورم.
همین امروز از آستان قدس یک زائر به من معرفی شد و یک زائر به من زنگ زد و گفت: امشب به خانهام میآید. خانه را برایشان آب و جارو کردم. برای جمعه هم یک خانواده دیگری مهمانم میشوند.
* عشقیکه در گوشتوپوستواستخوان نفوذ کردهاست
میپرسم چرا آنقدر دوست دارد به زوار امام رضا (ع) خدمت کند؟ «احساس خاصی به امام رضا (ع) و ائمه اطهار دارم. مادرم سید است و به من از کودکی یاد داده است تا به امامان و ائمه اطهار خدمت کنم. مادرم در دو ماه محرم اجازه نمیدهد ما لباس نو بخریم یا بپوشیم. من در خانواده مذهبی بزرگ شدم و شوهرم هم مداح اهل بیت بود و این عشق در گوشت و پوست و استخوانم نفوذ کرده است. همیشه برایم سخت بود که ببینم زائری پیش امام رضا (ع) آمد، اما در خیابان ماند.»
لطیفه مرادی معجزه را با از مرگ برگشتن شوهرش با چشم دید.
* پشت زائر آب میریزم، تا زودتر برگردند!
میپرسم وقتی زوار به خانهات میآیند چه احساسی داری؟ «وقتی میزبانی عاشقان علی بن موسی الرضا (ع) را میکنم، خوشحالم. احساس میکنم امام رضا (ع) مرا میبیند. دوست ندارم وقتی در آن دنیا روبه روی امام رضا (ع) قرار گرفتم، از من گله کند و بگوید: زائر من با پای پیاده و با خستگی آمد، اما در خیابان ماند و تو در خانهات با خیال راحت و آرامش خوابیده بودی. بگوید تو دیدی که بچه کوچک گریه میکرد و جایی برای رفتن نداشتند اما کاری نکردی. چرا در شهر مذهبی یک عمر کنار من بودی و از زائرم غافل بودی!
حضور زائر قوت قلبم است که امام رضا (ع) از من راضی است. وقتی زائر از خانهام میرود غم مهمان خانه دلم میشود. آنها را از زیر قرآن رد میکنم و آب پشتشان میریزم تا زودتر برگردند.»
تصویری از کارت مداحی «رستم کریمی» قبل از تومور مغزی.
* با عنایت امام رضا (ع) همسرم از مرگ برگشت
از همسرش که تومور مغزی دارد میپرسم؛ از اینکه در ۷، ۸ سالی که خادم امام رضا (ع) بود معجزهاش را دیده است؟ «اسم همسرم در شناسنامه «رستم کریمی» است، اما در ۳۰ سالی که با او زندگی میکنم او را علی صدا میکنم. چون به آقا علی (ع) و خانوادهاش ارادت ویژه دارد. همسرم ۲ سالش بود که به ایران آمدند. ۳ سال است که تومور مغزی گرفته است. در اوج کرونا بود. دستش را گرفتم و او را در پیشگاه امام رضا (ع) بردم و شفایش را اول از خدا و بعد از امام رضا (ع) طلب کردم. مغزش را جراحی کردند. دکترها قطع امید کرده بودند و گفتند: همسرت ۳ ماه دیگر بیشتر زنده نیست. ۳ ماه همسرم در کما بود. دکتر گفتند او دیگر به هوش نمیآید. و حافظهاش را هم از دست داده است. اما وقتی دکتر بالا سرش بود، شوهرم یک دفعه بعد از ۳ ماه بلند شد و نشست.
دکتر قالب تهی کرده بود. گفت: «یا جل جلاله. خدایا تو کی هستی؟» همان دکتر بعد از یک سال به من زنگ زد و پرسید: همسرت هنوز زنده است؟ گفتم بله. حتی دستش را میگیرم و راه میرود. حتی الان زیارت عاشورا و دعای توسل میخواند. وقتی به دنیا برگشت، نمیتوانست با ما صحبت کند، اما دعای توسلش را میخواند. بارها گریه کردم و از امام رضا خواستم تا با ما حرف بزند و کم کم دعایم قبول شد و او با ما حرف زد. »
از او میخواهم اجازه دهد عکس خودش و همسرش را در گزارشمان بیاوریم، اما میگوید: همسرش اجازه نمیدهد. کریمی هم نیمی از موهایش در اثر شیمی درمانی و پرتو درمانی ریخته است و لطیفه دل ندارد که عکسی از او منتشر شود.
پایان پیام/