این مردم اذن جهاد می‌خواهند

این مردم اذن جهاد می‌خواهند

این مردم سال‌هاست برای قدس به خیابان آمده‌اند تا نشان دهند برای چنین روزی آماده‌اند. حالا تاب ماندن ندارند. اذن جهاد می‌خواهند تا با بانگ آزادی فلسطین گوش غاصبان دنیا را کر کنند.

این مردم اذن جهاد می‌خواهند

گروه زندگی: فرقی ندارد چندسال‌شان است، که هستند و چه کاری از دست‌شان برمی‌آید. کوچک و بزرگ، از مادران و دانشجویان تا پزشکان و استادان، همه و همه یک چیز می‌خواهند اینکه این روزها جان‌شان را به دست بگیرند و خودشان را برسانند به فلسطین. این مردم سال‌های دور ودرازی برای قدس به خیابان آماده‌اند تا نشان دهند برای چنین روزی آمده‌اند. تا نشان دهند روز موعود که فرا رسد جان را فدای زمین مقدس قدس می‌کنند و مردم مظلوم فلسطین را از بند ظالمان رها. حالا تاب ماندند ندارد. اذن جهاد می‌خواهند تا با بانگ آزادی فلسطین گوش غاصبان دنیا را کر کنند.

مامان پاشو بریم جنگ!

یک دختر ده ماهه دارد و یک پسر چهار ساله. حنانه و حیدر که این روزها خط به خط روضه‌اند برای این مادر. روز راهپیمایی او هم یکی از آن مادرانی بود که با وجود جمعیت زیاد و سختی‌هایش، کودکانش را به آغوش گرفته بود تا درد مادران فلسطین را بی‌هیچ حرفی روایت کند. از بعد از بمباران بیمارستان و جنایت بزرگ صهیونیست‌ها دیگر نتوانسته بغضش را فرو بخورد. در صورت مظلوم آن همه طفل شهید گاه صورت حیدر را می‌بیند و گاه حنانه‌اش را تصور می‌کند. گریه‌های گاه و بی‌گاهش می‌شود دلیل سوال‌های حیدر. حیدری که به قدر درکش او با کلمات کودکانه برایش از فلسطین گفته و حتی خون این کودک چهارساله هم به جوش آمده:« حیدر این چند روز وقتی گاه گاهی تصویری از فلسطین در تلویزیون می‌بیند مدام سوال می‌کند. مامان چرا این کار را می‌کنند. برایش توضیح می‌دهم که آدم‌های بدی هستند و جوابش جالب است می‌گوید: مامان پاشو بریم کمک‌شان کنیم. پاشو بریم جنگ!»


حنانه و حیدر این روزها خط به خط روضه‌اند برای این مادر.

حتی فردا هم برای رفتن به فلسطین دیر است!

نامش محمد سرور است. در یکی از تجمعات میدان فلسطین هم‌صحبتش شدم. لبنانی است و در تهران دانشجوی سال دوم دندان‌پزشکی. روی پیراهن مشکی‌اش که در عزای مسلمانان غزه به تن کرده تصویری است از حاج قاسم. تنها نیست با جمعی از دوستان لبنانی‌اش آمده. اصلا این روزها هر جا نام فلسطین باشد این جمع آنجاست. وقتی حرف از مصاحبه می‌شود محمد به نمایندگی دوستانش پا پیش می‌گذارد. زبان فارسی را خوب می‌داند. سردار و عکس روی لباسش می‌شود بهانه هم‌صحبتی‌مان و محمد از عشقی می‌گوید که به حاج‌قاسم دارد؛« این مرد آزاده نامش گره خورده به مظلومین جهان. حاج‌قاسم برای لبنان، سوریه، عراق و… کم زحمت نکشیده.او پاسخی بود برای فریاد مظلومیت مسلمانان.»
حضورش در این جور تجمعات را کم‌ترین کار می‌داند و دلش به این کم‌ترین اصلا راضی نیست. دلش می‌خواهد هرچه زودتر لباس پزشکی از تن درآورد و لباس رزم بپوشد. آنقدر که وقتی می‌پرسم واقعا اگر قرار بر اعزام باشد می‌روی؟! چشم‌هایش برق می‌زند و می‌پرسد:« شما چیزی می‌دانید؟! می‌توانید برای رفتن کمکم کنید؟!» پاسخ منفی‌ام غم می‌نشاند دوباره در چشم‌هایش اما برای رفتن مصمم است. مهم نیست برای آینده چه اهدافی دارد. چه‌قدر زحمت کشیده و چندسالی بیشتر نمانده تا مثل رویای همیشگی‌اش دندان‌پزشک شود. می‌گوید:« امروز چیزی مهم‌تر از دفاع از فلسطین نیست. من و دوستم به هم قول دادیم که برویم. حتی فکر می‌کنم فردا هم برای رفتن دیر است و چه چیزی شیرین‌تر از جهاد و شهادت!»


لبنانی‌ها می‌گفتند ما یک بار از صهیونیست‌ها زخم خورده‌ایم و می‌دانیم غزه با چه دشمن حیوان صفتی سر و کار دارد.

این خانواده کفن‌پوش در میدان انقلاب چه می‌خواستند؟

او و تمام خانواده‌اش کفن به تن کرده‌‌اند و به میدان انقلاب آمده‌اند. حتی عروسک فرزند کوچک‌شان هم کفن‌پوش است تا تصویری از مادران غزه و نوزادان شهیدشان را به یاد دنیا بیاورند. صحبت از «سمانه‌سادات امیرحسینی» است؛ دختر دهه هفتادی که این روزها با تنها سلاحش یعنی قلمش جنایت‌های صهیونیست‌ها و مظلومیت مردم فلسطین را روی بوم به تصویر می‌کشد. عروسک کفن‌پوشی که روی دست‌ گرفته بارها بغضش را شکانده و دلش را ویران کرده. حتی به قول خودش لحظه‌ای نمی‌تواند تصور این اتفاق را داشته باشد. اینکه نوزاد به خون نشسته‌ای را روی دست بگیرد و هنوز هم زنده باشد. بارها به خودش گفته این تن نحیف میان کفن فقط یک عروسک است اما باز دلش طاقت ندارد. می‌گوید:« دیگر نمی‌توانیم ساکت بنشینیم. نمی‌توانیم در خانه بمانیم. آمده‌ایم برای پسران و پدران و همسرمان اذن جهاد بگیریم. جان ما فدای مادران مظلوم غزه!»


راست می ‌گفت در غزه همه چیز و همه کس کفن‌پوشند حتی عروسک‌ها

غزه کربلای امروز ما!

دختر است. دهه هشتادی است و مثل همیشه نماینده‌ای از این نسل که کلماتش آنقدر با صلابت است که اما و اگری نمی‌ماند: «امروز در غزه کربلای دیگری اتفاق می‌افتد. مردم مظلوم از آب، دارو، غذا و…محروم‌اند. غزه این‌روزها علی‌اصغر‌هایی را به خودش دید که موشک‌های دشمن حنجرهایشان را برید. غزه پدرانی را به خودش دید که شش‌ماهه‌هایشان را به خاک سپردند. دختران سه‌ساله‌ای که از ترس و غم‌، جان دادند روضه رقیه(س) را زنده کردند. تن‌های تکه تکه که از زیر آوار بیرون می‌آمدند دل‌مان را دوباره غم‌دار علی‌اکبر(ع) کرد. نمی‌شود این کربلا را دید و ساکت ماند. ما در مکتب عاشورا بزرگ شدیم و می‌خواهیم هر طور شده جانمان را برای این کربلا ببریم. اگر امروز نرویم فردا شرمنده امام حسین(ع) خواهیم بود.»


دهه‌هشتادی‌هایی که در مکتب عاشورا یاد گرفتند بی‌طرفی بی‌شرفی است

این زن عزیزترین دارایی‌اش را در راه فلسطین می‌دهد

زینب کوچکش هنوز یک سالش هم نشده اما چندروزی است که از هر زاویه‌ای که به او نگاه می‌کند در هر لحظه، از وقتی که بیدارش می‌کند تا لحظه‌ای که می‌خوابد به این فکر می‌کند که اگر این اتفاق برای او بیفتد عکس‌العملش چیست؟ چه تصمیمی می‌گیرد؟! اما به قول خودش حالا غم فلسطین آنقدر بزرگ است که راضی‌ است فرزندش در راه آزادی‌شان فدا شود. می‌گوید:« خیلی دردناک است وقتی می‌شنوم مادران غزه می‌گویند فرزندم لب تشنه به شهادت رسید. گرسنه بود. برای یک مادر بسیار سخت است. اصلا از خود بی‌خود می‌شود. مادر برای کوچک‌ترین نیاز فرزندش تا پای جانش تلاش می‌کند. مثل هاجر که در آن بیایان 7بار آن مسیر را در گرما رفت و برگشت. دختر من قسمتی از بدنش زخم است و باید مدام آن را شستشو دهم. هرلحظه با خودم فکر می‌کنم مادرانی که از کم‌ترین امکانات بهداشتی محروم هستند و حتی آب هم برای شستشوی زخم فرزندشان ندارند چطور طاقت می‌آورند. اما چیزی که واضح است این است که دیگر جایی برای کوتاه آمدن نیست. وقتی این‌قدر هزینه دادیم و خون کودکان مظلوم ریخته شد باید فلسطین را پس بگیریم.»


عزیزترین دارایی‌اش همین دختر است. همینی که می‌گوید فدای فلسطین

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *