جبهه تبیین یا هژمونی تعیین؟!

جبهه تبیین یا هژمونی تعیین؟!

به گمانم می‌توان میزان زیادی از تلاش‌های جبهه تبیین را متأثر از جهت‌گیری بنیادین به سمت خودشناسی تلقی کرد.‌

فارس پلاس؛ جعفرعلیان‌نژادی در یادداشتی نوشت: پاسخ به یک سوال بنیادین است که مشخص می‌کند، ما در کدام دسته قرار داریم. در «جبهه تبیین» یا «هژمونی تعیین». آن سوال این است: من برای شناختن خود باید خود را بشناسم‌،‌‌ یعنی از «چیستی» خود سردربیاورم؟ یا بالعکس من برای شناختن خود باید خودی را که دیگران از من می‌شناسند، بشناسم، یعنی از «کیستی» خود سردربیاورم؟

این سوال ساده و بدیهی، نطفه اولیه شکل‌گیری یک بحث درازدامن فلسفی در طول تاریخ است. به راستی ما باید «بود» خود را بشناسیم، یا «نمود» خود را. من باید «ذات و سرشت» خود را بشناسم یا «تصویر» خود را نزد دیگران؟ برای کدام باید تلاش کنم؟ بهتر بگویم، باید برای کدام اصالت قائل شوم. پرواضح است هم شناخت «خود وجودی» و هم شناخت «خود تصویری» برای همه پر اهمیت است.

کمتر کسی پیدا می‌شود، برایش تصویری که دیگران از او دارند، بی اهمیت باشد. بنابراین مسأله در اصالت قائل شدن برای خودشناسی است یا خودنمایی.‌ همین نسبت را در شناخت و تفسیر از جهان هم می‌توان دنبال کرد. فهم ذات جهان اصیل است یا جهان به تصویر درآمده و نمود آن.

به گمانم می‌توان میزان زیادی از تلاش‌های جبهه تبیین را متأثر از جهت‌گیری بنیادین به سمت خودشناسی تلقی کرد.‌ برای فعالین این جبهه، سوال اصلی چنین است: «منِ ایرانی مسلمان» چیست؟ و به دنبال این سوال، پرسش بعدی آن است که امتداد من ایرانی مسلمان در عرصه عمومی چگونه است؟

طبیعی است هر‌گاه بروز و ظهور عینی این هویت در عرصه عمومی مورد خدشه قرار گیرد، تلاش تبیینی او تشخیص اشکال، تحلیل و اصلاح آن به مدد بازگشت به خویشتن یا همان خودشناسی است. بازگشت به خویشتن، فضای خودبیانگری فعالین عرصه تبیین‌گر را فراهم می‌کند. در گفتار آنان جلوه‌‌ای از «بود» و هستی محقق‌شده‌شان، به بیان در می‌آید.‌

گفتارشان در راستای وجودشان است. وجود یا من ایرانی و اسلامی.‌ چنین شیوه بیانگرایانه‌ای به غایت متکثر و متلون است، چون وضع وجودی افراد متفاوت و متغیر است. این سازوکار تبیینی در نگاه جامعوی، تعیّن جبهه‌‌ای دارد.‌ یعنی با نگاهی از ‌بالا به این عملکرد متکثر و مختلف، می‌توان نام جبهه بر آن گذاشت.

در مقابل این شیوه بیانگری، می‌توان از شیوه بازنمایی یاد کرد. همان روش خودنمایی یا فهم کیستی خود نزد دیگران. در این شیوه، فهم تصویری که دیگران از من دارند، اصالت دارد و من سعی می‌کنم همان را بازنمایی کنم. امتداد این نحوه خودنمایی در عرصه عمومی، منجر به اصالت یافتن جهان تصویر شده می‌شود. جهان با واسطه نمایش، شناخته می‌شود.

در این شیوه، مسأله اشکال یا انحراف در تصویر یا نمود است، و فعال عرصه بازنمایی، سعی در شناخت، تحلیل و اصلاح این انحراف یا تحریف صورت گرفته دارد. مسأله او خودنمایان‌گری است و هرچه این قاب را با خدشه وارد کند، باید دفع و طرد شود. عنصر نمایانگر به‌دنبال هویت تصویری است و این تصویر را بیرون به او می‌دهد. نوعا چیزی ساختنی است یا تصنعی و تحمیلی.‌

او خواسته یا ناخواسته در بند شباهت‌یابی به قوی‌ترین عامل هویت ساز تصویری است. برای عناصر نمایانگر، نمودی تعیین می‌شود. آنان مصرف‌کننده این تصویر تعیین شده‌اند و با بازنمایی‌شان همان تصویر را تکرار می‌کنند. با نگاهی از بالا به عملکرد عناصر نمایان‌گر، می‌توان نوعی یکسان‌سازی تصویری را مشاهده کرد.‌

گویی یک هژمونی تعیین‌کننده، پشت یکسان‌سازی تصویری است. تکثر در او راه ندارد، اما نمایش تکثر چرا… . فکر می‌کنم طی سال‌های اخیر تقابل اصلی بین جبهه تبیین و هژمونی تعیین بوده است. گذر زمان به نفع جبهه تبیین است، اما هژمونی تعیین دست از آزار ممتد بر نمی‌دارد. زمانی با نمایانگری تصویری از مرگ طبیعی مهسا، اکنون با مظلوم‌نمایی از کشته‌شدگان صهیونیسم…

پایان پیام/غ

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *