در موکب تکنفره این دهه هشتادی چه میگذرد؟!
موکبهای پیاده راه طبسی کم نیستند اما سوژه گزارشم موکب تک نفره و سیار پسر دهه هشتادی است. چفیهاش را پهن کرده روی زمین. عکس شهدا و چند قلم و خودکار چیده رویش و خطاطیهای امام رضاییاش را هم با سلیقه چیده میانشان. روی آن نمای چوبی دیوار پشتش هم یک کاغذ چسبانده و با خط خوش نوشته:« خوشنویسی صلواتی»
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: چند روز پیش بود که در سفر اربعین، کاظمین را که زیارت کردیم. موقع وداع رو به گنبد امامین شریفین، بر زبانم نشست که سلام شما دو عزیز را به پدر و پسرتان امام رضا علیهالسلام میرسانم. آنوقت به خودم نهیب زدم که چرا قول الکی میدهی؟! تو کجا و مشهدالرضا کجا؟ معلوم نیست آقا حالا حالاها بطلبد یا نه. اما حالا در کوچه و پس کوچههای مشهد قصد زیارت کردم و مسیر حرم را در پیش گرفتهام. مجاوران و همسایههای خوش ذوق امام رضا هم «پیاده راه آیتالله طبسی» را نشانم دادند. پیاده راهی که این روزها حال و هوای بین الحرمین را زنده میکند و کربلا. وارد پیادهراه میشوی از حریم دلت تا حرم چند دقیقهای باید راه بروی. گنبد و گلدسته حرم رو به روی چشمهایت از دل آستان سر به آسمان کشیده. قدم به قدم موکب است و آدمهایی که شوق حدمت دارند. از موکبی که عکس یادگاری با امام رضا برایتان میگیرد تا موکب بازی بچهها، مسابقه دهه هشتادیها، قرآن خوانی و…
پیاده راه آیتالله طبسی
در موکب تکنفره این دهه هشتادی چه میگذرد؟!
موکبهای پیاده راه طبسی کم نیستند اما سوژه گزارشم موکب تک نفره و سیار پسر دهه هشتادی است. چفیهاش را پهن کرده روی زمین. عکس شهدا و چند قلم و خودکار چیده رویش و خطاطیهای امام رضاییاش را هم با سلیقه چیده میانشان. روی آن نمای چوبی دیوار پشتش هم یک کاغذ چسبانده و با خط خوش نوشته:« خوشنویسی صلواتی» خط خوشش چند دقیقهای مرا مثل زائران دیگر بند میکند پای موکبش. لهجه یزدیاش را که میشنوم. دلم میخواهد از سَر و سر عاشقیاش با امام رضا علیهالسلام بدانم. از اینکه این همه راه آمده تا هنرش را خرج امام رضا بکند. از پسری که هیچ نداشته و هرچه داشته را برای آقا آورده.
نامش «مهدی شکاری»است و 21 ساله و طلبه. از قصه نذر و موکب سادهاش میپرسم و میگوید:« سال پیش خوشنویسی را تازه شروع کرده بودم. برای همین هرکجا که میرفتم. قلم وکاغذ و وسایلم همراهم بود و تمرین میکردم. همین ایام قسمتم شد و آمدم مشهد. از پیادهراه آیتالله طبسی میآمدم حرم و موکبها را نگاه میکردم که یکی از موکبها خوشنویسی صلواتی بود. همان لحظه نیت کردم که من هم بنشینم و برای امام رضا و زائرانش خوشنویسی کنم. موکبشان خوشنویسی با قلم بود و من چون با خودکار این کار را انجام میدهم نشد که در آن موکب فعالیت کنم. بخاطر همین چفیهام را پهن کردم گوشهای از پیاده راه و موکب کوچکم راه افتاد.»
وسایل خوشنویسیاش را آورده که این چند روز همه را وقف امام رضا علیه السلام کند. خودش و هنرش را هم همینطور
این وعده را مهمان امام رضا بودم!
پارسال که میآید و نام امام رضا علیهالسلام را روی کاغذ حکاکی میکند و میدهد دست زائرانش شیرینی این کار عجیب میچسبد به دلش طوری که هر بار و هر مناسبتی، وسایل خوشنویسیاش را میگذارد توی کوله و راهی حرم میشود تا هرآنچه دارد را خرج آقا کند. از صبح تا غروب آفتاب مینشیند همین کنج پیاده راه منتهی به حرم و خوشنویسی میکند. خسته که میشود سربالا میآورد و نگاهش را میدوزد به گنبد امام رئوف و آنوقت آن انگشتان خسته دوباره جان میگیرد برای نوشتن. البته آقا هم حواسش به این موکب تکنفره و عاشق دلداده حسابی هست و هوایش را دارد. مثل امروز که نگاه امام رضا علیهالسلام را حس کرده:« قرار بود ظهر برگردم محل اسکانم ناهار بخورم و استراحت کنم اما دلم نیامد بروم. نشسته بودم و قید ناهار را هم زده بودم که بیشتر بمانم و برای زائران آقا خوشنویسی کنم. اما امام رضا از غذای حضرتیاش نصیبم کرد و یکی از خادمان بسیار اتفاقی برایم غذای حرم را آورد.»
شبی که امام رضا کربلایم را امضا کرد!
دل شوریده و شیدایی دارد برای امام رضا علیهالسلام. نمیدانم اگر من بودم هم این همه راه میآمدم تا با هرچه که در توانم است خدمت کنم. یا منتظر بودم اسبابی فراهم شود و بعد طریق خدمت بگیرم. از خط و ربط عشقش که به امام رضا میپرسم میگوید: امام رضا آنقدر به همه ما لطف کرده و دست بر سرمان کشیده که نمیشود عاشقش نبود. بعدهم زبان میگشاید و از گرههایی میگوید که آقاجان از زندگیاش باز کرده.« سه سالی است که اربعین زائر کربلا میشوم و هر سه سال هم زیارت من را آقاجان امضا کرده. میآمدم مشهد و از خودش میخواستم. یکی از همین سالها قرار نبود کربلایی شوم. پاسپورتم آماده نبود و به این زودیها هم آمده نمیشد. از مشهد برگشته بودم و گره از کربلایم باز نشده بود. در شهرمان یزد خادمان حضرت رضا علیهالسلام مراسمی برای حضرت رقیه«س» گرفته بودند و در آن جمع فقط من زائر نبودم. دلم شکست گفتم آقاجان بین این همه زائر من را هم بخر. یکی از خادمها بعد از مراسم سخنرانی کرد و از خواب دیشبش گفت که دختر بچه سه سالهای نوید کربلایی شدن همه این جمع را داده. امیدوار شدم و فردا دوباره رفتم دنبال پاسپورتم و به طور غیرقابل باوری کربلایی شدم!»
خوشنویسی را از عنایت شهدا دارد. هنری که بدون آموزش، در وجودش پیدا کرد و حالا میخواهد خرچ ائمه کند
ماجرایی شهدایی که این جوان را نمکگیر کردند
در آن موکب کوچکش کم عکس شهید به چشم نمیخورد. اصلا هرجا که برود این عکسها را هم با خودش میبرد. خوشنویسی را به برکت صاحب همین عکسها دارد.« سال پیش به اردوی راهیان نور رفته بودیم. آنجا قرار بود خطی را برای شهدا بنویسند و در اردوگاه از آن استفاده شود. نمیدانم چرا اما من داوطلب شدم و نمونهای که میخواستند را گذاشتم رو به رویم. کار را که تمام کردم فهمیدم استعداد خوشنویسی دارم و بدون کلاس خودم با کمی تمرین یاد گرفتم.»
امام رضا قربون کبوترات، یه نگاهی هم بکن به زیرپات
زائری از راه میرسد و جملهای میخواهد برایش بنویسد. کم کم موکب سادهاش شلوغ میشود. میان خطهایی که برای زائران مینویسد جملهای هم از من میپرسد. میگویم برایم این شعر را با خط عنایت شدهاش روی کاغذ حکاکی کند. «امام رضا قربون کبوترات یک نگاهی هم بکن به زیرپات!» خیال میکنم صاحب این شعر مقصودش از کبوتر، کبوترانی نیستند که بر آستان امام زندگی میکند. شاید شاعر همین آدمها را میگوید همینها که آنقدر زلال شدهاند در عشق آقا که هرکجا باشند پر و بال میگشایند تا حرمش و اینطور صادقانه خادمند!
پایام پیام/