روایت جهادگری که گره بازکن یک شهر شده است
من یک واسطه بودم تا پای خیرین برای کمک به نیازمندان در شهرستان کوهدشت باز شود و از این بابت خوشحالم، نمیدانید وقتی پیرمردی را دیدم که دستش را برای دعا به درگاه خدا بلند کرد، چه آرامشی در من ایجاد شد.
خبرگزاری فارس لرستان- نسرین صفربیرانوند، بهروز رفیعی ۴۳ سال سن دارد و اهل کوهدشت است، او که ۲۱ سال است با خبرگزاری بسیج و سپاه فعالیت دارد، وقتی فقر و شرایط سخت یک خانواده را از نزدیک میبیند به فکر تشکیل یک گروه جهادی با نام شهید آوینی میافتد.
افتتاحی که واسطه خیر شد
سال ۹۸ همراه سرهنگ کونانی برای افتتاح یک واحد مسکونی به یکی از روستاها رفتیم، مردی را حوالی آنجا دیدم که گوشهای کز کرده و گریه میکند، پرسیدم، اینجا کاری داری؟ گفت: به این خانواده نگاه میکنم که برایش خانه ساختهاند، گفتم: مشکلت چیست؟ وقتی من را به سمت خانه هدایت کرد، خانه که نمیشد، گفت، خرابهای که با دیدنش دلت به درد میآمد، حتی یک فرش مناسب هم نداشتند، اما چشمم که به فرزند معلولش افتاد نتوانستم خودم را کنترل کنم و ناخود آگاه اشک در چشمانم جاری شد.
راستش را بخواهید من به لحاظ مالی خیلی متمکن نبودم حتی آن روزها با مشکلات مالی هم دست و پنجه نرم میکردم، اما با توجه به اعتباری که بین مردم داشتم همانجا گفتم خدایا خودت به من توانی بده تا باری از روی دوش خانوادههای محروم بردارم.
تشکیل گروه جهادی به نیابت از شهید آوینی
گزارشی از وضعیت خانواده را در پیج اینستاگرام قرار دادم و گفتم به خاطر رضای خدا کمک کنید، طولی نکشید که با کمک مردم و خیرین هم خانه ساختیم هم دخترش را که مدرسه نمیرفت، ثبت نام کردیم.
همین جرقه و شروعی شد تا به فکر ثبت گروه جهادی بیفتم، نام گروه جهادی را به نیابت از شهید مرتضی آوینی، شهید آوینی انتخاب کردم، ظرف این مدت خیلی از خیرین سرشناس حتی از خارج کشور هم من تماس گرفتند.
تهیه جهیزیه برای ۱۲۰ نفر
حالا با گذشت حدود ۴ سال هر ماه سه خانواده محروم را به طور کامل پوشش میدهیم، تمرکز ما ابتدا روی خانوادههایی است که بدهکاری مالی دارند، ظرف این مدت بدهکاری ۱۸ نفر که هر کدام ۵۰ میلیون و یا بیشتر بدهکاری بودند، پرداخت کردیم.
برای ۱۲۰ نفر جهیزیه تهیه کردیم، ۷ زندانی را آزاد، چهار ساختمان را از صفر تا صد ساختیم و رهن مورد نیاز ۱۷ خانوار محروم را تامین کردیم، دهها سرویس بهداشتی و یکصد آبشخور برای حیوانات هم ساختیم.
نکتهای که ما ظرف این سالها سعی کردیم به آن توجه کنیم شفاف سازی است، یعنی آدرس و شماره تلفن خانوادههای نیازمند را در اختیار خیرین میگذاریم، با توجه به شناختی که مردم دارند، خودشان سمت ما میآیند.
ما هم پس از بررسی و صحت اطلاعات ورود میکنیم، به عنوان نمونه در گروه مینویسیم که فلان خانواده نیازمند بدارم خانگی است، خودشان استقبال میکنند.
دستهایی که آرامش و شفا میبخشند
من یک واسطه بودم تا پای خیرین برای کمک به نیازمندان در شهرستان کوهدشت باز شود و از این بابت خوشحالم، نمیدانید وقتی پیرمردی را دیدم که دستش را برای دعا به درگاه خدا بلند کرد چه آرامشی در من ایجاد شد.
نفس این آدمها آنچنان گرم و صمیمی است که دلت میخواهد، خانهات را بفروشی تا خوشحالی فرزندشان را ببینی.
من تنها یک واسطه بودم اما تاثیر همین را هم در زندگی شخصی خودم بارها دیدهام،طبق تشخیص پزشک یک غده در کمر پسرم وجود داشت، اما دعای خانوادههای محروم و فاطمه معصومه پسرم را شفا داد، طوری که بعد از مدتی که آزمایش انجام شد، پزشکان گفتند، مشکلی ندارد.
حسی بهتر از گره گشایی از مردم محروم وجود ندارد
او بین صحبتهایش بغض میکند و میگوید: واقعا از اینکه میتوانم واسطه کار خیری بشوم خدا را شکر میکنم، اینکه گره از کار محرومی گشوده شود و لبخندی بر لب کودکی بنشیند، حسی بهتر از این وجود دارد.
دلم میخواهد یک اتفاقی را تعریف کنم که هر وقت یادم میافتد، نمیتوانم مانع جاری شدن اشکهایم شوم، دو سال پیش قبل از اربعین سراغ یک خانواده در شاهیوند رفتیم که پای پدر خانواده قطع شده بود و ۵ فرزند هم داشت، این خانواده داخل یک زیر زمینی زندگی میکردند که شرایط بسیار نامطلوبی داشت، یخچالشان سوخته بود وضع بقیه وسایل هم تعریف چندانی نداشت.
با کمک خیرین یخچال و وسایل دیگر را تهیه کردیم و سر و سامانی گرفت وضعشان، نمیدانید چقدر خوشحال شدند وقتی زندگیشان سر و سامان گرفت، همانجا گفتم ثواب این کمک را تقدیم به شهدای کربلا میکنم، اما امام حسین تو هوای پدرم را داشته باش، پدرم فوت کرده بود.
اینها را که تعریف میکند، گریه امانش نمیدهد و دقایقی سکوت بر مکالمه تلفنی ما حاکم میشود، بعد از دقایقی میگوید: آن شب خواب دیدم زوار از خیابان ما میگذشتند پدرم را بین زوار دیدم، پرسیدم پدر اینجا چکار میکنی؟ گفت: امام حسین گفت: باید از این خیابان عبور کنی.
ظرف این مدت که در گروه جهادی فعالیت دارم، همسرم نه تنها پای به پای من راه آمده و در مناسبتهای مختلف هزاران پرس غذا طبخ کرده، بلکه گاهی که من خسته میشوم دلداریام میدهد، مردم محله هم برای شرکت در کار خیر سر از پا نمیشناسند.
پایان پیام/