روزی که آرمان علی‌وردی گفت: اگر گذاشتید یک لقمه شهادت گیرمان بیاید!

روزی که آرمان علی‌وردی گفت: اگر گذاشتید یک لقمه شهادت گیرمان بیاید!

آشوبگران در اغتشاشات ۱۴۰۱، خیابان اسکندری را طوری ناامن کرده بودند که حتی عابران پیاده می‌ترسیدند، وارد خیابان شوند و امکان تردد وجود نداشت.

روزی که آرمان علی‌وردی گفت: اگر گذاشتید یک لقمه شهادت گیرمان بیاید!

خبرگزاری فارس – حوزه حماسه و مقاومت: یک سال از اغتشاشات ۱۴۰۱ می‌گذرد، روزهایی که خیلی از مردم از ترس ضربه و حمله‌های آشوبگران نمی‌توانستند با آرامش از خانه بیرون بروند. فراموش نمی‌کنیم که حتی کسانی که وقت مراجعه به پزشک داشتند، هفته به هفته وقتشان را عقب می‌انداختند تا آرامش به خیابان‌هایشان بازگردد و برای بازگرداندن آرامش به خیابان‌هایمان عده‌ای خود را جان‌فدا کردند.

«سلمان سپهر» فرمانده گردان ۵۰۵ حمزه سیدالشهدا(ع) است. گردانی که مأموریت داشت تا به مدافعان امنیت کمک کند. طلبه بسیجی شهید «آرمان علی‌وردی» هم داوطلبانه در این گردان حضور داشت. در ادامه روایت «سلمان سپهر» را که برگرفته از کتاب «آرمان عزیز» است، می‌خوانیم.

درخواست یک مادر شاغل از بسیجی‌ها

اول مهرماه هر سال شور و شوق آغاز سال تحصیلی را داشتیم؛ اما اول مهرماه سال ۱۴۰۱ اغتشاشگران، دنبال گرفتن آرامش از مردم بودند اما مدافعان امنیت تلاش می‌کردند تا خیابان‌های شهر به روال عادی برگردد. «سلمان سپهر» در این باره می‌گوید: «عصر روز یکم مهرماه، دستور حضور در خیابان اسکندری و پاک‌سازی این خیابان از اراذل و اوباش آشوبگر ابلاغ شد. با موتورسیکلت به خیابان اسکندری رفتیم. در هر گوشه خیابان، وسایلی در حال سوختن دیده می‌شد. تعداد زیادی از آشوبگران ایستاده بودند و شعارهای ساختارشکنانه می‌دادند و فحاشی می‌کردند. تعدادی دختر بی‌حجاب هم مشغول رقصیدن بودند. خیابان کاملاً بسته شده بود و امکان تردد وجود نداشت. حتی عابران پیاده می‌ترسیدند وارد خیابان شوند. همان جا یک خانمی به سمت من آمد و گفت: پس چرا کاری نمی‌کنین؟ خونه ما انتهای همین خیابونه. الان تازه خسته و کوفته از سرکار اومدم. بچه‌هام توی خونه منتظر و نگران من هستن. با این وضع نمی‌تونم برم خونه. گفتم: خواهرم! ما الان رسیدیم. نگران نباشین. به یاری خدا امنیت و آرامش را برقرار می‌کنیم.»


شهید «آرمان علی‌وردی» در بین الحرمین

حضور بسیجی‌ها با ذکر «حیدر، حیدر» در مقابل آشوبگران

برای برقراری امنیت، نیروها توسط فرمانده‌شان دسته‌بندی شدند. یک دسته برای شناسایی لیدرهای آشوبگر رفتند و یک دسته هم با سپر پیشروی می‌کردند تا جلوی آشوبگران را بگیرند. اما آشوبگران از هر طرف نارنجک و سنگ‌هایی که به اندازه یک مشت بود، به سمت نیروهای بسیجی پرتاب می‌کردند. حمله آشوبگران سبب شد تا دسته‌ای که باید کار سد را انجام می‌دادند، زمین‌گیر شوند. وقتی آشوبگران این صحنه را می‌بینند، جسورتر می‌شوند. اما باید فرمانده، کاری کند تا این وضعیت ادامه نداشته باشد.

سلمان سپهر درباره ایستادگی در مقابل آشوبگران بیان می‌کند: «چند نفر از نیروها از جمله آرمان را صدا زدم و گفتم: سپر بردارید و جاتون رو با دسته سد عوض کنید. آنها به سرعت سپرها را از پشت خودروی تویوتاوانت برداشتند و با ذکر «حیدر، حیدر» به سمت اغتشاشاگران راه افتادند. بارانی از سنگ و نارنجک به طرف نیروها باریدن گرفت. هر لحظه انتظار داشتم کم بیاورند و زمین‌گیر شوند. اما خودشان را به صف آشوبگران رساندند. سپس نیروهای تعقیب توانستند با راهنمایی عناصر اطلاعات اقدام به دستگیری چند نفر از لیدرها کنند و بقیه آشوبگران هم با شلیک گاز اشک‌آور فرار کردند. غائله خیابان اسکندری بعد از حدود نیم ساعت تمام شد. بعد از آن مشغول خاموش کردن آتش و کنار زدن سنگ‌ها و سطل‌های زباله شدیم و عبور و مرور به روال عادی برگشت. اوضاع که آرام شد، مأموریت بعدی ما استقرار و حضور در همان نقطه، برای جلوگیری از تشکیل مجدد صفوف آشوبگران بود.»

آرمان گفت: اگر گذاشتید یک لقمه شهادت گیر این بچه‌ها بیاید!

چهارم آبان ماه ۱۴۰۱، روزی است که آرمان علی‌وردی را در خیابان ورزشگاه شهرک اکباتان توسط اغتشاشگران به شدت مجروح شد، طوری که از شدت شکنجه از هوش رفت. سلمان سپهر درباره این روز می‌گوید: «از ساعت ۸ صبح مأموریت استقرار در شهرک اکباتان به گردان ۵۰۵ محول شد. با توجه به شواهد مطمئن بودیم که آن شب درگیری سنگینی در شهرک اکباتان رخ می‌دهد. بچه‌ها را جمع کردم و با آنها صحبت کردم و گفتم: امشب خیلی مراقب باشید. هر چی شعار دادند و ناسزا گفتند، کسی حق پاسخ دادن، ندارد. همین طور که داشتم صحبت می‌کردم، آرمان گفت: آقا سپهر اگه گذاشتین یک لقمه شهادت گیر این بچه‌ها بیاد! همه بچه‌ها خندیدند. من هم پاسخ دادم: شهادت خوبه اما اینجا مأموریت‌مان برقراری امنیت هست. اومدیم تا عده‌ای آشوب‌طلب، امنیت مردم رو به خطر نندازند.»


انگشتر آغشته به خون شهید«آرمان علی‌وردی»؛ آشوبگران انگشت این جوان را له کرده و انگشترش را شکستند.

با خودم گفتم: آرمان چه شکنجه‌ای شده و از هوش رفته!

بعد از تاریک شدن هوا در ۴ آبان ماه لحظه‌به لحظه حملات اغتشاشاگران شدت می‌گرفت. آشوبگران به سمت مدافعان امنیت کوکتل مولوتوفی که داخل بطری‌هایش میخ ریخته بودند، پرتاب می‌کردند. سلمان سپهر درباره آن شب می‌گوید: «ما به لحاظ مکانی در بدترین شرایط بودیم. از بالای یکی از ساختمان‌ها بلوک سیمانی، سنگ و آجر و آهن به سوی ما پرتاب می‌شد. از نیروها خواستم به یک جای مسقف بروند. نیروهای اطلاعات گفتند: اغتشاشگران بیش از ۴۰۰ نفر هستند؛ اما در گروه‌های صدنفره. در بخش‌های مختلف جمع شده‌اند و وقتی یکی از این دسته‌ها فرار می‌کند، به سرعت دسته دیگری، از جای دیگر وارد می‌شود. آنها کاملاً با برنامه و حساب شده کار می‌کردند. بالاخره آشوبگران را توانستیم پراکنده کنیم. همه نیروهای اطلاعاتی و لباس شخصی‌‌های همراه ما بازگشته بودند اما آرمان نیامده بود. هر چقدر با تلفن همراهش تماس گرفتم، جواب نداد. بالاخره یکی از نیروها گفت: یک نفر در جلوی باشگاه راه‌آهن مجروح شده و روی زمین افتاده به نظر می‌آید، بسیجی باشد. سوار موتور شدیم و به سمت خیابان ورزشگاه رفتیم. دیدیم آرمان است. آرمان را پشت یک ماشین پراید گذاشتیم و به بیمارستان منتقل کردند. به زمینی که آرمان روی آن افتاده بود، نگاه کردم. زمین و دیوار آجری خون‌آلود بود. لبه‌های تیز آجر شکسته و خونی بود. حالم بد شد و با خودم گفتم: این بچه چه شکنجه‌ای شده و از هوش رفته!»

افسر پرونده گفت: چنین شکنجه و شهادتی دلم را بدجور به درد آورد

صبح جمعه ۶ آبان ماه بود که آرمان برای همیشه آسمانی شد و به آرزویی که سال‌ها دنبالش بود، رسید. اما این داغ برای مردم کشورمان داغ سنگینی بود. سپهر درباره خبر شهادت آرمان می‌گوید: «وقتی خبر شهادت آرمان را شنیدم، به بیمارستان رفتم. هیچ‌کس نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. آن شب برای عزاداری به منزل آرمان رفتیم. همان شب، فردی که خودش را کارآگاه دایره قتل اداره آگاهی معرفی کرد، با من تماس گرفت و روز بعد به محل مجروح شدن آرمان رفتیم. شرح ماجرا را برای آنها بازگو کردم و فیلمی را که اغتشاشگران از آرمان گرفته بودند، نشان‌شان دادم. افسر پرونده گفت: تجربه پرونده‌های قتل فراوانی دارم. ولی این قتل و شهادت چیز دیگه‌ایه. توی پایتخت، اینطوری یک جوان خوش‌سیما و مظلوم رو شکنجه کنند تا شهید بشه، دلم را بدجور به درد آورده. از تمام تجربیاتم برای دستگیری عاملان جنایت استفاده می‌کنم».

این بود بخشی از جریان شهادت آرمان، آرمانی که خانواده، دوستانش و بخصوص مادرش، یک سال است در داغ او می‌سوزند اما صبورانه پای آرمان‌های انقلاب اسلامی ایستاده‌اند.

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *