سندرم نخبه‌پنداری معمولی‌ها

سندرم نخبه‌پنداری معمولی‌ها

چندی است که صحبت از مهاجرت نخبگان بحث داغ محافل شده است. این مطلب که نرخ مهاجرت نیروی جوان رشد داشته، بی‌شک غیر قابل انکار است. اما ربط دادن تمامی این مهاجرت‌ها به فرار نخبگانی انگاره‌ای غلط و مصداق تزریق ناامیدی به جامعه است.

فارس‌پلاس؛ جعفر علیان‌نژادی نوشت: اخیرا یک استاد دانشگاه پس از مهاجرت در پیامی که یکی از سایت‌های خبری آن را پوشش داده نوشته است: مهاجرت کردم چون از رانت و تبعیض بیزارم.

در پاسخ به این ادعا یکی از دانشجویان دوره دکتری نامبرده که سوابق تلخی از منش غیرعلمی و رفتار تبعیض آمیز با دانشجویان در مقایسه با سایر اساتید داشته و با تبختر به جای حضور در محل تحصیل دانشجویان آنها را وادار به حضور در دانشکده دیگری نموده بود متنی را در اختیار این خبرگزاری قرار داد تا نشان دهند آنها که دم از بی‌عدالتی می‌زنند چطور تبدیل به کاسبان مهاجرت شده‌اند و تلاش می‌کنند از این نمد برای خود کلاهی ببافند و روغن‌های ریخته‌ای را نذر امامزاده کنند.

این دانشجو در این یادداشت می‌نویسد:

چندی است که صحبت از مهاجرت نخبگان بحث داغ محافل شده است. این مطلب که نرخ مهاجرت نیروی جوان رشد داشته، بی‌شک غیر قابل انکار است. اما ربط دادن تمامی این مهاجرت‌ها به فرار نخبگانی انگاره‌ای غلط و مصداق تزریق ناامیدی به جامعه است.

کما اینکه مشاهدات میدانی نیز نشان می‌دهد درصد قابل توجهی از مهاجران را افرادی تشکیل می‌دهند که در وطن خود نتوانسته‌اند به موفقیت دلچسبی دست یابند و از ناچاری ترک وطن کرده و در آرمان‌شهر ذهنی‌شان به اشتغال در مشاغل خدماتی اولیه تن می‌دهند.

اما آنچه باعث شد دست به قلم ببرم، مشاهده یادداشت یکی از اساتید دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی پس از مهاجرت بود. حقیقتاً بعد از خواندن متن مربوطه و یادآوری خاطرات دوران دانشجویی‌ام در مقطع دکتری تخصصی در محضر این استاد، وطنم را مظلومی یافتم که باید در مقام دفاع از آن برآیم.

در اواسط مقطع دکتری تخصصی، چند واحدی اپیدمیولوژی داشتیم و مدرس واحد مربوطه آقای دکتر سوری مقرر شد. از همان ابتدا فرمودند که من به کلاس نمی‌آیم و شما باید به دانشکده ما بیایید. این را درنظر بگیرید که در دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی هر دانشکده در یک جای شهر بنا شده است؛ و درنتیجه ما هر هفته باید برای رفت و آمد هزینه می‌کردیم که سرموقع به کلاس ایشان در دانشکده بهداشت برسیم. بدون اغراق و به اظهار کل دانشجویان حاضر در کلاس یکی از خسته‌کننده‌ترین و کسالت‌بارترین کلاس‌های دوران تحصیل مقطع دکتری را در محضر ایشان سپری کردیم و بارها از به خواب رفتن همدیگر سر کلاس خشک این بزرگوار که به خواندن متن چند اسلاید قدیمی می‌گذشت، خنده بر لبمان شکل می‌گرفت.

حقیقتاً یاد ندارم آن کلاس، آن هم در بالاترین مقطع تحصیلات تکمیلی، آورده خاصی برای ما داشته باشد. شاهکار آخر استاد هم نحوه آزمون پایان ترم بود. فرمودند سوال تهیه کنیم. حالا از اینکه این شیوه ارزشیابی در مقطع دکتری واقعا خنده‌دار است بگذریم… ساعت‌ها وقت گذاشتیم، سؤالات سطح بالایی طرح کردیم که با رضایت استاد همراه باشد و سبک و ساده نباشد.

حتی یادم هست از دل کنکور کارشناسی ارشد و دکتری اپیدمیولوژی سوالاتی را انتخاب و مشابه آن تالیف کردیم تا سطح سوالات پایین نباشد. اما روز امتحان در کمال ناباوری وقتی برگه‌ها پخش شد دیدیم حتی یک سوال از آن مجموعه نیست و جالب‌تر اینکه حتی سوالات از مباحث تدریس شده در کلاس هم نبود! معلوم نبود سوالات چه گروه دیگر و چه واحد دیگری به اشتباه برای ما طرح و ارسال شده بود و سر آخر هم اعتراض‌ها راه به جایی نبرد و با نمرات حداقلی -علی رغم مطالعه کامل- واحد را پاس کردیم.تلخی آن کلاس و آن آزمون تا آخر تحصیل همراهمون بود و هربار از خاطراتش با تاسف یاد می‌کردیم.

حال آنکه در همین مقطع، در محضر اساتیدی بودیم که مصداق بارز نخبه و معلم واقعی بودند و شیرینی آموزش‌های‌شان بر خاطرمان نقش بسته است.خلاصه آن که نخبه نه آن است که خود بگوید!روزگاری غریبی است… چه روغن‌های ریخته که نذر امامزاده می‌شود!

پایان پیام/ت

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *