شب طلوع نور از آستانِ آسمان
دقیقهها به تپش افتاده. چیزی تا طلوع نور نمانده. و دلها ملتهب است. اینجا، اتفاق بزرگی، دارد زمین مملکت خراسان را تکان میدهد.
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: دقیقهها به تپش افتاده. چیزی تا طلوع نور نمانده. و دلها ملتهب است. اینجا، اتفاق بزرگی، دارد زمین مملکت خراسان را تکان میدهد. به هر طرف که سر میگرداندم، لپهای شهر گل انداخته و یک نفس برای شاه، شور میخوانَد. هیچکس توی خودش نیست. هیچکس بند خودش نیست. و همه رها شدهاند تا در این شب مبارک، براتشان را از آستان آسمان بگیرند.
به میان آدمها میروم و شانه به شانهی زائران خورشید، «یا علی بن موسی الرضا» را مثل شعری به زبان مادری، زمزمه میکنم. دست خودمان نیست و شما، باید امشب، در حرم و خیابانهای منتهی به این بقعه، میآمدید تا میفهمیدید که هیچ ذکری جز این نام مبارک نمیتواند روی لبهایتان جاری شود. باید میآمدید و میدیدید عشق یعنی چه!
موکبهای خوشنفس
شب است اما موکبها از نفس نیفتاده. شب است اما همهی قلندران بیدارند و خواب، چشم هیچ عاشقی را نمیآلاید. کنار زن سیرجانی که نانی با طعم محبت به تنور ارادت میکوبد میایستم: «از کِی اینجایید حاج خانوم؟»
نگاهی به تاریکی آسمانِ بالای سرش میاندازد: «از صبح!» انگار که این پیرزن، با تمام ناتوانی دستهای پینه بسته و کمر خمیدهاش امشب به جوانی بیست و چند ساله تبدیل شده که میخواهد تا فردا آنقدر نان تازه بپزد که هیچ دهانی بی طعم خوش نانهایش، زیارتنامه نخوانَد!
اینجا مشهد است یا کربلا؟
متحیر بین جمعیت ایستادهام. دستها پر است و دست منِ یک لا قبا، خالی! و مگر من جز این قلمِ سر شکسته چه دارم تا با آن به پیشواز بیایم؟ و مگر جز اینست که هرکسی هرچه دارد آورده تا به قدر وسعاش پیشکش کند؟ یکی نان. یکی شیرچای پاکستان. یکی سوهان قم. یکی گز اصفهان. یکی کباب تهران! و یکی آن گوشهها و کنار موکبها ایستاده تا از هر نفس افتادهای را مشت و مال بدهد. نگاه میکنم و مُرددام. اینجا مشهد است یا کربلا؟ اینجا باب الرضاست یا عمود ۱۴۵۲ و روبهروی حضرت علمدار؟! و مردی جوان با دختر نوزادی که پلکهای نازک و صورتیاش را آرام در آغوش پدر روی هم انداخته، کفشهایش را درمیآورد و بدون پاپوش پیش میرود: «فاخلع نعلیک، انک بالوادی المقدس طوی!»
راست میگوید این برادر زائر؛ اینجا طویست! همان نقطهای رازآلودی که خدا با موسی به سخن نشست! اینجا همان طوسی است، که شهره شده به شهر رأفت رئوفترین امام. مملکت شاهی که آن را هیچ زوالی نیست و محال است، آمدهای، دست خالی برگردد.
من را راه میدهند؟
دختری جوان و کلاه به سر و با مویی به تقلیدِ روزگار، پریشان، عبایم را میکشد: «من رو هم راه میدن؟» دستش را میگیرم و به سمت ورودی حرم هلاش میدهم: «اینجا، شاه خراسان، عند المنکسرة قلوبهم ایستاده، دلِ شکسته داری؟» اشک توی چشمهایش گلوله میشود. میگویم: «پس بفرما! شاه، خریدار توست!»
شهری پر از آدم
روی پیادهراه مینشینم تا نفسی چاق کنم. تا چشم کار میکند، شهر پر از آدم است! انگار صاحب ملک سلیمان، جنوداش را فرا خوانده تا به دنیا نشان دهد که حکومت بر مبنای عشق و رأفت یعنی چه. زنی با لباس بندرعباسی کنارم مینشیند. زیباترین لباس سوزندوزی و آیینه کاری شدهاش را برای امشب پوشیده. شیرچایی را که از موکب پاکستانیها گرفته سر میکشد و پشتبندش الحمدلله میگوید. میگویم: «چسبید؟» دستپاچه خودش را جمعوجور میکند: «شرمنده خاطرم نبود تعارف بدم؛ بزار برم یکی برات بگیرم» به موکب نگاه میکنیم و هر دوتایمان از خنده ریسه میرویم. جای سوزن انداختن نیست. و مردهایی با لباسهایی شیری و خاکی که تا سر زانوهایشان میرسد هنوز ظرفهای یک بار مصرف را از وانتها پیاده میکنند.
نور ماه
به ریسههای سرخ و سبز و سفیدِ بالای سرم خیره میشوم. نور ماهِ بیچاره برای جشن امشب کافی نیست. و جوانی بلندبالا با محاسنی مرتب و پیرهنی خاکی فریاد میکشد: «جواد، چرا دست دست میکنی پسر؟ ریسههای عروسیت کو؟» جلو میروم و پرسان پرسان رد جواد را میگیرم. مثل باد میوزد و اصرار دارد هرطور شده جلوی موکبشان را ریسهباران کند. میگویم: «اینجا که نور خیلی زیاده» سرش را پایین میاندازد و یقهاش از اشکهایش نمدار میشود: «میدونم آبجی! اما میخوام متبرکشون کنم. دو ماهِ دیگه عروسیمه» تبریک میگویم و عقب میروم تا ریسه را مرتب ببندند. اینجا سر هر کسی به یک هواست که سر آخر به هوای آقا علی بن موسی الرضا (ع) میرسد.
دیگر نمیتوانم بیشتر از این دل دل کنم. دلم آنجاست. صحن انقلاب. روبهروی گنبد طلا و پرچم سبزِ زریکوب شدهای که حتی در آسمان سورمهای و غلیظ امشب هم میدرخشد و چراغ راهِ ماست. قدم تند میکنم. به آدمها تنه میزنم. روی زمین میافتم. بلند میشوم. و چشمهایم حتی از اینجا که بابالرضاست دنبال گنبد طلاست. انگار تقدیر چشمهای ما را به تماشای این نور گره زدهاند. و چه خوش سعادتیم ما. و چه نیکو مرامیست، آقای علی بن موسی الرضا (ع).
پایان پیام/