عاقبت فرزندی که نذر حضرت علی‌اصغر(ع) بود

عاقبت فرزندی که نذر حضرت علی‌اصغر(ع) بود

این واژه‌های به غم نشسته حرف‌های دل «الهه عسگری» مادر شهید مدافع امنیت «محمدمهدی رضوان» است از امانتی که در نوزادی از علی‌اصغر گرفت و ۲۳ سال بعد علی‌اکبری تحویل‌ داد.

عاقبت فرزندی که نذر حضرت علی‌اصغر(ع) بود

گروه زندگی: «وقتی محمدمهدی به دنیا آمد دکترها آب پاکی را ریختند روی دستم. گفتند امیدی به ماندش نداشته باش، نمی‌ماند. محمدمهدی اولین فرزندم بود. نمی‌خواستند وابسته‌اش شوم. ریه‌هایش کامل تشکیل نشده بود و شانس زیادی برای ماندنش قائل نبودند. من را مرخص کردند اما محمدمهدی توی دستگاه بود. اولین باری که دست‌های کوچکش را گرفتم. او را نذر حضرت علی‌اصغر«ع» کردم. حال خوبی نداشتم. روضه‌ها برایم مجسم می‌شد. روضه‌های دل خانم‌جان رباب«س»، از خودشان خواستم و چند روز بعد محمدمهدی را صحیح و سالم در آغوشم گذاشتند. از همان نوزادی، 7 سال نذر علی‌اصغر شد که لباس سقا به تن کند. محمد آنقدر ضعیف و کوچک بود که هیچ لباسی اندازه تنش نمی‌شد. وقتی نوزاد بود و لباس سقا تنش می‌کردم. این ضعیفی و ظرافتش پای روضه‌های علی‌اصغر علیه‌السلام دلم را آتش می‌زد. مخصوصا اینکه من محمد را از دست‌های کوچک این آقازاده گرفته بودم.»

این واژه‌های به غم نشسته حرف‌های دل «الهه عسگری» مادر شهید مدافع امنیت«محمدمهدی رضوان» است از امانتی که 23 سال پیش از علی‌اصغر گرفته و بعد علی‌اکبری تحویل‌شان داده. شروع محرم امسال مصادف بود با روز میلاد شهید رضوان. مصادف با همان روزی که علی‌اصغر امام حسین جانی دوباره به محمدمهدی داد. شهید رضوان که به تولد‌های خاصش معروف است و به قول مادر همیشه همه‌چیزش گره خورده به پرشال اهل‌‍ بیت«ع»، امسال هم تولدش ذکر مصیبت امام حسین«ع» بود. اصلا به قول مادر، این‌قدر محمدمهدی عاشق اباعبدالله «ع» بود که فکر کردیم اگر به بهانه تولدش دور هم جمع شویم و ذکر یاحسین«ع» را هدیه‌ کنیم به او خوشحال‌تر است.


مادر شهید از 19 سالگی به بعد قد کشیدن پسرش را پای همین سنگ‌مزار دیده.

هدیه‌ تولدی که بعد از شهادت رسید!

شهید رضوان چند وقت قبل از شهادت به مادرش می‌گوید مامان امسال برایم یک تولد خاص می‌گیرید. با همه آشناها و فامیل. درست هم می‌گوید. آن‌سال تولد 20 سالگی‌اش را بالای سنگ مزاری می‌گیرند که رویش با خط خوش حک شده« مزار شهید مدافع امنیت محمدمهدی رضوان» همانطور که گفته بود با همه دوستان و فامیل. از آن‌ سال به بعد همه تولد‌های محمدمهدی خاص و ویژه است. مثل تولد امسال که بهانه‌ای شد برای ذکر روضه، مثل تولدی که همزمان شد با غدیر و تولدی که ختم شد به شهادت. شاید تولد گرفتن برای یک شهید جای سوال باشد برای بعضی‌ها اما این مادر، از 19 سالگی به بعد قد کشیدن پسرش را پای همین سنگ‌مزار دیده. هرسال به بهانه تولد پسر می‌آید و بالای این مزار می‌نشیند و با خودش مرور می‌کند اگر امسال بود، حتما درسش تمام شده بود. برای خودش کاری دست و پا کرده بود. امسال برایش آستین بالا می‌زدم. لباس دامادی‌اش را می‌خریدم و…اصلا شما گمان کن تسکین دل است برای مادری که سخت دلتنگ پسر است.
این تولدها به گفته مادر شهید همیشه پربرکت بوده.گاهی بهانه‌ برگشت شده برای آنها که راه‌شان را گم‌کرده‌اند. گاهی گره از کار رفیق و زائران شهید به لطف ائمه باز کرده و گاه سوغات‌های ویژه خودش را داشته. الهه عسگری می‌گوید:«محمدمهدی همیشه خوش سعادت است. همین امسال به صورت اتفاقی برای تولدش پرچم حرم امام حسین‌ علیه‌السلام را آوردند و هم ما و مهمان‌هایش کربلایی شدیم و هم مزارش. سالی هم که شهید شد، چندروز قبل از شهادتش، برای خودش دستبندی سفارش داده بود با ذکر حضرت رقیه سلام‌الله علیها.عاشق دختر سه‌ساله ارباب«ع» بود. اصلا این ارادتش زبان‌زد بود. دست‌بند محمدمهدی درست روز تولدش رسید. اما خودش نبود که دور دستش بیندازد و دل من را ببرد. نمی‌دانم حکمتش چه بود که روز تولدش رسید اما من دستبندش را آوردم که هم کادوی تولدش باشد و هم مزارش مزین شود به نام رقیه‌خاتون.»


مادر و خواهر شهید رضوان مزار شهید را این‌طور آماده کرده بودند

مادری که طاقت روضه علی‌اکبر را ندارد

دوباره حواسش پرت روزهای نوزادی محمدمهدی می‌شود. همان روزهایی که هر بار پدر می‌خواست روضه علی‌اصغر علیه‌السلام را بخواند محمدمهدی را روی دست بالا می‌برد. خاطرات می‌دود توی ذهنش و می‌رسد به این مزار، به پسری که 19 سال امانت از علی‌اصغر علیه السلام گرفته بود و حالا چندسالی است که علی‌اکبری تقدیم‌شان کرده. محمدمهدی جز آنکه تجسم روضه شش‌ماهه ارباب برای مادر باشد، غم جوان ارباب هم برایش بیشتر تداعی می‌کند.
صدایش می‌لرزد. صورتش خیس است و نگاهش ثابت است روی مزار پسر و می‌گوید:« تمام روضه‌های علی‌اکبر را بگذاریم کنار. همین که داغ، داغ جوان است. کمر آدم را خم می‌کند. محمدمهدی که رفت و داغش به دلم نشست تازه فهمیدم این روضه‌ها چه می‌گویند. پسر من حتی ناخن حضرت هم نمی‌شود اما یک گوشه از روضه را برایم قابل درک می‌کند. همیشه با خودم می‌گویم. محمدمهدی من یک ضربه به سرش خورد، یک ضربه به چشمش خورد، ضربه ای به صورتش زدند و من این‌قدر دلم آتش گرفته.اما آقا علی‌اکبر علیه‌السلام تکه تکه شد و وای از غم دل اباعبدالله.»

حسرتی که بر دل این مادر شهید ماند!

روضه‌خوان بالای مزار محمدمهدی، روضه وداع امام حسین علیه‌السلام با پیکر علی‌اکبر را می‌خواند و گویی مادر چهره پسرش در آغوش تابوت بیاید مقابل چشم‌هایش می‌گوید:« خیلی سخت است که آدم برای بار آخر عزیزش را که 19 سال زحمتش را کشیده و به آن قد و بالا رسانده ببیند و با او خداحافظی کند. بزرگ‌ترین حسرتی که به دلم ماند این بود که نتوانستم محمدمهدی را بغل بگیرم و با او خداحافظی کنم. ضربه‌ای که به سر محمد خورده بود ضربه سختی بود. طوری که حتی شب وداع هم خون سرش تازه بود و با هر تکان خون تازه از سرش می‌آمد. نتوانستم محمد را بغل بگیرم به خاطر این شکاف سر. حالا فکر کن اباعبدالله در دوراهی تردید است علی‌ و پاره تنش را بغل بگیرد و یا مراعات کند که بیشتر از این از هم نپاشد پسرش؟ و تا نبینی چه می‌دانی چه حس غریبی است و چه حسرت بزرگی!»


23سالگی محمدمهدی همانطور که دوست داشت گره خورد به امام حسین علیه‌السلام و ذکر مصیبتش

راز مزار شهید محمدمهدی رضوان

اینجا واژه به واژه مادر شهید روضه است.این روضه‌ها جان حرف زدن را از او می‌گیرند. بغض‌ها که مکرر راه گلویش را می‌بندند نشان می‌دهد باید گفت‌وگو را به آخر برسانم. بلند می‌شود به سمت مزار محمدمهدی‌اش می‌رود و می‌گوید:« همان محمدی که برایت گفتم آنقدر ضعیف بود که لباسی اندازه تنش نمی‌شد. وقتی بزرگ شد و قد کشید باید می‌دیدی‌اش. چهارشانه و قد بلند. گاهی می‌آیند و می‌گویند سنگ مزار محمدمهدی چرا این‌قدر بزرگ است. من می‌گویم این سنگ هم قد مهدی من است. نمی‌گذارم کوتاه شود. می‌خواهم وقتی بغلش می‌گیرم همان محمدمهدی خودم باشد. بلند و چهارشانه. من طاقت هرچه داشته باشم. طاقت اربا اربا شدن جوانی را ندارم.»

محمد مهدی رضوان متولد 1379 در تهران است. در 16 آبان ماه 1398 در حال گشت عملیاتی ایست و بازرسی افراد و وسایل نقلیه مشکوک به منظور مقابله با جرائم و مفاسد اجتماعی و تأمین امنیت اخلاقی بود که در منطقه شوش تهران مورد سوء قصد قرار گرفت. او از ناحیه سر دچار آسیب شده و به کما رفت و نهایتاً بعد از گذشت سه روز در روز 19 آبان ماه 1398 در بیمارستان سینا به شهادت رسید.

پایان پیام/ ت 19

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *