غصه را دور بریز، مافیا را دور بزن!

غصه را دور بریز، مافیا را دور بزن!

غصه و مشکلات اجتماعی، همیشه بوده و هست؛ گاهی کمتر و برخی مواقع بیشتر. ما اما هربار طوری روحمان آزرده می شود که انگار تاب دیدنشان را نداریم. دلمان می خواهد کاری انجام دهیم برای دردمندان جامعه اما نمی دانیم دقیقاً چه کاری از دستمان بر می آید؟ اصلا کمک کوچک ما فایده و اثری هم خواهد داشت یا نه؟

غصه را دور بریز، مافیا را دور بزن!

نعیمه جاویدی؛ گروه جامعه: کشورمان روزهای سخت و پر نشیب و فراز، کم پشت سر نگذاشته است. حالا هم ایام خاصی را پشت سر می گذاریم که اگر نخواهیم واژه ها را لوس اما حق مطلب را هم ادا کنیم باید چشم ببندیم روی واژه هایی مثل «زمانه خاص»، «مسیر پرپیچ»، «فراز و فرود حساس زمانه»، «مقطع حساس کنونی» و… برای توصیف این ایام. می توان گفت بدون شک روزهایی را سپری می کنیم که در آینده از آنها به عنوان روزهای پر تب و تاب اجتماعی و پر التهاب اقتصادی تاریخ ایران یاد خواهد شد. ایامی که تجربه و تاریخ نشان داده و ثابت کرده به همان اندازه که تصمیمات حکومت چهره این روزهای کشور برای آینده را می سازد، کارهای بزرگ و کوچک ما در حق هم این چهره را زشت یا زیباتر ترسیم می کند. اگر این روزها تورم پایش را گذاشته باشد، روی گلوی طبقه محروم جامعه، سفره ها کوچک تر شده یا شاهد مشاغل فصلی یا زائد هستیم و مشکلات اجتماعی برای طبع لطیفمان غمگین کننده اند، به همان اندازه که مهم است مسؤولان به وظایفشان عمل کنند از دست ما هم با همین بضاعت اندکمان کارها بر می آید برای کمک به جامعه و دردمندانش. اینجا چند شیوه و راهکار را مرور می کنیم که هم برای ما انجام و ادامه دادنش مقدور باشد و نه مقطعی هم به رعایت و حفظ کرامت انسانی و عزت نفس دردمندان جامعه نزدیک.

وجدانت بیدار است؛ تبریک!

همه ما وقتی می بینیم و می شنویم که یک بیمار از عهده مخارج درمانش بر نمی آید یا یک کودک کار مثل همسن وسالانش نتوانسته درس بخواند یا مردی جوان، زباله گردی می کند تا مخارج خانواده خود را تأمین کند یا مثال های دردناکی از این دست، حالمان خراب می شود. بعضی وقت ها دیدن برخی صحنه ها حتی چنان برای روانمان گران تمام می شود که تا ساعت ها حالمان بد است انقدر که یا نای راه رفتن برایمان نمی ماند و حس می کنیم از فرط دیدن اندوه همنوع نمی توانیم از جا بلند شویم یا اینکه انگار کسی وزنه ای به قلبمان وصل کرده باشد؛ سنگینیم و دلمان می خواهد دلی سبک کنیم. چنین مواقعی تکلیف چیست؛ چه باید کرد؟ یا… این پرسش ها، سئوال های یک «روح بیدار» و «وجدان مسؤولیت پذیر» است. اینها در وهله اول نشانه ای برای این است که بتوانیم به خودمان ببالیم که حال خوبمان فقط به خودمان گره نخورده و مثل یک انسان بالغ، حال دیگران هم برایمان مهم است و در زندگی مان اثر دارد.

این نشانه ها را نادیده نگیریم

درک این موضوع یعنی اینکه متوجه بلوغ روحمان شویم و برای داشتن آن خدا را شاکر باشیم و به خودمان تبریک بگوییم اما چقدر مهم است؟ پاسخ، "خیلی" است. دیدن این حُسن، کمک می کند سلامت روانمان را از ورطه غم بیرون بکشیم و مهیای قدم های بعد شویم. وجدان بالغ و روح آگاه، درگیر غم نمی ماند، قدمی برای رفع آن بر می دارد حتی اگر کم و کوچک یا به قدر «نَمی از یَمی». وجدان بیدار، راکد و صرفاً سوگوار نسبت به غم و دردها نیست؛ پویاست و آدمی را به تلاش وا می دارد. غمگین می شود اما غمگین نمی ماند چون بالاخره حتی شده یک کار کوچکِ در حد بضاعت خودش برای بهبود شرایط یا خوب کردن حال همنوع خودش بر می دارد. سرخورده نمی شود که: گیریم، من به یک نفر کمک کردم هزار و یک نفر دیگر چه می شوند؟ معطل نماند که: مگر از ما مردم کاری بر می آید آنهایی که مسؤولیت دارند باید قدم بردارند. صرفاً درگیر فضای مجازی نمی شود که به غمی که دیده ضریب و بازدید بدهد، پست و استوری تهیه و آبروی آن محروم را روانه دور باطل این فضا کند غافل از اینکه در دنیای حقیقی تنهایش گذاشته است.

شهروند یا به عبارت بهتر همنوع مسؤول خوب می داند، بسیاری مواقع خاموش کردن یک کبریت؛ نجات یک جنگل است. باور دارد، مهر و محبتی که دارد بیراهه نمی رود. مثل ضربه های آونگ، قدم خیرش «ارتعاش»، «انرژی» و «اثر» دارد و دیگری را هم وارد این چرخه می کند. این پویایی هم بالاخره یکجا کارگشا و راهگشا می شود. و برایش مهم است نجات و کمک حتی به یک نفر، چون خداوند در قرآن فرموده همانا نجات یک نفر؛ نجات بشریت است. درک این بیداری و بلوغ اهمیت دارد چون اگر ما کاری در حد توان برای پاسخ به این حس ارزشمندمان انجام ندهیم نه تنها به زمینه ای برای افسرده حالی و یأس تبدیل می شود که کمکی هم به رفع مشکل نکرده ایم.

نفر اول فهرست امداد، خودت باش!

این حال یعنی نادیده گرفتن روح بیدار، قدرتش و صرفاً سوگوار دردهای اجتماعی ماندن برای فعالان حوزه آسیب اجتماعی، خیلی آشناست و از آن به عنوان یکی از مهمترین عواملی که راه امداد اجتماعی را سد می کند، یاد می کنند. از طرفی آنهایی هم که دچار این حال می شوند به مرور زمان خودشان نیاز به کمک روحی پیدا می کنند چون مدام غم و حسرت خورده اند، دردمندان را بی پناه دیده اند، جامعه و خودشان را در کمک به آنها عاجز و غیرموثر. راه عبور از این حس نوعدوستانه اما «منفی شونده» چیست؟ طبیعی است که ما از دیدن مشکلات دیگران به خصوص مشکلات معیشتی در جامعه و رنج قشر ضعیف دل آزرده و غمگین شویم واقعیت اما این است که مدام دچار این احوال شدن و تلنبار کردن حس منفی در روح و روانمان نه کمکی به آن فرد می کند که به مرور زمان به خود ما هم آسیب می زند.

در فرآیند امداد و نجات یک قانون مهم اما کمتر شنیده شده وجود دارد؛ وقتی غذا به منطقه سیل یا زلزله زده می رسد، امدادگر باید اول غذا بخورد، چرا؟ چون باید توان آن را داشته باشد که به دیگران کمک کند نه اینکه بدحال شود، خودش نیازمند کمک دیگران و سربار. با این مثال ما هم در مواجهه با این غم های اجتماعی باید بدانیم، حفظ سلامت روانمان همان کمک اول و اساسی است که می توانیم و باید به جامعه کنیم حتی به آن محرومان. قدم بعدی و ضروری هم کمک به اندازه بضاعتمان است. پس، اول به عنوان یک انسان نوعدوست، خودتان را تحسین کنید که از محنت و غم دیگران بی غم نیستید. قدم بعدی این است که اگر کمکی از ما ساخته است همان را انجام دهیم و به تأخیر نیندازیم. درک این نکته در امداد اجتماعی واقعاً مهم است وگرنه تمام مددکاران اجتماعی و مشاوران خانواده بعد از مدتی خودشان هم از پا می افتند اما دلیل اینکه تاب می آورند و موثر واقع می شوند در واقع درک همین نکته کوچک اما مهم است.

واقعاً ترحم، بی ترحم!

اما یک نکته مهم در زمینه آسیب ها و محرومیت های اجتماعی وجود دارد که متأسفانه چنان که باید به آن توجه نشده است. مسئله ای که درک و بکار گرفتن آن می تواند، واقعاً راهگشا باشد. آن نکته این است؛ "بزرگترین کمک ما به افراد آسیب دیده، حفظ یا احیای عزت نفس آنهاست و مهار «حس ترحم» خودمان." غالب افراد آسیب دیده اجتماعی به همان اندازه حتی بیشتر از آنکه به دلسوزی ما نیاز داشته باشند، مایلند کسی با نگاه هایی هرچند از روی محبت و نوعدوستی حالشان را بد نکند؛ ترجمان این خواسته به ادبیات ساده می شود همان ترحم بی ترحم! دردمندان مایلند انرژی منفی دریافت و حس نکنند که شأن و شرایط اجتماعی شان چنان پایین است که مایه تأسف و دلسوزی عده ای شده است! یک مثال ساده برای درک بهتر ماجرا کمک می کند. فرض کنیم در اداره ای کار می کنیم که مسئول آبدارخانه یک سالمند است. اگر بخواهیم هر روز به او ترحم کنیم یا اجازه ندهیم کارش را انجام دهد چون به اعتقاد ما جای او اینجا نیست و حالا باید پیش خانواده اش باشد نه اینجا و در حال کار! کُنش اجتماعی ما درست نیست. رفتارهای ما دو نتیجه دارد یا او از این رفتار استقبال می کند و بدون اینکه مسئولیتی که پذیرفته را انجام دهد، حقوق می گیرد یا نتیجه دوم که احتمال بیشتری دارد اینکه فرد، حس خوبی ندارد چون فکر می کند خواسته یا ناخواسته عده ای او را ناتوان، محروم و بیچاره تصور می کنند. در هر دو صورت روحیه سالمند، دچار آسیب می شود.

تو و شغلت؛ هر دو عزیزید و موثر!

در مواردی مثل مثال بالا یا شبیه آن اما وظیفه ما چیست؟ قدم اول این است که بپذیریم به هر دلیل و منطق یک نفر این شغل را لازم داشته و فارغ از اینکه چه کسی است و چند سال دارد، این شغل را به او سپرده اند. نکته بعد اینکه او توانایی لازم را دارد و هرگونه دخالت عاطفی نابجای ما فقط کرامت و عزت نفس او را خدشه دار می کند. حالا چه کمکی از ما ساخته است؟ هر بار مانع شویم تا آبدارچی سالمند برایمان چای بیاورد؟ اتاقمان را خودمان تمیز کنیم؟ مدام به او مبلغی هدیه کنیم یا…؟ بهترین کمک ما این است که جایگاه شغلی او را بپذیریم. طوری رفتار کنیم که شغلش شأن لازم اجتماعی دارد. حضورش برای ما موثر و برکت است؛ بودن او باعث می شود متمرکز و موفق کار کنیم. وقتی برایمان چای می آورد، تشکر کنیم. حواسمان به حال خوب او باشد. اگر در حال انجام کار است به بهانه ای به او کمک کنیم نه اینکه مدام کارش را انجام دهیم. برای مثال موقع پرکردن سماور بعضی مواقع این کار را ما انجام دهیم، آن هم بدون جلب توجه دیگران تا خجالت­ زده نشود. همیشه او برای ما چای می ریزد، گاهی هم ما برای او چای بریزیم. اگر می خواهیم خوراکی برایش ببریم، همان چای را بهانه کنیم و این کار ر ا انجام دهیم. اگر می دانیم، نیاز مالی یا مشکلی دارد به بهانه تولد، سال نو یا تشکر دسته جمعی از حضور موثرش، کاری برایش انجام دهیم. طوری به حرف هایش دقت کنیم که باور کند، ما او ر ا زیردست خودمان نمی دانیم و حضورش برایمان مفید است. در چنین شرایطی ما حتی اگر توان مالی کمک کردن نداشته باشیم، حال کسی را به خاطر شغل و شرایطی که دارد، بد نکرده ایم. به تعبیری زهر ماجرا و داستان زندگی اش را برایش چنان بیشتر نکرده ایم که حس حقارت اجتماعی، اندوه و یأس ناتمام کند و… این مثال، قابل تعمیم در موارد دیگر هم است و صرفاً برای این بود که مصداقی وکاربردی تر ماجرا را مرور و درک کنیم.

بوها و مزه ها معجزه می کنند!

نمونه رفتاری در مثال بالا در مواجهه با یک زباله گرد یا فرد معتاد یا کارتن خواب یا به تعبیری موقعیت های اجتماعی که به تعبیری از آنها به عنوان آسیب و درد اجتماعی یاد می شود هم مهم است. نکته باریکتر از مویی هم اما وجود دارد؛ باید حواسمان باشد که رفتار و محبت ما به تایید یک آسیب یا تقویت آن دامن نزند، اما چگونه؟ فکر کنیم ما یک فرد معتاد را می بینیم که گوشه گذرخوابش برده است، اینکه بخواهیم به او پول بدهیم بدون شک کار درستی نکرده ایم چون معمولاً خرج موادمخدر می شود و مشکلاتش بیشتر.

در عوض می توانیم برایش غذا تهیه کنیم به خصوص غذای خانگی همان غذایی که خودمان و خانواده می خوریم. حس مثبت این مهر و توجه شبیه این است که او را به خانه خودمان دعوت کرده باشیم اینکه یاد خانه و خانواده اش را در دلش زنده و انگیزه اش را برای ترک اعتیاد تقویت کنیم بی آنکه یک کلمه حرف زده باشیم. مزه ها و بوها کار خودشان را خوب بلدند؛ غوغا و معجزه می کنند. می توانیم یک لیوان نوشیدنی برایش ببریم.

«اکبر رجبی»، از نام آشناترین ها در حوزه آسیب های اجتماعی و به خیلی ها برای ترک اعتیاد راهنمایی و مشاوره داده است. او درباره اهمیت نحوه برخورد با معتادان، عدم طرد و انکار اجتماعی می گوید: «مُراجعی داشتیم که گرفتن یک بشقاب غذای گرم خانگی در زمستان از دست یک شهروند، نگاه و کلمات محبت آمیز او، انگیزه اصلی آن فرد برای ترک اعتیاد شده بود.»

مثل یک معجزه باشیم برای هم…

اما چند مثال کاربردی دیگر برای تمرین رفتار مناسب و موثر اجتماعی در مواجهه با مشکلات اجتماعی که چکیده سالها تلاش کارشناسان این حوزه است. وقتی یک معتاد را می بینید اگر به شما نگاه کرد و برایتان مقدور بود به او سلام کنید، حالش را بپرسید، یک جمله انگیزشی یا یک دعای خوب در حقش بکنید که اشاره مستقیمی به شرایط او و اعتیادش نداشته باشد، گاهی وقت ها یک رفتار خوب کوچک، تأثیر عمیق و بزرگی در زندگی یک نفر دیگر می گذارد. اگر فردی زباله گرد را می بینیم، حرص و جوش، غصه خوردن و کلی چالش ذهنی که اصلاً حقش نیست و جامعه ما با داشتن این همه سرمایه چرا باید شاهد چنین مشاغلی باشد؟ کمکی به تغییر شرایط او نکرده ایم. برای کمک به یک زباله گرد که به قول خودمان تا کمر برای پیدا کردن پلاستیک بازیافتی یا اقلام دیگر در مخازن زباله خم شده، اما چه کاری از ما ساخته است؟

همه ما در خانه پت، ظروف پلاستیکی و زباله های قابل بازیافت داریم، می توانیم آنها را جدا کنیم و کنار مخازن بگذاریم تا این افراد بدون اینکه ناچار به جستجو باشند، دست خالی بر نگردند. می توانیم، شماره تماسشان را اگر قابل اعتماد هستند بگیریم و در صورت جمع شدن مقدار قابل توجهی پسماند و ضایعات بازیافتی خانه خودمان یا همسایگان، تماس بگیریم و اقلام را جایی به دستشان برسانیم تا دست کم یک روز هم که شده کمتر جستجو کنند. حتی می توان دستکش یکبار مصرف، موادضدعفونی کننده دست، موادغذایی به خصوص میوه یا لقمه غذا برایشان آماده کرد، جایی حوالی مخازن زباله قرار داد با یک یادداشت که آنها را متوجه سالم بودن بسته کند تا در صورت تمایل میل کنند. همین کارهای به ظاهر کوچک ما می تواند حال او را خوب کند. از زندگی دلسرد نباشد. همین کارهای کوچک ما می تواند حکم همان روزنه های امید و معجزه حال خوبی باشد که او برای آن روز به آن نیاز داشته است.

هوا را از من بگیر امیدم را اما نه!

وقتی یک زباله گرد، مشاغل فصلی و شغل های ناپایدار با درآمد ناچیز را می بینیم، حواسمان باشد مقابل دیده شان، سرمان را به اندوه و حسرت تکان ندهیم یا جملاتی نگوییم که دنیا آوار شود، روی سرشان. اگر کمکی از دستمان بر نمی آید، قرار نیست با دلسوزی نادرست، ترحم یا زبان بدن نامناسب ناخواسته او را از کاری که انجام می دهد، شرمنده یا شرایط را برایش غیرقابل تحمل کنیم. نکته مهم درباره این افراد این است که به جای مرتکب شدن هر نوع بزه اجتماعی که می تواند برایشان درآمدساز هم باشد، شغل سخت، درآمد حلال و هرچند کم را ترجیح داده اند. با شرایط تلخشان سازگار شده اند و تاب آورده اند و قرار نیست ما همین آرامش نسبی را هم با همین رفتارهای عجولانه از آنها بگیریم به خصوص اگر کاری برای تغییر شرایطشان از دست ما ساخته نیست. آن جمله معروف را فراموش نکنیم که "هوا را از من بگیر امیدم را اما نه!" آدمی بیش و پیش از هرچیز به امید زنده است نباید کسی را ناامید کرد.

کسی فردا را ندیده؛ امید باش!

ما وقتی به دیدن یک بیمار بدحال می رویم چه می کنیم، جز اینکه جملات انگیزشی و زیبا می گوییم؟! دعا می کنیم و تمام تلاشمان بر این است که بتوانیم چند دقیقه ای هم که شده فکر او را از بیماری به امید و سلامتی معطوف کنیم؟ آیا هیچ وقت مقابل چشم او طوری رفتار می کنیم که چشمه امیدش بخشکد یا فکر کند عمرش به دنیا نیست یا این درد حق او نبوده یا…؟ بدون شک نه! چون می دانیم این کارها نه تنها کمکی به بیمار نمی کند که چه بسا امید او را قطع و حالش را وخیم تر کند. در برابر دردهای اجتماعی و دردمندان اجتماعی هم رفتارمان باید همین باشد. اگر توان مرهم شدن نداریم حکم درد بیشتر پیدا نکنیم. خواسته یا ناخواسته نباید امید کسی را قطع کنیم، کسی فردا را ندیده و نمی داند خدا در آستین خودش چه معجزه هایی دارد! حداعلای کمک به همنوع، نخست کاشتن بذر امید در دل اوست بعد این کمک های واجب و لازم دنیایی.

حق نداری از عواطفم سوءاستفاده کنی!

برخی مشاغل بر خلاف تصور و قضاوت ما نسبت به ظاهرشان، اتفاقاً مشاغل پر درآمدی هم هستند و سود هنگفتی در چرخه این شغل ها وجود دارد. در این میان اما یک پرسش مهم هست اینکه این سود اصلی و آن درآمد هنگفت، نصیب چه کسی می شود، کارگر یا کارفرما؟! چرا ناگهان برخی مشاغل مانند زباله گردی در کشورمان زیاد شد؟ این اتفاق دقیقاً از چه مقطع زمانی رخ داده است؟ آن سالها نرخ تورم مثل حالا بوده یا نه؟ اگر تورم زندگی ما را تحت تاثیر قرار داده است و قدرت خرید نداریم پس این همه تولید زباله چه معنی می تواند داشته باشد و… سئوالاتی از این دست واقعاً مهم هستند چون ما را به ماهیت یک رویداد یا پدیده اجتماعی متوجه مشرف می کنند. فایده این اشراف اما چیست؟ اینکه عواطف و احساساتمان به بازی گرفته نمی شود. آگاهانه می بینیم و بالغانه تصمیم می گیریم. کمک هایمان به دست نیازمندان واقعی می رسد نه کلاشان مظلوم نما.

مافیایی که زباله ها را می دزدد!

زباله، طلای کثیف است. همان طور که برای جمع آوری زباله و پسماند هزینه قابل توجهی صرف می شود اما در صورت بازیافت درآمدهای قابل توجهی به دست خواهد آمد. مافیایی که پشت صحنه زباله گردی هست اما این سرمایه را از ناوگان مدیریت پسماند و بازیافت خارج و به تعبیری سرقت می کند. در حالیکه همین افراد؛ زباله گردها در قالب ساز و کار اداری، بهره مند از بیمه و آینده شغلی بهتر می توانند در همین زمینه باظاهری بهتر و مناسب تر فعالیت کنند اگر دست مافیا و سارقان زباله کوتاه شود. در چرخه زباله گردی به شکل فعلی متاسفانه بالاترین سود فقط برای این مافیا و کمترین بهره برای زباله گردان است. با این حال اما درآمد حاصل از این کار برای افرادی که پسماند قابل بازیافت بیشتری جمع آوری می کنند، درآمد بدی نیست به رغم اینکه شغلشان سیمای خوشایند اجتماعی نداشته باشد و عواطف اجتماعی رنجیده شود. این اما به آن معنا نیست که زباله گردان نیاز به کمک و مهر اجتماعی ما ندارند. این مثال صرفاً برای این بود که بدانیم مسائل اجتماعی همیشه ابعاد مختلفی هم دارند که نباید از آن غافل و به بازی گرفته شد. با درک و یادگیری این مهارت های اجتماعی زندگی در کلانشهرها ما به مرور متوجه می شویم، کجا می توان و باید از درِ حمایت مالی وارد شد و کجا کمک های معنوی و اجتماعی ما موثرتر خواهد بود؟

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *