ماجراهای پشت کنکوری ۷۴ساله

ماجراهای پشت کنکوری ۷۴ساله

برای تحقق رویاها و آرزوها، برای پیشرفت هیچ وقت دیرنیست. حتی در ۷۴ سالگی هم فیلت می‌تواند یاد هندوستان کند و پر از انگیزه باشی برای کسب یک رتبه عالی در کنکور سراسری. سوژه گزارش ما مردی است پشت کنکوری، پا به سن گذاشته با دنیایی از حال خوب و ماجراهایی خواندنی در یک مغازه جمع و جور.از اجرای طرح حفظ ارزش پول ملی و زورخانه در مغازه تا طرح کارنامه بیار کادو ببر !

ماجراهای پشت کنکوری ۷۴ساله

گروه زندگی؛ عطیه اکبری: برای تحقق رویاها و آرزوها، برای پیشرفت هیچ وقت دیرنیست. حتی اگر وارد هشتمین دهه عمرت شده باشی، حتی در ۷۴ سالگی هم فیلت می‌تواند یاد هندوستان کند و بروی منابع کنکور سراسری آن هم در مقطع کارشناسی ارشد را کنار هم ردیف کنی و پر از انگیزه باشی برای کسب یک رتبه عالی. البته دور و بری‌ها حدس می‌زدند وقتی «حسن نظیف» در ۶۲سالگی کنکور داد و وارد دانشگاه شد، تازه اول راه است. سوژه گزارش ما مردی است پا به سن گذاشته با دنیایی از حال خوب و انرژی و ماجراهایی خواندنی در یک مغازه جمع و جور. اصلا می‌توان از راه و رسم کاسبی و مردمداری و خداترسی‌اش یک مرامنامه نوشت. مغازه لوازم التحریر فروشی او بنگاه ایده‌پردازی و اجرای ایده‌های ناب است و البته سرزمین عجایب برای کودکان.

* لیسانسه ۶۵ساله و پشت کنکوری ۷۴ساله

بی‌مقدمه یک راست سر اصل مطلب می‌رویم و ماجرای «حسن نظیف» را از کنکوری شدنش آغاز می‌کنیم. قابل توجه سالمندان عزیز! نظیف در ۶۲سالگی سراغ کتاب‌های رشته علوم انسانی رفت و عزمش را جزم کرد تا در کنکور سراسری شرکت کند و قبول شود. الحق که شنیدن خاطرات یک پشت کنکوری ۶۲ساله شنیدن دارد؛ «از جوانی به رشته تاریخ علاقه داشتم. میل به دانستن هر سال از عمرم که می‌گذرد در من بیشتر و بیشتر می‌شد. کتاب‌ها را گرفتم و درس خواندن را شروع کردم. کار راحتی نبود. من کاسب مغازه دار هستم و وقت خالی زیادی نداشتم. اما به قول قدیمی‌ها خواستن توانستن است. با برنامه ریزی درست پیش رفتم. کنکور دادم و قبول شدم در همان رشته مورد علاقه ام.»

دانشجو شدن کاسب سالمند برای مشتری‌ها جذاب بود. هم جذاب بود و هم کلی درس داشت و انگیزه می‌داد به آن‌ها که در زندگی هدفی برای خودشان تعریف نکردند. نظیف در ۶۷ سالگی لیسانسه شد و بعد از چند سال و این روزها که هفتاد و چهارمین سال عمرش قرار دارد، با همه مشغله‌ها و رتق و فتق کارهای مغازه، در حال آماده شدن برای شرکت در آزمون کارشناسی ارشد در رشته تاریخ و ادیان است و انگیزه‌اش برای رسیدن به هدف ستودنی است و قابل توجه جوان ترها.


کارنامه بیار کادو ببر!

*زورخانه‌ در لوازم التحریرفروشی

بعضی آدم‌ها نان دلشان را می‌خورند. زندگی‌شان با دو دوتا چهارتا نمی‌چرخد. کار نمی‌کنند که فقط درآمد داشته باشند و روزمره هاشان را بگذرانند. عاشقند. مثل حسن نظیف که مغازه کوچک لوازم التحریری‌اش شبیه گود زورخانه است برای خودش و مشتری ها. وارد مغازه‌اش که می‌شوی انبوهی از زنگ‌های زورخانه از سقف آویخته شده در کنار هم. میل وکباده هم پیش چشم مشتری‌ها چشم نوازی می‌کند. انگار در چهاردیواری این مغازه یک زورخانه جمع و جور هم جا خوش کرده و مرشد این زورخانه هم حسن نظیف است و زنگ مرشد هم زنگ تعلیم. آن‌ها که با آداب زورخانه آشنا هستند می‌دانند که زنگ مرشد چه پیام‌های زیبایی دارد.

پشت پرده این زنگ‌های زورخانه و میل و کباده در مغازه لوازم تحریر فروشی چیست؟ نگفته می‌دانستیم که آقای نظیف حتما سر و سری دارد با ورزش زورخانه‌ای و حدسمان درست از آب درمی آید وقتی می‌گوید: «من از جوانی شیفته ورزش زورخانه‌ای و شیفته شخصیت پهلوان تختی و مرام لوطی‌گری و جوانمردی‌اش بودم. هر سال همین جا برایش سالگرد می‌گیرم. عکس‌هایش را جلوی فروشگاه می‌زنم و به اندازه توانم اطعام مشتری در این روز برقرار است.»

*هر مشتری یک زنگ و یک صلوات

اینجا در این مغازه لوازم التحریر فروشی هر مشتری زنگ مخصوص به خودش را دارد. برای مشتری‌های کم سن و سال یک زنگ به صدا در می‌آید. مشتری‌های پا به سن گذاشته هم زنگ مخصوص به خودشان را دارند. رسم بیست‌ساله این مغازه نواختن زنگ مرشد همزمان با ورود مشتری به مغازه است و رسم است که با هر زنگ صدای صلوات طنین‌انداز می‌شود. مشتری‌ها هم دیگر عادت کردند به این رسم دیرینه. البته حسن نظیف اغراقی در روایت رسم و رسوم مغازه‌اش نمی‌کند و این را هم می‌گوید که در وقت شلوغی و ازدحام فروشگاه امکان نواختن زنگ نیست.

*جنس فروخته شده پس گرفته می‌شود

اینجا در فروشگاه جمع وجور آقای نظیف جنس فروخته شده نه تنها پس گرفته می‌شود بلکه پول کالای پس گرفته شده با اسکناس نو و تا نخورده و روی باز به مشتری داده می‌شود. این نه حرف است نه شعار عین واقعیت است. اصلا جزو اصول کاسبی آقای نظیف است. می‌پرسیم چرا برخلاف روال معمول همه کاسب‌ها جنس فروخته شده را پس می‌گیرید؟ ؛ «برای رضایت قلبی مشتری. بارها پیش آمده که طرف آمده و بچه‌اش همراهش نبوده، وسیله‌ای که خریده مورد نظر فرزندش نبوده، خوب من چرا اجبار کنم که حتما باید تعویض کنی. جنس را پس می‌گیرم و یک سری پول تا نخورده و نو دارم و از همان پول‌های نو در ازای جنسی که پس می‌آوردند بهشان می‌دهم با چاشنی لبخند.» این چاشنی لبخند و روی خوش که پشت کنکوری ۷۰ساله ازش حرف می‌زند فقط حرف و شعار نیست ها. عین واقعیت است. گواهش هم ازدحام همیشگی مشتری‌ها در فروشگاه جمع و جورش است. خودش اعتقاد دارد این روی خوش برای من برکت آورده.

*صحافی رایگان این کتاب‌ها برکت کسب و کار من است

عشق کتاب که باشی، اهل دل هم که باشی دیگر پول برایت اولویت نیست. دو دو تا چهارتا نمی‌کنی برای هر قدمی که در محل کسبت بر می‌داری. این کاسب خوشرو برای خودش قوانینی دارد که به آن‌ها حسابی پایبند است که یکی از آن‌ها صحافی رایگان قرآن و کتاب ادعیه است. البته کمی که جلوتر می‌رویم می‌گوید: «صحافی رایگان کتاب ادعیه و کتب قرآنی که ورق ورق شده یکی از دلخوشی‌های کار من است و بابتش حتی یک ریال هم از مشتری نمی‌گیرم و فقط خواهش می‌کنم برای شادی روح پدر و مادرم فاتحه‌ای بفرستند. البته ازآنجا که به کتاب علاقه مندم و مشتری‌ها از این علاقه خبر دارند به هر کتاب ورق ورق شده و مستعمل جان تازه می‌دهم و در وقت فراغت و گاهی اوقات در خانه کار صحافی و جان دادن به کتاب را انجام می‌دهم»

*کارنامه بیار کادو ببر

«کسی که دو روزش با هم برابر باشد، زیان کار است.» این حدیث از امام کاظم (ع) آویزه گوش حسن نظیف است و سرلوحه تک تک روزهای زندگی اش. در خلال مصاحبه و هر بار که تعجب ما را از این همه طرح و ایده و حال خوب در یک مغازه جمع وجور می‌بیند از دغدغه‌هایش می‌گوید. از اینکه دوست ندارد امروزش با دیروزش یکی باشد.

مغازه کوچک این کاسب خداترس برای بچه‌ها و البته بزرگ ترها قصه دارد. از قدیم و ندیم رسم بوده که بچه‌ها وقتی کارنامه پر و پیمان و خوبی دارند از پدر و مادر هدیه می‌گیرند اما مشتری‌های مغازه آقای نظیف می‌دانند که پس از گرفتن کارنامه اگر یک توک پا خودشان را برسانند به لوازم تحریر فروشی او، دست خالی بر نمی‌گردند. البته هدیه دادن او به مشتری‌ها حساب و کتاب ندارد. خبرازدواج مشتری، بچه دار شدنش، پایان خدمت سربازی، آغاز دوره خدمت سربازی، کلاس اولی‌ها، کلاس آخری ها. نظیف به هر بهانه‌ای کادو می‌دهد به مشتری‌ها و گوشه مغازه یک جای دنجی دارد مخصوص دپوی همین کادوها؛ «من در مغازه یک جعبه مخصوص دارم پر از هدیه و دنبال بهانه می‌گردم برای هدیه دادن. البته کادو دادنم فقط به مغازه دارها نیست ها. هر جایی می‌روم دست خالی نمی‌روم. هر جایی که برم یک هدیه می‌برم و هدیه‌ام به بزرگ ترها هم بیشتر کتاب است.»


پول کهنه بیار پول نو ببر! شعار این کاسب خوش فکر است

*اینطوری قدر پول ملی را بدان!

در یک فروشگاه کوچک و گمنام در گوشه‌ای از این کره خاکی این همه حال خوب جریان دارد و ما از آن بی‌خبر. البته که امثال حسن نظیف‌ها کم نیستند دور و برما. امثال این کاسب‌های خداترس و مردم دار زیادند اما چه کنیم که رسانه‌ها چشم و گوش‌ها را پر کردند از اتفاقات نه چندان شیرین. حالا از هر چه بگذریم سخن اسکناس خوش‌تر است. سال هاست که مشتری‌های این فروشگاه لوازم التحریر پول کهنه از در ازای مابقی پولشان نگرفته اند. اینجا پول ملی ما ارزش دارد. قدر و قیمت دارد و همه اسکناس‌های کهنه نو می‌شود. چطور و چرایش را از حسن نظیف می‌پرسیم و می‌گوید: «احترام امامزاده را متولی‌اش دارد. ما باید برای پول ملی‌مان ارزش قائل شویم. هر مشتری که اسکناس کهنه به من می‌دهد، اسکناس نو می‌گیرد. برای چاپ هر اسکناس کلی هزینه می‌شودو مردم باید مراقبت کنند از پول ملی. من اسکناس‌های کهنه‌ای که به دستم می‌رسد را ترو تمیز و تعمیر می‌کنم و اگر زیادی کهنه باشند، به بانک تحویل می‌دهم و جای آن اسکناس نو می‌گیرم. مشتری‌های قدیمی پول‌های کهنه‌ای که دارند را برای من می‌آورند.»

می‌پرسم این همه طرح، ایده، حال خوب در یک مغازه جمع و جور. عایدی‌اش برای شما چیست؟ اینطوری کار کردن چه لذتی دارد؟ اینکه کاسب باشی اما به مشتری‌ات هدیه بدهی. با چند جمله پاسخ‌مان را می‌دهد و این چند جمله می‌شود حسن ختام گفت و گوی یک‌ساعته مان؛ «برکت. برکت. برکت. اغراق نیست اما در مغازه‌ام هیچ وقت جای سوزن انداختن نیست. مشتری پشت مشتری و چه لطفی بالاتر از اینکه همه مشتری‌ها با لبخند از این مغازه بیرون می‌روند.»

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *