ماجرای کاسه نذری
هر همسایهای یک چیزی توی کاسه میریخت و پس میداد. یکی شکلات، یکی نبات، یکی نخود و کشمش، یکی شاخه گل. یکی هم آلبالو خشکه.
فارس نوجوان: مثل اکثر آخر هفتهها راهی خانه بیبی شدیم. خیلی ذوق داشتیم. آخه قرار بود بیبی شلهزرد نذری درست کند. آن هم در روز شهادت امام رضا(ع).
ما که رسیدیم عمو رضا دیگ بزرگ را از زیرزمین آورده بود تو حیاط. چند تا از همسایه هم آمده بودند. هر کسی یک کاری میکرد. یکی زعفران میسایید. یکی در حال آماده کردن کاسهها بود.
گفتم کاسه. بیبی یک عالمه کاسه چینی گلدار داشت که وقت نذری، میآورد وسط. همه را میشستند و خشک میکردند تا وقتی نذری حاضر شد، استفاده کنند.
هرچقدر، مادر و زن عمو به بیبی اصرار کردند که در کاسههای یکبار مصرف، نذری بدهد، قبول نکرد و اصرار داشت که تو همان کاسههای چینی گلدار نذری را پخش کنیم.
بیبی میگفت: «این کاسههای چینی پر از حرف هستند. میدونید تا الان چند تا غذای نذری توی این کاسهها بین مردم پخش شدند. این کاسههای پلاستیکی، فایده که ندارند، کلی بیماری هم ایجاد میکنند».
روایت این کاسهها، روایت ما هم بود. از بچگی دنبال سینی نذری حرکت میکردیم، جلوی هر خانه که نذری را بزرگترها میدادند، میایستادیم تا کاسه را پس بگیریم.
قشنگی گرفتن کاسهها همین جا بود؛ هر همسایهای یک چیزی توی کاسه میریخت و پس میداد. یکی شکلات، یکی نبات، یکی نخود و کشمش، یکی شاخه گل حتی آلبالو خشکه.
چقدر این حس قشنگ بود؛ دلم میخواست دوباره برگردم به همان دوران کودکی و پشت سینی کاسههای نذری حرکت کنم و جلوی خانهها بایستم تا کاسه را پس بگیرم. نه فقط به خاطر شکلات و نبات. دلم میخواست همان حس قشنگ دوباره تکرار شود. انگار توی این کاسههای چینی یک عشق و محبت عجیبی بود. حتی نذریها هم توی این کاسهها یک مزه بهتری داشتند.
قشنگترین بخش نذری، دعاست؛ وقتی همه کتاب دعا در دست میگیرند و برای گرفتن حاجتهایشان دعا میکنند. بهترین زمان، همان وقتی است که زمزمه قرآن و ادعیه تو خانه میپیچد و چقدر من این لحظات را دوست دارم.
تو افکار خودم غرق بودم که بیبی صدایم کرد تا شلهزرد را هم بزنم و دعا کنم. کنار دیگ دعا کردم این لحظات دعا و این نذریها هیچوقت تمام نشود.
پایان پیام/