وقتی که باران بارید!/ جهادی‌ها همیشه پای‌کارند، این‌بار در خراسان شمالی

وقتی که باران بارید!/ جهادی‌ها همیشه پای‌کارند، این‌بار در خراسان شمالی

برای بار چندم در چند سال اخیر، هر بار با همان سناریوی تکراری باران می‌آید و خیابان‌های شهر هول می‌شوند. نمی‌دانند باران را به کدام کوچه شهر راهنمایی کنند، مهمان‌خانه‌های باران که جوی‌های شهر است توان مدیریت این همه مهمان ناخوانده بهاری را ندارند و باران از روی جوی‌های آب سرریز می‌کند توی خیابان، بازهم جهادی ها از راه می رسند و گره‌گشایی می کنند.

وقتی که باران بارید!/ جهادی‌ها همیشه پای‌کارند، این‌بار در خراسان شمالی

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، مهدیه یزدانی، فلاسک چای و آنُخ و ترکیب آبنبات چوپانی و قند و قره قروت وقتی با یک زیرانداز و تعدادی خاله و دخترخاله جمع می‌شد، یک عصر لذت‌بخش تمام‌نشدنی را برایم می‌ساخت. سبد آبی مامان پر از هویت بجنوردی غلیظ به همراه هیئت خوشحالی کوچک زندگی که مامان و خاله در جایگاه سمت ریاست آن بودند و مشتقاتشان اعضای این تیم درجه یک را تشکیل می‌داد.

هماهنگی‌های لازم با یک تلفن ۱ دقیقه‌ای انجام می‌شد و راه می‌افتادیم سمت پارک آفرینش. ما بچه لای تاب و سرسره‌ها می‌لولیدیم و فرصت داشتیم تا پایان محتویات فلاسک آنخ هیئت خوشحالی‌های کوچک زندگی بازی کنیم و دعوا بشویم و قهری را که قرار بود تا روز قیامت طول بکشد در چند ثانیه بشکنیم و آشتی شویم.

تهش هم بشود خاطره‌هایی خوب و تعریف‌کردنی برای دوران پیری‌مان. واژه‌های خاله، چای، عصر، بهار و پارک آفرینش یک ابر تنومند سراپا ذوق بود برای ما.

بهار و ابرهای نیمبو استراتوس سرزده‌اش

اما امان از وقتی که بهار می‌خواست هرطورشده ثابت کند بهار است نه تابستان. آسمانش شروع می‌کرد به غرولند و کم‌کم ابرهای قشنگ کومولوس و پَرسا را از روی آسمان جمع می‌کرد و هرچه ابر آلتو استراتوس و به فاصله بسیار کمی پس از آن هم ابرهای نیمبو استراتوس در چنته داشت را می‌ریخت روی تن آسمان شهر و در یک آن تمام لباس‌هایمان نم‌دار می‌شد.

سریع بساط بازی و آنخ – آبنبات را جمع می‌کردیم و راه می‌افتادیم سمت خانه. پاورچین قدم می‌گذاشتیم گوشه‌های خیابان و جاهایی که آب کمتری جمع شده. با همه تلاشمان باز هم وقتی به خانه می‌رسیدیم کفش‌هایمان تماماً خیس شده بود. آن‌قدر که انگار شهرمان را روی دریا ساخته‌اند، شاید هم موهبت خداست که دریاچه‌های پنهانی کوچک در هر خیابان ساخته تا وقت باران بنده‌ها را غافلگیر کند، و این بدترین قسمت از بهترین روزهای بچگی بود که مامان و خاله به آن می‌گفتند: باران هول و خیابان‌های هول‌تر!

الان تقریباً ۲ دهه از آن روزها می‌گذرد و فقط خاطره‌هایشان مانده. البته، هنوز هم باران بهار هول است و خیابان‌های شهر هول‌تَر!

باران برای گلوی خشک زمین

مثلاً همین چند روز پیش، مردم برای گلوی خشک زمین‌های کشاورزی و گندم‌های نحیف مردم خراسان دعا کردند و نماز باران خواندند. خیلی زود ابرهای نیمبو استراتوس از راه آمدند و به آسمان بجنورد که رسیدند متوقف شدند و برای چند دقیقه با همه توان ثابت کردند بهار همان بهار سال‌های دور است.

با همان شدت و حدت، با همه ابهت و توان و همان قدر هول نم‌نم چکیدند روی شیشه. تا به خودمان آمدیم دیدیم شبنم‌های روی شیشه‌ی پنجره که جان می‌دهد برای تولید محتوا و فیلم و یک بیت شعر عاشقانه در عرض چند ثانیه خدا شیرفلکه را روی زمین و شبنم‌ها باز کرد و نیمبو استراتوس‌ها با سطل آب می‌ریختند سمت زمین.

خدا دوربینش را روشن کرد و شروع کرد شات پشت شات از ما عکس‌گرفتن. آسمان می‌غرید، دوربین خدا عکس می‌گرفت و صاعقه آسمان را می‌شکافت و رد می‌شد. باران، باران بهار بود، بی‌صدا آمد و مصرانه و با تشدید ماند روی آسمان. از پشت پنجره یک لیوان نسکافه در دست، رمان خارجی و گوشی و استوری و همه چیز محیای یک عکس هیجان‌انگیز جذاب است. ولی…

باران بهار و سناریوی تکراری مسیل‌های شهر

ما در خیابان بودیم. در خیابان‌های جوادیه. برای بار چندم در چند سال اخیر، هر بار با همان سناریوی تکراری باران می‌آید و خیابان‌های شهر هول می‌شوند. نمی‌دانند باران را به کدام کوچه شهر راهنمایی کنند، مهمان‌خانه‌های باران که جوی‌های شهر است توان مدیریت این همه مهمان ناخوانده بهاری را ندارند و باران از روی جوی‌های آب سرریز می‌کند توی خیابان.

کم‌کم آب خودش را تا ورودی مغازه‌ها و خانه بالا می‌کشد. ماشین‌ها توی دریا و دریاچه‌های شهر گیر می‌کنند و فقط دعا می‌کنند باران قطع شود تا بتوانند خود را نجات دهند. پس دل‌های کشاورزان چه؟ تنهای نحیف گندم‌های مزارع؟ میوه‌های خشک شده باغات و انگورهای سوخته و گردوهای بی‌بار چه می‌شود؟ تابستان شام خانواده اهل خراسان شمالی نون دوراق و انگور است!

این‌طور که ما به شام موردعلاقه‌مان نمی‌رسیم. هزار داستان و آرزو توی سرم می‌پیچد؛ اما الان مسئله فقط خراب‌نشدن وسایل برقی مردم است، مسئله نرفتن آب در خانه‌های زیر زمینی است، دریایی نشدن مغازه‌ها و مواد غذایی‌شان، خیس نشدن رختخواب خانه مردم، حل ترافیک توی شهر، باز کردن درهای پارک آفرینش، ببخشید پارک بانوان آفرینش!

مسئله فقط هدایت تجمع آب‌های باران است، مسئله فقط باز کردن قفلی است که به شهر خورده، نه کشاورزان، نه باغداران، نه طبیعت، نه تأمین منابع آب زیرزمینی، نه پرکردن سدها، نه استفاده هوشمندانه از آب باران، نه تولید انرژی، نه ذخایر انرژی، نه اینها مسئله نیست، در واقع تا وقتی خیابان‌ها با باران یک‌ساعته‌ی بهار بسته می‌شود اینها که دیگر اصلاً مسئله‌ای نیست.

چه کسی می‌خواهد شهر را نجات دهد؟

احتمالاً چند جا اتاق فکر تشکیل شده و چند نفر در حال مدیریت بحران روی کاغذ هستند. عده‌ای اما کمی این‌طرف‌تر آستین‌ها را بالازده، بند پوتین ها را بسته و سیل بند درست می‌کنند، جوی ها را هدایت می‌کنند، مسیر های جدید برای مدیریت آب جمع شده جلوی منازل مردم تعبیه می‌کنند، برای جمع کردن وسیله ی مردم کمک دستشان می‌شوند، هوای مغازه دار ها را دارند و با بیل و گلنک و تیشه و کیسه و هر چیزی که دم دستشان باشد تلاش می‌کنند مسیل‌ها را لایروبی کرده و مسیر آب را هموار می‌کنند تا باران به‌جای مفید فایده بودن حداقل خسارت نزند.

حتماً همه‌ی آنها بعد از کار روزانه به استراحت احتیاج دارند، حتماً دلشان می‌خواهد نصفه‌شبی کمی بخوابند و احتمالاً بعضی‌هایشان در خانه مریض دارند که نباید شب تنهایش می‌گذاشتند، یا زن باردار که ترس برایش حکم مرگ و زندگی فرزندش را دارد، شاید قرار بوده پروژه‌ای برای فردا تحویل دهند که باران بهار و خیابان‌های هول نگذاشتند.

یا صبح بروند سرکار، شاید بعد از یک سفر طولانی می‌خواستند چندی پیش خانواده باشند یا می‌توانستند مثل خیلی‌های دیگر زیر آفتاب قشنگ صبح روز بعد بروند شمال و کیف کنند؛ اما مردمشان جلو تر بودند، و هزار شاید و امای دیگر که ترجیح دادند شبشان را اینگونه سحر کنند.

رندان سحرخیز پای‌کار

و کم‌کم این جماعت کم، بیش می‌شوند. جهادگران می‌آیند بین مردم آن‌قدر کار می‌کنند و بیل می‌زنند و آب‌های جمع شده را این طرف و آن طرف می‌کنند که ساعت می‌رسد به ۳ صبح. با نور ماشین و چراغ‌قوه‌ی گوشی افتادند به جان مسیل‌ها تا مسیر زندگی مردم مختل نشود.

خواستند دست‌وپنجه تنشان و اراده و ایمان صبور روحشان، جبران خیابان‌های هول شهرشان باشد تا مبادا کسی از محله‌ی جوادیه احساس کند جایی از این دنیا زندگی می‌کند که سهمش این نبوده است.

همه‌وهمه اینها به کنار، راستی تا الان چند اداره از این قسمت شهر بازدید کرده و عکس انداخته؟!

پایان پیام/آ

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *