چشمهایی که از پشت عینک پوریای ولی میخندند
«پوریای ولی»، نام آشنای این دیار که راهش مدید است و پرقصه؛ قصههایی که پای دل میان است و درد. پوریای هفتاد و چند ساله را میگویم همان که عمری دلش گره خورده به دلهای خسته و نفسهایش با قرارهایش به دورترین شهر و روستا میزان میشود، آنجا که برای خواندن و جور دیگر دیدن، عینک چارهساز میشود.
خبرگزاری فارس–همدان، سولماز عنایتی: عینک میزند و زخمها را میخواند از انتهاییترین جای وجود، عینک میزند و ورای ارغوانی دلهای دلتنگ را میخواند.
میخواند و بغض میکند و باران میشود، باران هم با عینک میشناسد و دیدن را با عینک معنا میدهد؛ اصلا عینک که میبیند چیزی شبیه عشق به شوق نشسته از دلش فوران میکند و سَر میرود و پوریا میشود.
«پوریای ولی»، نام آشنای این دیار که راهش مدید است و پرقصه؛ قصههایی که پای دل میان است و درد. پوریای هفتاد و چند ساله را میگویم همان که عمری دلش گره خورده به دلهای خسته و نفسهایش با قرارهایش به دورترین شهر و روستا میزان میشود.
آنجا که برای خواندن و جور دیگر دیدن عینک چاره ساز میشود و آقای پوریا لبخند خدا روی زمین، آنجا که نداشتنها عین پیچکی دور تا دور قامت آرزو را گرفته و هدیه رنگ میدهد به تن دنیا.
آنجا که تکههای پازل آقای پوریا کنار هم چفت میشود و درد و پیچک، بغض و زخم تصویر میسازند از جهان کوچکی به وسعت نام خیر و خیرخواهی.
خیرخواهی به سیاق خوب دیدن و رنگی شدن و یک بغل حس خوب هدیه دادن؛ حکایت این بار، داستان «بهرام پوریا»، خیراندیش و عینکساز کهنه کاری است که تقویم زندگیاش حول محور عینک خوشحالی و خوشبختی میچرخد.
حکایتی که آقای پوریا با شمار عینکهای از شماره در رفته و یک بغل زیبایی تصویرسازی میکند و ما، من و شما جرعهای از دریچه نگاه او، دنیا را ببینیم و از نظر بگذرانیم.
۱۲۹ سال عینکسازی با چاشنی خیرخواهی/ عینکسازی در بحبوحه زلزله
آقای پوریا عینک سالهای دور و درازش را میزند، عینک جور دیگر دیدن را بعد دست به دامن واژگان میشود و میگوید: «بهرام پوریا هستم متولد ۱۲ آذر ۱۳۳۰ با ۵۴ سال کار مستمر عینکسازی.
پدرم هم ۷۵ سال عینکساز بود طوری که از قدیمیهای این صنعت در همدان به شمار میرفت، بنده هم به پیروی از او وارد همین حرفه شدم اما در کنار ساخت عینک حدودا از سال ۶۴ با کمیته امداد در روستاهای اطراف تویسرکان، اسدآباد، فامنین، بهار و کلی شهرستان و روستا آمد و شد کردم، قرار ما رفت و آمد به روستاها و شناسایی افراد نیازمند به عینک بود از قالیباف گرفته تا کودک و خردسال، شناسایی و تعیین نمره عینک و گاهی نیاز به پزشک نسخه اهالی روستاهای دور افتاده میشد.
سوای همکاری تنگاتنگ با کمیته امداد، هیأتی هم به نام چهارده معصوم مشتری خاصم بود که افراد را شناسایی و معرفی میکرد و من هم فریم و عدسی لازم را آماده و رایگان در اختیارشان قرار میدادم.
این روند در طول سالهای مختلف به قوت خود باقی بود و هدیه عینک رایگان پیشهام، تا سال ۹۶ در زلزله سرپل ذهاب ۱۵ روز کمکرسانیِ به قولی عینکی انجام دادم. سفر به سرپل با همکاری هلال احمر همدان با تمام تجهیزات عینکسازی برنامهریزی شد چون جزو خانواده هلال احمر به حساب میآیم و سالیان دراز با این جمعیت همکاری داشتم.
القصه، سرپل ذهاب شد مقصد جدیدم، ۱۵ روزی در روستای «کوئیک حسن» مستقر شدم و حدودا ۹۰۰ نفر از اهالی زلزلهزده روستاهای اطراف را معاینه کردم و در نهایت عینکهای زیر آوار مانده، شکسته و از بین رفته در زلزله دوباره ساخته و قشنگ دیدن هدیهام شد به زلزلهزدگان کرمانشاه.
حکایت سال ۹۶ با هدیه عینک به پدر و مادر پنجقلوهای کرمانشاهی و کلی خاطره ادامهدار بود؛ برنامه بعدی نذر آب شد در طبس، مشارکت کردم و علاوه بر آبرسانی به روستای دورافتادهای در طبس، موضوع عینک هم پیگیری شد، به گمانم ۸۰۰، ۹۰۰ نفر تعیین نمره شدند و برای نیمی از آنها عینک رایگان ساخته شد.
حکایت عینکهای رایگان، داستان دور و درازی است، به طبس و زلزله کرمانشاه هم خلاصه نمیشود؛ بهزیستی، مدارس و هیأتها میدانند با یک نامه کار بنده خدایی رایگان درست میشود و عدسی و فریم در اختیارش قرار میگیرد از همین بابت به کرات در هفته و ماه و سال مشتری دارم.»
جهادگری به سبک پوریای ولی پشت شیشههای عینک
عینکساز قدیمی و کهنهکار ما حواسش جمعِ جمع است، حواسی که در گرو هدیه حال خوب و شاد کردن دل است، آقای عینکساز با همین دست فرمان یعنی حال خوب ادامه میدهد: «روزی امسال هم رزمایش گروه جهادی اتاق اصناف در هفته بسیج بود در روستای «حسن ابدال و دربند»، در این دو روستا، افرادی که عینکی بودند تعیین نمره شدند و وضعیت عینکشان بررسی شد و بچههایی هم که نیاز به عینک نداشتند عینک دودی هدیه گرفتند.
این روال همیشگی است توام با لذت فارغ از تاریخ و هفته خاص، کاری است که حداقل ۳۷، ۳۸ سال دستور روزهایم بوده و حال خوش به دلم و یک دنیای رنگی به همنوعم هدیه داده.
در طی این سالها دقیقا نمیدانم چه تعداد عینک هدیه دادم و چه تعداد عینک رایگان ساختم، به وقت قرار و مدار انبوهی عینک برمیدارم و با دستگاه و تجهیزات لازم راهی میشوم، حالا چه تعداد عینک هدیه دشت کنم با خداست.
صدالبته هیچ وقت عدد و رقم مهم نبوده چون کار دلی است و گزارش و عملکرد در میان نبوده، مورد آخر رزمایش اتاق اصناف هم به همین منوال، نمیدانم چه تعداد عینک طبی ساخته و چه تعداد عینک دودی هدیه دادم، بیشتر از هر چیزی حال خوش برای من و همنوعم مهم است.»
میراث پدری آقای عینکساز
آقای پوریا خیر عینکساز با روش و منش قدیمی هر کلامش را به دل میرساند و گذری از دل میکند، گویی دلش سکاندار کار خیر عینکی است، او در این باره میگوید: «ما ایرانیها همگی همین هستیم، دست و دلمان برای کار خیر میرود، با این معنا که اگر نیازمند، مستحق یا افتادهای را ببینیم حتما دستگیری میکنیم و بدون توجه از کنارش عبور نمیکنیم این خاصیت ایرانیان است.
غرض هم معلوم است کاری که باب دل باشد، حالا چه در روستاهای خیلی دور که دسترسی به عینک و تعیین نمره چشم و معاینه پزشک برای آبمروارید سخت باشد چه کنار گوشمان؛ مقصود کاری است که برای دل انجام میشود.
هدف هم کمک به همنوع است، کاری که خوشحالی با خود دارد بدون توجه به مادیات؛ که چند مدتی با شیوه پوریا و عینک و فریم انجام میشود، راستش برایم تا کجاها کفایت میکند، همین!
نگفته نماند کمک و هدیه از نوع عینک درست مثل حرفه عینکسازی از پدرم به بنده رسیده، از بچگی وردست پدر کار میکردم و چیزی بیشتر از عینکسازی میآموختم آن هم دست خیری بود که همراهش ماند و حالا قدری به من رسید.
به گمانم عینک ساختن کاری است که از دستم برمیآید و حرفهای است که مادام مشغول بودم چه بهتر که از همین حیطه دست خیر داشته باشم از طرف دیگر دنیای رنگی است که به واسطه دو تا عدسی و یک فریم به هموطنم هدیه میشود.»
خدا لبخند کودکی است از پشت عینک
آقای عینکساز با خیال عینکهای هدیه دادهاش گریزی به صندوقچه دل و خاطراتش میزند و یادآوری میکند: «در روزشمار عمرم که در جوار عینک و عینکسازی گذشته انبوهی از خاطره دارم، اما شادی کودکی که با بغض و اشک درآمیخته میشود حس دیگری دارد یا شوق قرآنخوانی پیرزن و پیرمرد با عینک جدید حتما صفای دیگری دارد.
همه اینها در نوع خودش احساس رضایتمندی برایم دارد و یک خاطره است، دعاهایی که حتما خیر دنیا و آخرت دیده و ذکر لب میشود؛ البته خاطره دردناک هم داشتم، خیلی فراوان خصوصا وقتی میدانم کارم نوعی مُسکن است نه راه چاره، اذیت میشوم، هرچند تمام دلخوشیام، ادامه این راه است تا وقتی نفسی هست.»
صراطی که به دل میرسد
حسن ختام کلام آقای پوریا حرف دلی است که از ب بسمالله کنج لبش خانه کرده، او میگوید: «کار خیر خودجوش است یا به روایتی موهبت خداوندی است، ضرب و زور جوابگو نیست، کار من و شما هم نیست؛ قصه کار خیر با هر سبک و مدلی دل میخواهد و جوشش دل.
به نظرم کار خیر، ردی از خداوند است در وجودمان، نشانی از پروردگار؛ نگفته نگذرم دوست دارم همه همشهریان و هم وطنانم در این راه قدم بگذارند و قدم و رقمشان را جهت دهند. راه و روشش توفیر ندارد، مهم صراطی است که به دل برسد.»
پایان پیام/89033/