گفت و گوی اختصاصی با قهرمان شاهچراغ
گفت و گویمان با «فرزاد بادپا»؛ نیروی خدماتی حرم شاهچراغ که قهرمان بیبرو برگرد این روزهای مردم ایران است را از همان ثانیههای نفس گیر شروع میکنم؛ خیلیها میخواهند بدانند چه شد که اینطور قلندوار زیرخم آن جانی را گرفتید؟ نترسیدید؟ شما که اسلحه نداشتید. دست خالی بودید!
گروه زندگی؛ عطیه اکبری: تلفن بوق میخورد. آن طرف خط، همان جوانی است که از دوشنبه ۲۳ مرداد تا همین امروز، مردم ایران یک فیلم چند ثانیهای که او قهرمان بیچون و چرایش بود را بارها و بارها دیدهاند؛ وقتی در شاهچراغ مرد جوان با دست خالی به تروریست مجهز به اسلحه کلانشینکف حمله میکند و جانی از خدا بیخبر را قهرمانانه به خاک میکشد. که اگر نبود این همه ایثار، معلوم نبود حالا باید عزادار چند زائر شاهچراغ میبودیم.
مردم از وقتی شنیدند ناجی شاهچراغ، نیروی خدماتی حرم بوده، در ذهنشان بارها او را تجسم کردند. دستش را بوسیدهاند. به او افتخار کردهاند. خواستند این جوان جلوی چشمشان بود و از او میپرسیدند نترسیدی مرد؟!
لحظه دستگیر کردن تروریست مسلح درشاهچراغ
آنها که هم سن و سال این جوان خدماتی هستند، هر بار که فیلم را دیدهاند خودشان را جای او گذاشتند. اگر آن شب در شاهچراغ بودند چه میکردند؟ فرار میکردند مبادا تیر این جانی آنها را نشانه بگیرد؟
هر طوری دو دوتا چهارتا میکنند جوانمردی این کاکوی شیرازی با منطقشان جور در نمیآید. مردی که نظافتچی حرم است، حتماً در زندگیاش هزار تا بالا و پایین و گرفتاری دارد، اما چه میشود با دست خالی به آغوش معرکهای میرود که از دست دادن جان، قابل پیشبینیترین خروجیاش است.
همه اینهاست که مرا در این چند روز خسته نکرد از تلفنهای پی در پی با مسئولان آستان شاهچراغ تا بالاخره مجوز صحبت با این جوان شیرپاک خورده را بگیرم و همه سؤالها را از او بپرسم.
«فرزاد بادپا» نیروی خدماتی حرم شاهچراغ؛ نفر دوم از سمت چپ
چند باری با خودش هم کلام شدم. ما را چه حاجت به دیدن که سادگی و بیریا و بیادعا بودن از صدایش میبارید. در چند بار تماس تلفنی و تا زمان گفت وگو شش دانگ حواسش جمع بود مبادا پیش ما بدقول شود.
گفت و گویمان با «فرزاد بادپا» را از همان ثانیهها شروع میکنم؛ همان ثانیههای نفس گیر که میپرسم خیلیها میخواهند بدانند چه اتفاقی افتاد که اینطور قلندوار زیرخم این جانی را گرفتید؟ نترسیدید؟ شما که اسلحه نداشتید. دست خالی بودید!
* جانی اسلحه به دست از فاصله ۲۰۰ متری
با صدای گرفته جوابمان را میدهد. با همه خستگی خودش را رسانده به تشییع پیکر شهدای شاهچراغ. دلش پیش آن خادم محاسن سفید است. پیش حاج «غلام حسین عباسی» که هر وقت او را میدید یک خسته نباشید بابا! نثارش میکرد؛
«من شغلم نظافت حرم هست آبجی! تمیزکاری صحن، شست و شو، جارو. هر کاری که به خدمات مربوط میشود انجام میدهم. آن شب هم طبق معمول سر پست بودم. یک دفعه صدای وحشتناکی شنیدم. صدای تیراندازی بود. جلوتر رفتم دیدم یک حرامی کلاش به دست دارد تیراندازی میکند و میدود. اصلاً باورم نمیشد فکر نمیکردم بعد از آن حمله، دیگر کسی جرات کند اینطوری با اسلحه وارد شاهچراغ شود. در فاصله ۲۰۰ متری این تروریست بودم که دیدم به یک زائر خانم شلیک کرد و خون از بدن این خانم جاری شد.»
محل اصابت گلوله تروریست مسلح در شاهچراغ
*هر بچه شیعه و هیأتی این صحنه را میدید همین کار را میکرد
به اینجا که میرسد ما دنبال همان منطق میگردیم. جرقهای که یک خادم جارو به دست را مجاب میکند قید جانش را بزند؛ « من خون را که دیدم از خود بیخود شدم. هر ایرانی، هر بچه شیعه، هر بچه هیأتی این صحنه را که میدید همین کاری را که میکرد که من کردم. آخه زائران شاهچراغ مهمان آقا هستند. روی چشم ما جا دارند. آمدند زیارت. دلی سبک کنند. آمدند حاجت بگیرند. نیامدند که جان بدهند.»
*راز یک فیلم چند ثانیهای از شاهچراغ
بی اختیار یاد روضه حضرت زهرا(س) میافتی با شنیدن حرفهایش. صحنه به زمین افتادن. ای کاش غیرت تو و امثال تو تکثیر میشد در تمام طول تاریخ! میرفت به قرنها قبل، به کوچه پسکوچههای مدینه.
آن طرف خط سکوت برقرار شده و در صحن و سرای شاهچراغ جایی که فرزاد بادپا هم صحبت ما شده، فقط همهمه زائرانی را میشنوی که از کنار قهرمان ناشناختهشان رد میشوند.
الو.. الو… بغض، مهمان صدای مردانهاش شده و همه تلاشش را میکند برای پنهان کردنش؛ « من فیلم را که خودم دیدم داغون شدم. باورم نمیشد که این من بودم که اینطوری دویده باشم. »
چرا با دیدن فیلم حمله ور شدن به جانی شاهچراغ دیوانه شدی آقای فرزاد بادپا؟ دنبال چون و چرایش میگردیم. نکند پشیمان شده و رو نمیکند! ادامه میدهد و مطمئن میشویم این وصلهها به قهرمان ما نمیچسبد؛ « گفتنش برام خیلی سخته. نمیدونم چطور بگم. من چند سال قبل از ناحیه پا آسیب دیدم. یعنی در راه رفتن مشکل دارم. چون پا و لگنم شکسته. داخل پام پلاتین دارم. فیلم دویدنم را که دیدم خودم متعجب شدم که من چطوری توانستم بدوم. حیرت کردم از خودم. در آن لحظه انگار یک نفر به من گفت حرکت کن. انگار دستی از پشت سر هولم داد. حتی در فیلم دیدم که در لحظه برخورد با آن داعشی، مشتی هم به صورت من خورده. اما اصلاً یادم نمیآید.»
*من بیمه احمدبن موسی(ع) بودم
«خیلی از دور و بریها میپرسند تو که اسلحه نداشتی. نترسیدی انتحاری بزنه. داخل کوله این بیهمه چیز خشاب بود. اما این را بدانید که کار من نبوده. کار آقا احمدبن موسی شاهچراغ بوده. او کمکم کرد توانستم این ملعون را به زمین بزنم.
حرامی داشت میرفت به سمت حرم که خودش را برساند داخل ضریح. آمد به سمت سقاخانه. خشابش را عوض کرد. من حمله کردم به سمتش. اول پشتش به من بود. یک آن برگشت و باهم صورت به صورت شدیم. رویش به سمت من شد. اسلحهاش چند ثانیه طرف من بود. وقتی به شما میگم که خواست حضرت بود برای این هست. آقا شاهچراغ من را بیمه کرده بود و گرنه شاید این تروریست مسلح همان جا میتوانست من را هم بزند. اما خدا مرا واسطه کرد که جلویش را بگیرم. اگر این جانی حرکت میکرد به آن سمت، زائران زیادی بودند در آن محدوده. ممکن بود خیلیها از بین بروند.»
فرزاد بادپا
*شغل پدر ناجی شاهچراغ چیست؟
« ضِیاءُ القَلبِ مِن أَکْلِ الحَلالِ؛ صفا و نورانیت قلب نتیجه لقمه حلال است. » این حدیث ازامیرالمؤمنین(ع) را باید قاب گرفت و زد سر در هر خانهای تا حک شود روی لوح ضمیر همه پدر و مادرها تا هر روز موقع بیرون رفتن از خانه و قبل از آغاز کار، آن را آویزه قلبشان کنند.
فرزادبادپا؛جوان شیرپاک خورده قهرمان این روزهای ما مصداقی از همین حدیث زیبا ونورانی است و با لقمه حلال و طیب و طاهر شاطرنانوای سنگکی بزرگ شده و قد کشیده. حالا به رسم پدر، دو کودک ۴ ساله و ۱۰ سالهاش را هم با نان حلال و زحمت کشیده بزرگ میکند و صورت بچههای خودش را در چهره همه زائران کوچک حرم میبیند و میگوید: « هنوز دلم پیش آرتین است. دلم پیش همه بچههایی است که چند ماه قبل روبروی اسلحه آن داعش حرامی قرار گرفتند. همه زائران کوچکی که به حرم شاهچراغ میآیند بچههای من هستند. زنان و مردان، خواهران و برادران و پدر و مادر من. از چند ماه قبل تا همین حالا، از آن شبی که به حرم شاهچراغ حمله شد دارم حسرت میخورم که چرا آن شب شیفت و نوبت من نبود. شایدمی توانستم کاری کنم.»
*اندر احوالات یک لر ناموس پرست
هر شغلی رزقی دارد. گاهی خود آدمی متوجه نمیشود. مثلاً ممکن است راننده تاکسی باشی و رزق یک روزت به بهانه رساندن مسافری به مقصد، زیارت امامزادهای باشد که تا قبل از آن هیچ وقت گذرت به صحن و سرایش نیفتاده است. حالا شاید خدا برای ما هم خواسته که رزقمان گفت و گو با ناجی شاهچراغ باشد.
قهرمان این روزهای مردم ایران اصالتاً لر است و اهل روستای«جوزار بکش نورآباد ممسنی». لرها را به مهمان نوازیشان میشناسند، به مردانگیشان، ناموس پرستیشان که قطعاً جز این نیست و فرزاد بادپا مصداق تمام عیار یک لر ناموس پرست و مهمان نواز است. این قهرمان لر، چند سالی میشود در شیراز زندگی میکند. خودش میگوید یک سال و دو ماه بیشتر نیست بیمه آستان شاهچراغ شده و خدمتگزار حرم.
حرم شاهچراغ در شیراز
*آنها که خاک پای زائران را سرمه چشمانشان میکنند
آنقدر مرام دارد که مثل همان شب و همان لحظه، باز هم خودش را نمیبیند و حالا از تریبون رسانه استفاده کند تا یاد مردم بیندازد چه کسانی خاک پای زائران حرمهای متبرک را سرمه چشمانشان میکنند و میگوید؛ « شما صاحب خانه هستید. مهمان که خانهتان بیاید دوست دارید خانهتان تمیز باشد یا کثیف؟ حتماً دوست دارید از خانهتان تعریف کنند. دوست دارید مهمان نوازی کنید. بچههای خدمات جزء نیروهای زحمت کش آستانهای متبرک هستند و واقعاً زحمت میکشند. همهشان مشکل زیاد دارند. گرفتاری دارند اما با دل و جان کار میکنند. »
* گندهتر از داعش هم نمیتواند هیچ غلطی کند
ای کاش به پای زمان وزنهای می زدند تا دقایقی که هم صحبت قهرمان این روزهای مردم ایران هستیم، در سر جای خودش متوقف شود و پیش نرود. دوست داشتم بیشتر از او بشنویم. بدانیم. از جوانمردی که باید الگوی همه جوانها شود. اما روز تشییع پیکر شهدای شاهچراغ است و هیاهوی حرم شاهچراغ و زائران از پشت گوشی تلفن فریاد میزند. حرم این روزها شلوغتر از همیشه است؛ تا کور شود هر آنکه نتواند دید. فرزادبادپا اذن رفتن میخواهد.
با چند سؤال کوتاه این گفت و گوی شیرین را به پایان میرسانیم. میپرسم با مردم چه حرفی دارید؟ واژهها کم میآورد در برابر شما. باز هم برای خودش چیزی نمیخواهد؛ «از مردم میخواهم برای مادرم دعا کنند. مادرم هفتهای سه مرتبه دیالیز میشود. باید پیوند کلیه شود. همین دیشب حالش دوباره خراب شد.»
میپرسم فکرکن حرامیهای داعشی حرفهایتان را می خوانند. اگر قرار باشد جملهای بگویی آن جمله چیست؟ میگوید: «داعش که هیچ، بزرگتر و گندهتر از داعش هم نمیتواند هیچ غلطی کند وگزندی به این مردم وارد کند.» و جمله آخر که با صلابت هر چه تمام و به سان یک سرباز واقعی میگوید: «جانم فدای رهبر. »
آقای فرزاد بادپا ما که هیچ، بچههایمان که هیچ، کلماتمان هم قد خم میکنند وسر تعظیم فرو میآورند در برابر این همه گذشت و ایثار.
ای باده جهل، کرده سرمست تو را
جز باد بگو چه مانده در دست، تو را
با اسلحه پر از اینچنین جار نکش
جاروکش این حرم حریف است تو را
پایان پیام/