یک نفس از جهاد تا شهادت/ شهیدعینعلی، فرمانده گردانی که خودش را خادم معرفی میکرد
آقا محسن، جوانی سرشار از شور و شوق و ایمان بود؛ جلوه صبوری، جنگاوری هوشیار، همسر و پدری مهربان. خلوص نیت آقامحسن تا جایی بود که بعد از شهادتش متوجه شدم او فرمانده گردان بوده چون همیشه خودش را خادم رزمندگان معرفی میکرد.
خبرگزاری فارس –همدان: پای عدد و رقم که بنشینیم به ۱۶، ۱۷ سالگیاش میرسیم، یعنی عنفوان جوانی و شور و شوق؛ شوقی که سرچشمه خداگونه داشت و پای دل را به مبارزه و انقلابیگری میکشاند.
یک مبارز واقعی که روز به روز شعله سرکش جهادش فروزانتر میشد تا روزگار پیروزی، انقلاب که پیروزی شد هنوز جوانی بود و جویای کار. دست به کار شد تا چهره نداشتنها را از سر و روی روستایش بزداید، کتابخانه و مسجد را سامانه داد. اصلا انگار زیر و رو شده باشد و رخت جهاد بر تن کرده باشد، نقطه آغازین جهادش، انقلاب بود و سطر دومش کتابخانهسازی و مسجدسازی، هنوز گَرد ساخت و ساز بر چهره داشت که آستین همت را بالا زد و کمک شد برای راهاندازی شبکه تلفن روستا.
حال و هوایش، حال و هوای دیگری بود ماورای جوانان روستا؛ تا مارش غائله کردستان به پا شد و دوباره رخت جهاد به تن کرد، بعد از آن هم رهسپار جادههای حق علیه باطل شد آن هم به سمت فرمانده گردان. بعد از حمله عراق و عضویتش در سپاه، او فرمانده گردان ۱۵۳ قاسم بنالحسن(ع) لشکر ۳۲ انصارالحسین(ع) شد.
فرماندهای سرشار از ذکاوت و اعتقاد و تعهد که تک به تک نیروهای خالص را جذب میکرد و یک به یک بر گردانش میافزود و تند تند حماسه میآفرید، از آن فرماندههایی که قدم در راههای صعبالعبور میگذاشت و نیروهایش پا به رکاب گوش به فرمانش بودند.
اصلا یکهو از دانشآموز دبیرستانی قامت مبارزه بست، مبارزه با طاغوت و دشمن قسمخورده و ضد انقلاب، حالا هم رژیم بعث و کشورهای پشتیبانش. مبارزی مقتدر که جان بر کف نه یک بار و دو بار بلکه چندین و چند بار از ناحیه چشم، دست و پا مجروح شد اما از پای نایستاد.
غریبه با استراحت
فرمانده جوان و حاضر به یراق تویسرکانی با عشق جبهه را در آغوش میکشید و هر نفسش بوی باروت و جراحت میداد و خسته نمیشد، انگار با استراحت غریبه بود و یک دم دلش برای خط مقدم میتپید.
از همان فرماندههایی که باید در کنارش میبودی و میآموختی و به راز خلوص نیتش پی میبردی؛ از همانهایی که دور از خانه و خانواده و زن و فرزند جبهه به بغل شهادت را میبویید و از یاد خدا غافل نمیماند.
تا جایی که کنار بیسیمچی زیر دوش آتش دشمن و خبر بیماری دردانهاش، خم به ابرو نمیآورد و به همسر فداکارش از راه دور پشت فرکانسها پیغام میدهد، برایش حمد بخوان. بعد به قرآن و سوره حمد اقتدا میکند و جبهه به بغل از پس فرسنگها فاصله حمدی میخواند و روانه صبر و شکیبایی همسر و بیماری فرزند میکند و آب میشود بر آتش تب افروخته.
گویی حساب و کتابش طوری دیگر بود از آنها که با دو دو تا و چهار تای دنیایی همخوانی نداشت و خودش مکتب عشق بود، مکتبی از یاد خدا، نمازهای شبانه و استغاثههای مکرر و رشادت پشت رشادت.
فرمانده چنانچه میدرخشید و خلصتهای خوب خدایی را یک به یک ادا میکرد که روستای قلعهآقابیگ، محل زادگاهش را سرفراز کرده بود، انگار کن همه روستا دلشان به آقای فرمانده خوش بود و قلبشان برای شجاعتهای بی مثالش میتپید.
از پا تا نوک سر، هم قافیه با شهادت!
گفتنی از فرمانده زیاد است، از محرومیتزدایی گرفته تا کمک به حال و احوال اهالی روستا، از دروی گندم همسایهها تا کارهای عامالمنفعه، اصلا دمی لباس خدمت و جهادش را درنمیآورد و پایبند به اصول اخلاقی بود. همه جوره بنده خاص خدا بود و آب و گلش را همقافیه با شهدا سرشته بودند.
فرمانده در طول ۶ سالی که جبهههای حق علیه باطل را پشت خاکریز عشق و سنگر بندگی ایستادگی کرد حتی یک روز هم لباس نو نپوشید و همیشه با لباس وصلهدار قامت ادای دِین میبست و عاشقانهها با رزمندگان و خدای رزمندگان ثبت میکرد.
آقا محسن عینعلی، فرمانده روزهای سخت ایران، سینه به سینه ایثار از خانه و کاشانه گذشت و زن و فرزندش را به خدا سپرد، آقای عینعلی، فرمانده بلامنازع جزیره مجنون، در حین اقتدار چشمه اشکش به هنگامه شهادت رزمندگان جاری بود و رافت را با واکسن زدن کفش رزمندگان و جفت کردن آنها معنا کرده بود.
فرمانده، فرمانده دلهای یک گردان و یک لشکر بود و عاشقانه تا پای جان برای حفظ تک به تک بچههای گردان سر از پا نمیشناخت تا اینکه براتش امضا شد و ۲۷ اردیبهشت سال ۶۵ با ترکش به پهلو در جزیره مجنون به سامان شد.
شهید من، آقا محسن!
معصومه خدابخشی، در وصف همسر شجاع و بصیرش میگوید: «شهید من، آقا محسن، جوانی سرشار از شور و شوق و ایمان بود؛ جلوه صبوری، جنگاوری هوشیار، همسر و پدری مهربان. خلوص نیت آقا محسن تا جایی بود که بعد از شهادتش متوجه شدم او فرمانده گردان بوده چون همیشه خودش را خادم بچهها و رزمندگان معرفی میکرد.
آقا محسن ۲۴ ساله یکپارچه ایمان بود و توکل و گوش به فرمان خدا؛ از پس مصائب و مشکلات با توسل به قرآن برمیآمد و حلال خدا برایش حلال و حرام خدا حرامش بود. اگر خلاصه کنم باید بگویم شهید عینعلی شهادت را زندگی کرده بود، الگوی جوان و تمامعیار برای این روزهای کشور.»
سردار رضا میرزایی همرزم شهید عینعلی هم رازهای نهانی از آقا محسن دارد که پردهبرداری از آن عالمی دیگر است برای شناسایی هر چه بهتر شهید؛ او در این باره میگوید: «این مرد بزرگ در بزنگاههای ایران خوش درخشید و نامدار شد از مبارزه با رژیم ستمشاهی و پایین آوردن تابلوی شاه در تویسرکان بگیر تا حضور جانانه در غائله کردستان، بعد هم جبهه مهران و سرپل ذهاب.
دین و دیانت را معنا کرده بود و با خدای خود نجواها داشت، شهید در عین اقتدار بیادعا و خالص پای کار عاشقی ماند و الگو شد، از ذوب در ولایت بودن تا ادای فریضه روزه و نماز الگو بود، قبل از اذان وضو میگرفت و آماده نماز میشد و سیلی از عشاق را به دنبال خود میکشاند.»
سردار مظاهر مجیدی دیگر همرزم شهید عینعلی، کلام را در حق این شهید بزرگ تمام میکند و میگوید: «محسن عینعلی ولایتمدار تمامعیار بود و اخلاق و خصوصیاتش مثالزدنی، آنچنان که مدیریت درست و مبارزه با انحرافات را اعتقاد میدانست.
و اما شهادت…؛ شهید عینعلی مزد خلوصش را در لحظه شهادت از حضرت فاطمه(س) گفت، آخر آقا محسن با اصابت ترکش به پهلو در جزیره مجنون بود که آسمانی شد و رهسپار بهشت.»
آنچه خوانده شد برش کوتاهی است از زندگی و فرماندهی و رشادتهای شهید محسن عینعلی، فرمانده گردان ۱۵۳ قاسم بن الحسن(ع) تویسرکان که در سلسلهنشستهای «روایت عاشقی» به همت خانه مطبوعات، بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان و به میزبانی روزنامه هگمتانه بیان شد، باشد این شهید راه حق در روز رستاخیز دستگیرمان باشد.
پایان پیام/۸۹۰۳۳/