یک پرده از کریم اهل بیت(ع) و دیگ نذری

یک پرده از کریم اهل بیت(ع) و دیگ نذری

گوشت‌ها که روانه دیگ می‌شوند، اشک‌های مادر هم راه خود را پیدا می‌کنند؛ آرام و بی‌صدا کودک را در آغوش می‌گیرد و با چشمانی خیره به دیگ نذری، زیر لب ذکر یاحسن (ع) برمی‌دارد…

یک پرده از کریم اهل بیت(ع) و دیگ نذری

گروه زندگی- دقیقا یکماه پیش درچنین روزی بود که وقتی با قدم‌هایی لرزان وارد اتاق ویزیت شد، پزشک، او را به صندلی مقابل خود دعوت کرد تا رک و روراست چند مساله را برایش بازگو کند. قدرت تکان خوردن نداشت؛ واژه‌ها بی‌وقفه از دهان پزشک خارج می‌شدند و قدرت نفوذشان آنقدر بالا بود که مادر بیشتر و بیشتر خودش را می‌باخت. واژه‌های آخر را بریده بریده می‌شنید و حالا دیگر چشمانش سیاهی می‌رفت. نوار مغزی نوید خبرهای خوشی نمی‌داد. «اوضاع خوب نیست. شاید ضایعه مغزی، شاید ضربه مغزی و شاید هم یک بیماری ژنتیکی و مادرزادی، باید‌ام آر آی بدهید. فعلا نمی‌توان نظر قطعی داد!»

بیشتر از صدبار تک تک حرف‌های پزشک را با خود مرور کرده و هربار هزاران فکر و خیال به سرش زده بود. «اگر بلایی سرش بیاید چه؟ اگر قدرت راه رفتن را از دست بدهد! اگر قدرت یادگیری‌اش تحلیل رود! اصلا اگر نتواند حرف بزند و دیگر مرا هم نشناسد…! خدایا خودت رحم کن. با خودت معامله کرده بودم، پای دیگ نذری کریم اهل بیت؛ فرزند سالم می‌خواستم؛ نباید زیر قول و قرارهایمان بزنی.»

یک هفته انتظار تا فرارسیدن تاریخ‌ ام آر آی؛ چیز عجیبی است این انتظار. گاهی چنان مثل خوره به جان آدم می‌افتد و تاب و توان آدم را می‌گیرد که دیگر فرقی با کابوس ندارد و برای تمام شدنش باید لحظه‌ها را بشماری. اشک‌هایش را به سختی کنترل می‌کرد و ته دلش خوش بود به وعده‌ای که با خدا کرده و صبر بی‌سابقه‌ای که انگار هرلحظه بیشتر بر جانش می‌نشست. از همین صبر ناگهانی هم می‌ترسید. آرامش قبل از طوفان؛ نکند اتفاقی در راه است و خداوند صبرش را از پیش برایم فرستاده است؟ دوباره تمام وجودش‌گًر می‌گرفت و دلشوره بیشتر و بیشتر بر او غالب می‌شد. اما با تمام این احوال، هنوز هم بند دلش وصل بود به خداوند و اهل بیتی که ایمان داشت نمی‌گذارند بندها به راحتی پاره شوند. تازه پسرش هم مرد هیات بود. از همان دوران جنینی تا وقتی که ۴ ماهه بود و در شب علی اصغر (ع)، صدای گریه‌اش در بلندگوهای هیات پیچید و تا همین حالا که دیگر ۴ساله می‌شد و با زبان کودکانه اش، تعزیه سرمی داد.


دست از همه هم که بشویی، باز یکی هست…

دردناک است دیدن بی‌تابی‌های مادر برای فرزند! پدر هم حال خوشی نداشت اما او ستون خانواده بود. صورتش برافروخته می‌شد اما نمی‌گذاشت اشک هایش، نمک شوند بر زخم مادری که دستش را از همه جا کوتاه می‌دید؛ کوتاه از هم جا الا خود خداوند و اهل بیتش. فکری به ذهنش خطور کرد؛ انگار راه نجاتشان را پیدا کرده بود. «۲۸ صفر؛ شهادت امام حسن مجتبی (ع)؛ چیزی تا نذری‌مان نمانده. بیا نذر کنیم. کریم اهل بیت است، دست رد به سینه‌مان نمی‌زند؛ خود پیامبر این را گفته؛ مطمئن باش حاجتمان را می‌دهد…» کلماتش رفته رفته جان بیشتری می‌گرفتند و اشک‌های مادر هم که انگار امید و توسل را حس کرده باشند، با سرعت بیشتری سرازیر می‌شدند. «خانم! بیا نذر کنیم، گوشت‌های حلیم امسال را ما بدهیم. به نیت سلامتی آقا پسر!»
راستی اگر اهل بیت را نداشتیم چه می‌کردیم، چقدر بی‌چاره بودیم آن وقت. اصلا تکلیف گره‌هایمان چه می‌شد؟ حاجت‌هایمان؟ ناامیدی‌هایمان؟ چقدر خوشبختیم ما شیعیان. چقدر خوشبخت که رسول الله (ص) داریم، باب الحوایج داریم و کریم اهل بیت. کریمی که کرامتش بی‌انتهاست و شامل حال تمام کسانی که دل بسته‌اند به کرامتش و تمام حرمتی که نزد خداوند دارد…


او برای همه کریم اهل بیت است و حرمتش نزد خدا محفوظ

گوشت‌ها که روانه دیگ می‌شوند، اشک‌های مادر هم راه خود را پیدا می‌کنند؛ آرام و بی‌صدا کودک را در آغوش می‌گیرد و با چشمانی خیره به دیگ نذری، زیر لب ذکر یاحسن (ع) برمی دارد. «این دیگ، نظر کرده است.» جمله پدر شوهر مرحومش در گوش او زنگ می‌زند. دیگی که گرچه ۳۰ سال پیش به نیت سلامتی فرزندان خانواده علم شد، اما آنچنان نظرکرده شد و حاجت‌ها روا کرد که حتی بعد از فوت بانی هم، فرزندان مرحوم نگذاشتند اجاق آن خاموش شود و حالا این دیگ، نذر جدیدی در دل خود دارد و از حالا به بعد قرار است ضامن سلامتی پسر ۴ساله‌ای باشد که تا عمر دارد باید پای نذر پدربزرگ و پدرش بایستد و عاشقانه در برابر عزت و کرامت کریم اهل بیت سرخم کند، چون این دیگ نظر کرده است!

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *