اینجا خانه ما|صدای سنگین سکوت در خانه چندفرزندی!
اینجا خانه ما|صدای سنگین سکوت در خانه چندفرزندی! شام، داریم. ظرف کثیف، نداریم. میز سفید جلوی مبل، لکه چای و هندوانه ندارد. لباسها را ماشین شسته و پهن کردهام. کاری که باید به خانم سلیمی تحویل میدادم تمام شده و برای بخش بعدی،وقت دارم. سوراخ جوراب علی را دوختم.تماس عقب افتاده ای ندارم؟ نه! ندارم. رمانی که تازه شروع کردهام را برمیدارم و چند صفحهای میخوانم. مقداد! عذاب وجدان دارم! آخه من بیست دقیقه لم بدم روی مبل و رمان بخونم؟ پشت سر هم؟!
گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما!
بر خلاف معمول، هیچ ظرف نشُستهای در سینک ظرفشویی نیست. نگاهم را برمیگردانم سمت اجاق گاز. کار آمادهسازی غذا تمام شده، دیگ زودپز موسیقی آرامی مینوازد و بوی تاسکباب در خانه پیچیده است. «چرا دنیا این طوری شده؟ نکنه من مُردم؟!» دور و بر خانه را دید میزنم. یعنی هیچ لیوان پلاستیکی رنگارنگی این طرف و آن طرف ولو نیست و همه با نظم و ترتیب در کابینت نشستهاند؟! ظاهراً که چیزی به چشم نمیآید.
برای خودم چای میریزم. گزی که از مهمانی هفته قبل در کیفم پنهان کردهام را میآورم و مینشینم روی مبل. ..