خودخواهی شگفتانگیز
جامعه را کسانی میسازند که به حیاتش ایمان داشته باشند. برخی به ظاهر عضوی از جامعهاند؛ اما در واقع به دنبال شکار میگردند. به نظر مردمند؛ اما جامعه را یک جسد میبینند.
فارس پلاس؛ سعید توتونکار در یادداشتی نوشت: صحنه قتل حمیدرضا در قاب دوربین مداربسته، صحنهآرایی مستندی از تلاقی خودخواهیهای انسان بود. خودخواهی از جنس شهوت، خودخواهی از جنس خشونت، خودخواهی از جنس زیادهجویی و خودخواهی از جنس عافیتطلبی در هم آمیخت تا پسزمینه تاریک برای وقوع یک روایت متفاوت از انسان ایرانی فراهم گردد. زیرا عنصری در آن آشکار شد که به صورت برجسته جامعه را معنی میکند. همه چیز رنگ و بوی مرگ داشت، سیاه بود، سرد بود تا وقتی که او از گوشه تصویر وارد سکوی حادثه شد.
جامعه را کسانی میسازند که به حیاتش ایمان داشته باشند. برخی به ظاهر عضوی از جامعهاند؛ اما در واقع به دنبال شکار میگردند. به نظر مردمند؛ اما جامعه را یک جسد میبینند، یک میز غذا، در معرض بحران فروپاشی. لذا به تناسب فرهنگ «سلفسرویس» به آن هجوم میبرند و شروع به جدا کردن سهم فرضی خود از جامعه میشوند. اینها رقیب جامعهاند و نه مراقب آن. بوی خون آنها را به سوی خود میکشد. خون نماد حیات است برای آنان که به زندگی میاندیشند؛ و نماد منفعت، برای خونآشامهای در پوست انسان خفته. تفاوت در همین جا روشن میشود. کسانی که خون را جاری در رگهای حیات میخواهند و کسانی که جامعه را میدرند تا فرصتهای بکر آن را بدون زحمت به چنگ آورند.
آنها به من واحد جامعه، به آن شخصیت ابرانسان جامعه اعتقادی ندارند. آن را نیافتهاند. منتظرند تا جامعه بیمار شود. فساد در جامعه جریان پیدا کند. نظم و نظام به خطر بیافتد و آنان از زخمها و جراحتها، از ضعفها و نارساییها، از دردها و بیقراریها، منفعت آماده خود را ببرند. منتظرند در رگها نفوذ کنند یا یکی این سیمرغ را بدرد تا بتوانند خون جامعه را بدوشند و بنوشند.
جامعه را کسانی میفهمند که شهادت را زندگی میکنند. صاحبان آن خودخواهی باشکوه و شگفتانگیز و شورآفرین. آنان که خود را در عظمت جامعه پیدا میکنند و رگ حیاتشان گره میخورد به حیات جامعه. آنان که خود را شناختند و ساختند و توسعه دادند. آنان که خواهشهایشان به اندازه «خود»هایشان عظمت پیدا کرد و به آن شخصیت فاخر سلحشور عارف رسیدند. آنان که به لحظه زندگی میبخشند و آن را ابدی میکنند.
جامعهای که در آن فرهنگ ایثار و شهادت زنده است؛ مردمی که مهربانی را تا سر حد فدا شدن میفهمند؛ نسلی که معرفت آنها از زندگی موج میزند و میگذرد از تاج معادلههای مادی زمین، یک خود شگفتانگیزی دارد که از آن یک خودخواهی شگفتانگیز برمیخیزد و محاسبات را تغییر میدهد.
وقتی خودخواهیهای مفعول شهوت و عافیتطلبی به خودخواهیهای فاعل خشونت و زیادهطلبی تمکین میکنند و با آن متحد میشوند، شاهد دریده شدن پردهها و علنی شدن استبداد عناصر ضد جامعه خواهیم بود. یک کودتای نرم و خزنده که یک به یک امکانهای جامعه را غصب میکند و پرچم خود را بالا میبرد.
آن روز در گوشهای از سبزوار تفاهم و توافق خودخواهیها در حال رقم زدن یک تجاوز بود که به یک جنایت منجر شد.
آن خودخواهی شگفتانگیز، آن من بالغ رشید، که از حیات جامعه برخواسته و روحش با روح جامعه پیوند خورده و در رگهای جامعه جریان دارد و برای آن میجنگد و میماند و میمیرد، وارد صحنه شد. حمیدرضا، پسر ایران، همان عنصر شگفتآور است که برای زندگی فدا شد. او برای بقای جامعه از خودخواهیهای کوچکش گذشت. مرزهای آن خود محصور در تن را عقب زد و در یک خود عظیم فانی شد. او خود انسانیت را یافت. خود جامعه را پیدا کرد. او در چند لحظه از تمام مراتب خودخواهی بالا رفت و به یک خودخواهی بزرگ و باشکوه رسید. ما آن را شهادت مینامیم.
قطرهای که به دریا پیوست و در آن ماندگار شد. هر چند خس و خاشاک در صورت دریا، چشم را میآزارد، اما دریا این موجسواران را به زودی از خود خواهد راند و تنها با همجنس خود متحد میشود. حمیدرضا مردی از جنس ایران بود. او یک انسان بود و با شهادت ایران شد.
بیایید شهید زندگی کنیم. شهداء اینگونهاند. منطق شهادت از اینجاست که در عین عاشقانه بودن، عاقلانه معنی میشود. برای آنان که انسانیت را میفهمند مفهومی از خود و خودخواهی آشکار میشود که به چشم حریص خودپرست نامرئیست. کسانی که در پستیهای وجود خویش اسیر شهوت محسوساتند؛ آنان که حیثیت و امنیت جامعه را فدای تنآسایی خود میکنند، آنان نه منطق شهادت را که تجاوز و جنایت را میفهمند و میستایند. آنها که همدست با درندگان و دریدگان، منتظر عیش خونآشامی و بزم لاشخوریاند. برای آنان شهادت معنی ندارد. زیرا جامعه را نمیفهمند و به آن باور ندارند. آنان جهان را دایره مستی میبینند در حوالی خویش. آنان حیات را همچون کرمی که بر زمین، حسرت میمکد میفهمند و یا چون انگل که عفونت سرمیکشد؛ در پستترین مرتبه بودن؛ و زیستن در مرداب هوسها و باتلاق خواهشها.
مردم ایران ثابت کردهاند که صاحب مکتب خودخواهی شگفتانگیزند. اصلا انقلاب اسلامی ایران برخواسته از این خودخواهی فاخر بود. عزت نفسی که آنان را از بستر خوی استکباری و استبدادی پهلوی کَند و در برابر اربابانش قرار داد.
نقش امروز ایران در جهان، فهم و روایت و تقویت خودخواهی شگفتانگیز است. فهم انسان و انسانیت؛ فهم جامعه و شخصیت اجتماعی. این همان چیزی است که غرب و شرق را وادار کرد تا تمام سرمایه خود را در این گوشه از جهان متمرکز کنند و با پیچیدهترین جنگ ترکیبی تاریخ، تمام خودخواهیهایشان را به میدان تقابل بیاورند.
حمیدرضا قصه امروز ایران است. کسی که برای شرافت مبارزه میکند؛ حتی به قیمت دشنه نامردمان از پیش و پشت. جوان ایرانی مکلف به روایت هر روزه داستان این قهرمان سبزواری است. نباید از یاد برد خاطره قهرمانهایی را که از بس زیادند عادی مینمایند.
پاپان پیام/.