امیرغدیر| پیغام شهید «مهدی رضوان» برای مادرش از بهشت!
از پشت خط صدای لرزانش به گوشم میرسد: «امسال اولین سالی است که برای غدیر مراسم داریم آن هم به سفارش خود آقا محمدمهدی!» این سفارش آقامحمدمهدی میشود بهانه ساعتها حرف و مصاحبه. صدای لرزانش هم رسالتی است برای نوشتن.
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: همیشه و هر مناسبتی مسیرتان اگر به قطعه 50 بهشتزهرا بخورد. مادر شهید دهه هفتادی«محمدمهدی رضوان» بالای سر مزار پسرش نشسته و با هدیههای کوچک به مهمانهای محمدمهدی خوشآمد میگوید. هدیههایی با پیوست عکس لبخند شهید. با مادر شهید تماس میگیرم و برای عید غدیر میپرسم اینکه باز به رسم همیشه برای عید غدیر هم میشود مهمان مزار شهید شد یا نه؟! سوالم بغض گلوی مادر محمدمهدی میشود. از پشت خط صدای لرزانش به گوشم میرسد :«امسال اولین سالی است که برای غدیر مراسم داریم آن هم به سفارش خود آقا محمدمهدی!» این«سفارش آقامحمدمهدی» میشود بهانه ساعتها حرف و مصاحبه. صدای لرزانش هم رسالتی است برای نوشتن، مخصوصا آنجا که میگوید:« احساس میکنم این سفارش غدیر و این تماس شما، همه کار خود شهید است.»
۱۰ روز قبل از شهادتش، به مادرش اینگونه گفته بود که «دوست داری زنگ خانه ما را بزنند و بگویند که پسرت تصادف کرد و مُرد! یا این قشنگتر است که بیایند و بگویند که پسرت شهید شد؛ پس برای من دعای شهادت کن و من را با دعاهای خود بیمه نکن!»
تولد من مهم نیست مامان!
مینشینم پای صحبتهای « الهه عسگری» و برایم از سفارش پسرش میگوید:« این چندوقت همه حواسم به تولد محمدمهدی بود. متولد ۱۳۷۹/۴/۲۶ است. مدام فکر میکردم تولدش را چطور برگزار کنم و چطور از مهمانهایش پذیرایی. میخواستم برایش سنگتمام بگذارم. تا این که همین چند شب پیش خوابش را دیدم. تا مرا دید اولین سوالش این بود مامان حواست به عیدغدیر هست؟! بهش گفتم بله مامان خیالت راحت! سرش را تکان داد و گفت نه! حواست نیست. عید غدیره باید از جان مایه بگذاری. داشتم به حرفهایش فکر میکردم که یک بغل تسبیح، عیدی،نبات و…دستم داد. همه آن هدیهها رویش نام مبارک امیرالمومنین حکاکی شده بود. دوباره سفارش کرد مامان حواست باشه! عید غدیر خیلی بزرگه! کم و کسر نگذاری! بعد از این خواب از فکر تولد محمدمهدی بیرون آمدم. گفتم هرچه توان داشته باشم به جای تولد پسرم برای عید غدیر و امیرالمومنین انجام میدهم حالا که خودش هم اینطور دوست دارد. مثل همیشه از محمدمهدی کمک خواستم و برایش خط و نشان کشیدم که آقا مهدی خودت قول دادی همیشه پشت و پناهم باشی. شهید شدی خب مبارکت باشد اما دلیل نمیشود که من را دست تنها بگذاری. همین شد که امسال برای اولین بار و به سفارش مهدی قرار است در منزلمان بیرق شادی ولایت حضرت علی را علم کنیم و در این عید بزرگ شریک باشیم. البته راستش را بخواهید سالهای قبل به اندازه پخش کردن شیرینی یا شکلات، شادی غدیر را جشن میگرفتیم. محمدمهدی هم از این موضوع خبر داشت. وقتی در خوابم میگفتم حواسم هست منظورم همین بود که دوباره قرار است این رسم را تکرار کنم. اما محمدمهدی مدام اصرار میکرد نه غدیر خیلی بزرگ است باید از جان مایه بگذاری! از همان لحظه که نیت کردیم. جشن غدیر را در خانهمان مهمانی بگیریم. همه چیز با عنایت امیرالمومنین به راحتی آماده شد. اولش میخواستیم جشن را در بهشت زهرا و کنار مزار شهید بگیریم اما چون سفارش محمدمهدی بود که برای مهمانهای آقا کم و کسر نگذاریم،تصمیم شد که در بیت شهید میزبان مهمانهای مولا باشیم. البته کمکهای پسرم هم کم نبود تا به اینجا.»
شهید محمدمهدی رضوان در طرح «امنیت پایدار» به منظور برخورد با اراذل و اوباش به شهادت رسید
مامان غصه نخور!
محمدمهدی برای مادر تعبیر و تفسیر همان آیه قرآن است که میفرماید:« :« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ؛(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.». گرچه مادر، تنها پسرش را با همه آرزوهایی که برایش داشته 19 سالگی، لباس شهادت به تنش کرده و به آغوش خاک سپرده. اما باز دلش آرام است و چهرهاش همیشه خندان. از غم دلتنگی که گریزی نیست. حرف دلش این است که شاید محمدمهدی را دیگر نداشته باشد. اما این نداشتنها فقط و فقط ظاهری است. هر راهی که میخواهد برود، هر کاری که میخواهد شروع کند،غصهدار باشد یا ناراحت محمدمهدی کنارش است و پشتش را خالی نمیکند.
صدای پشت تلفن دوباره میلرزد. بغض این بار میان سینه نمیماند و اشک میشود. مینشیند روی کلمات ومرا هم بیتاب میکند:« واقعیت را بخواهم بگویم. ما تازه اسباب کشی کردیم و این چند وقت درگیر جابه جایی منزلمان بودیم به همین خاطر شرایط اقتصادیمان، زیاد مناسب نبود. از روزی که نیت کردم عید غدیر خانهمان مولودی بگیریم. هر لحظه به این فکر میکردم که خدایا هیچجوره نگذار من شرمنده آقا امیرالمومنین بشوم. مخصوصا که محمدمهدی آنقدر سفارش کرده مراسم بی کم و کسر باشد. خدایا تو شرمندهام نکن! دوباره محمدمهدی آمد به خوابم. دست پر بود. یک سبد شکلات برایم آورده بود و گفت مامان غصه نخور! همه چیز رو خودشون جور میکنند. راست میگفت آنقدر قشنگ هزینه مراسم رسید که اصلا نمیدانم چه بگویم!» حرفها ختم میشود به اشک. صدای گریه است و صدای زمزمههایش که میگوید:« الحمدالله که به من اجازه دادند برای مولا جشن بگیریم!»
تولد 20 سالگی شهید و مادری که مدام میگفت:«محمدمهدی من هدیه به علی اکبر امام حسین علیهم السلام»
راز غدیر و آنها که عند ربهم یرزقوناند
شهید رضوان را همه به تولدش میشناسند به آن جمله معروفی که قبل از تولد 20 سالگیبه مادرش گفته:« مامان امسال تولد من متفاوته! شما باید واسه من یک تولد خاص بگیری. میخوام همه را دعوت کنم!» جملهای که مادر شاید آنلحظه راحت از کنارش گذشت اما چندوقت بعد وقتی سنگ مزار پسرش را تزئین میکرد و شمعهای 20 سالگیاش را کنار عکس محمدمهدی مینشاند تازه متوجه شد منظور محمدمهدی از تولد خاص 20 سالگیاش را. البته به قول مادر تولدهای محمدمهدی همیشه متفاوت بوده. مثلا همین پارسال عید غدیر و روز تولدش باهم همزمان شد و تولدش با چاشنی غدیر و عید ولایت برگزار شد.
به اصرارهای محمدمهدی فکر میکنم. به اینکه چندبار به خواب مادرش آمده تا از غدیر بگویید. از اینکه به قول مادر همه چیز را همینقدر کنار هم چیده تا برای عید ولایت امیرالمومنین سنگ تمام بگذارند. به حرفهایی که رد و بدل شد و اینجا نوشته شد. فکر میکنم شاید این پیام محمدمهدی برای همهمان باشد:«حواستان به غدیر هست؟!» بالاخره هرچه باشد محمدمهدی عند ربهم یرزقون است و بهتر از ما این سخن امام صادق علیهالسلام را متوجه میشود:«شاید فکر کنید که خدا روزی محترم تر از عید غدیر دارد!؟ نه به خدا، نه به خدا، نه به خدا.»
پایان پیام/