پویش »هدیه اسباببازی» و حماسهای که کودکان رقم زدند!
تمام ایران مهیای میهمانی بزرگی است. پایتان به هر موکب و ایستگاه و صحنه اجرایی که باز شود روایتها میبینید و میشنوید از عشق آنها که آمدهاند میزبانی کنند و از ارادت آنها که میهمانند. اما در این مسیر ۱۰ کیلومتری، میدان امام حسین علیهالسلام به طور خاص نقطه عطف مهرورزیهای کودکانه است.
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: تمام ایران مهیای مهمانی بزرگی است. پایتان به هر موکب و ایستگاه و صحنه اجرایی که باز شود. روایتها میبینید و میشنوید از عشق آنها که آمدهاند میزبانی کنند و از ارادت آنها که مهمانند. اما در این مسیر ده کیلومتری، میدان امام حسین علیهالسلام به طور خاص و ویژه نقطه عطف مهرورزیهای کودکانه است. گرچه تمام مسیر طوری طراحی شده که باب میل بچهها باشد. از شهربازی ده کیلومتری و موکبهای رنگآمیزی تا مسابقههای کودکانه و باران هدایایی که برای مهمانهای کوچک این مراسم در نظر گرفته شده. اما میدان امام حسین علیهالسلام وعدهگاه کودکان خیر است. آنها که با دستهای کوچکشان و قلبهای بزرگشان میبخشند. میدان امام حسین، تصویری است از دلدادگیهای کودکانه به مولا علی علیهالسلام. آنها که به عشق مولا ارزشمندترین عروسکها و اسباببازیهایشان را آوردهاند تا به سهم خودشان دلیل لبخند دیگران باشند.
هر وقت یاد عروسکهایم بیفتم خوشحالم!
میدان امام حسین کنار همه عیدانههای بزرگی که روی صحنه اجرا دارد. کنار مزار شهدای گمنام یک عیدانه بزرگ هم به پا کرده. یک جعبه بزرگ کادو که کودکان خیر اسباببازی هایشان را میآورند و میسپارند به «پویش اسباببازیها» تا برسد به دست کودکان نیازمند. دور آن جعبه، حلقه بزرگی است از بچهها و والدینشان که بهترین عروسکشان را انتخاب کردهاند و با خود آوردهاند.خودم را میرسانم به این حلقه همدلی بچهها. شور و شوقشان برای اینکه زودتر هدیهشان را به آن جعبه برسانند آنقدر است که جا میمانم از قدمهایشان و بین جمعیت گمشان میکنم. بالاخره همصحبت صبای 11 ساله میشوم. چندتا از عروسکهایش را آورده و آنقدر برایش عزیز هستند که حتی یادش مانده دقیقا آنها را کی و کجا خریده:«وقتی شنیدم بعضی از بچهها هستند که برای بازی کردن عروسک ندارند خیلی دلم گرفت. چند تا عروسک آوردم که حداقل چند تا دختر مثل خودم را خوشحال کنم. البته خیلی دوستشان دارم. ولی فکر کردم درسته من دوستشان دارم اما گذاشتم کنار اتاقم و باهاشون بازی نمیکنم. اینجوری حداقل چند نفر خوشحال میشوند و من هر وقت یاد عروسکهام بیفتم خوشحالم!»
اسباببازی هایی که به عشق مولا به دست کودکان نیازمند میرسد
اینجوری که اصلا ثواب نداره مامان!
حرف زدن با بچهها سخت است. اهل حاشیه رفتن و توضیح دادن نیستند. جوابشان یک کلمه است. «بله»، «منم هدیه آوردم»، «دوست داشتم منم اسباببازی بیارم». باید از رفتارشان متوجه باشی. از صف طولانیشان. از اینکه با عشق عزیزترین داراییشان را از دنیای کودکانهشان جدا کردند و آوردند. از نگاههای لحظه آخری که دوباره به عروسکشان میاندازند و پا میگذارند روی دل کوچکشان. از خنده بزرگی که بعد از سپردن اسباببازیشان به دست خادمها تمام صورتشان را میگیرد. از برق افتخاری که مینشیند گوشه چشمهایشان. اما بعضیهایشان هم در عین سادگی کلمات، خوب حرف میزنند. خوب تلنگر میزنند و تکانت میدهند. مثل زهرا خانوم 9 ساله:« خاله من یه عروسک آوردم،اما بهترین عروسک منه! همونی که موهاش بلنده و اون آقا انداختش تو جعبه. خاله نگاه کن خیلی قشنگه مگه نه؟! روز دختر مامانم برام خرید. وقتی تو تلویزیون پویش هدیه اسباببازیها را دیدم به مامانم گفتم من میخوام «شیرین خانوم» رو هدیه بدم. مامانم گفت نه اون رو خیلی دوست داری و بجاش یکی دیگه از عروسکات را هدیه بده. منم گفتم اینجوری که ثواب نداره مامان! اونی که خودم دوست دارم رو باید ببخشم نه اونی که دوست ندارم!»
پویش هدیه اسباببازیها نمایشی بود از بخشندگی بچهها
هدیه میلیونی پسربچه 6 ساله!
گفتم بچهها اهل حرف زدن نیستند. شاید از شیرینزبانی دخترها بتوان نوشت اما از زیر زبان پسربچهها که هیچجور نمیتوان حرف کشید. بیشتر اهل عمل هستند و میان آن جمعیت و شلوغیها، بی سر و صدا یکدفعه کاری میکنند که غافلگیرت کنند. مثل هدیه میلیونیای که یک پسربچه 6 ساله برای کودکان مناطق محروم آورد. میان جمعیت نشد که چندکلامی را همصحبت این آقاکوچولو شوم اما داستان را از زبان «محمدجواد مشتهر» خادم پویش هدیه اسباببازیها میشنوم. میگوید:«پدر این پسرکوچولو میگفت وقتی پسرش تبلیغات پویش را دیده. اصرار داشته که میخواهد ماشین شارژیای که خیلی دوستش داشته و قیمت میلیونی دارد را ببخشد. همه این اتفاقات و مهربانیها به برکت امیرالمومنین قطعا اتفاق میافتد اما برای خودم جالب بود که یک پسربچه 5،6 ساله به همین راحتی از اسباببازی ارزشمند و بسیار جذابش بگذرد. درکل هدف این پویش تقویت همین روحیه گذشت و ایثار در بچههاست.»
این خادم پویش از استقبال بینظیر بچهها و دل بزرگشان میگوید:« از ساعتها قبل از شروع مهمانی دهکیلومتری بچهها اسباببازی هایشان را میآوردند و تا همین حالا هم استقبال و لطف بچهها همچنان ادامه دارد. سال گذشته از روز عید قربان 21 هزار عروسک و اسباب بازی جمع شد که 13 هزار تای آنها از دل همین سازه و در مهمانی ده کیلومتری بود. خداراشکر استقبال همچنان ادامه دارد. بعضیها هم میآیند و وقتی متوجه چند و چون پویش میشوند حسرت میخورند که چرا از قبل اطلاع نداشتند»
پویش اسباببازیها سن و سال نمیشناسد گاهی این حسرت دستخالی آمدن به جز بچهها به دل بزرگترها هم مینشیند اما محمدجواد مشتهر باحوصله برایشان راهکاری را توضیح میدهد تا در این حماسهبزرگ کودکانه شریک باشند:«اگر کسی خواست در این پویش سهیم باشد. میتواند عدد 110 را به سامانه 1000121110 ارسال کند. هم مسیرهای ارسال اسباببازی برایشان مشخص میشود هم به قید قرعه 10 نفر در اربعین مهمانخانه پدری خواهند شد.»
خیران کوچک با دلهای بزرگ
سلام من آدمفضایی هستم با من دوست میشی؟!
میان خادمهای پویش هدیه اسباببازی که وظیفه دارند اسباببازیهایی که با عشق آماده شده را تا دل آن جعبه بزرگ برسانند و بعد دلهای کودکان کمبرخوردار و محروم را شاد کنند. یکی از خادمهای کم سن و سال توجهام را جلب میکند.
«امیراحمد تقی پور» خادم 10 ساله پویش اسباببازیها میگوید :پدرش یکی از خادمهای مراسم مهمانی 10 کیلومتری در میدان امام حسین است و او هم آمده تا به عشق مولا کاری کند.گرچه پدرش از سختیهای کار برایش گفته. از اینکه از ساعت 10 صبح تا نیمه شب باید سرپا بماند و گرما را تحمل کند اما باز دوست داشته بیاید و سهمی در این مهمانی داشته باشد. به قول خودش از پویش هدیه اسباببازیها خبر نداشته تا باخودش چند هدیه به همراه بیاورد اما وقتی قرار بر خادمی شده. این قسمت را انتخاب کرده تا به نوع دیگری در این کار سهیم باشد. حساب اینکه چندبار از شروع مهمانی تا حالا اسباببازی را تحویل گرفته و از این پلهها بالا رفته تا خودش را برساند به آن جعبه بزرگ هدایا از دست امیراحمد خارج شده ولی چند هدیه و داستانشان را به خوب به یاد دارد.« همه هدیههایی که از شروع مراسم تحویل گرفتم جذاب بودند و حتما بچه هایی که قرار است صاحبشان باشد را خوشحال میکند اما برای من از همه قشنگتر آدمفضاییای بود که یک نوشته همراه داشت. صاحبش روی کاغذ اینطور نوشته بود. سلام، من آدم فضایی هستم! به مناسبت عیدغدیر با من دوست میشی؟! یا پسربچهای آمده بود و 15 تا بازی فکری آورده بود. معلوم بود عاشق بازی فکری است. با این حال دلش میخواست آنها را هدیه بدهد.»
بچهها با هر سن و سالی آمدهبودند تا لبخندی به صورت نیازمندان بنشانند
این عروسک هم قبوله؟!
جعبه بزرگ اسباببازیها و دکور پویش هدیه اسباببازی برای بچهها آن هم در سن و سال محنای 7 ساله خیلی جذاب است. تقریبا نیمساعتی میشود که ایستاده کنار آن جعبه بزرگ و چشم دوخته به عروسکهای داخلش. نیم ساعت پیش با شوق خودش را از بین جمعیت رساند به نزدیکترین نقطه به جایگاه و گوشه چادرم را کشید و پرسید: «خاله اینا رو قراره به بچهها هدیه بدن؟! من همین الان رسیدم. اون خرس پشمالو رو میخوام. اون که از همه بزرگ تره!» برایش توضیح دادم که ماجرا از چه قرار است و این هدیهها از کجا میآید و به کجا میآورد. لبهای کوچکش به پایین کشیده شد و خورد توی ذوقش! اما باز همانجا ایستاد. دست مادربزگش را گرفت و به خرس پشمالو و لبخند پهن روی صورتش نگاه کرد. مراسم تقریبا رو به اتمام است. «محمدحسین پویانفر» و «رضا هلالی» آمدهاند تا کنار بچههایی با دل بزرگشان یک کوه عروسک و اسباببازی جمع کردهاند نماهنگ «هدیه اسباببازی»ها را بخوانند. صدای بچهها و سرودی که از ته دل میخوانند در گوش میدان و آدمهایش پیچیده:«عاشق هر کی باشی دوست داری کاری کنی که باشه ازت راضی…حتی اگر باشه یه کار کوچیک مثل هدیه اسباببازی!… خوشحال کردم بزرگترها رو دیدم اشک شوق مامان بابام رو… اومدم اینجا بگم سلام و هدیه بدم به تو یکی از اسباببازیهامو» حواسم پرت محنا میشود میان بچههایی که یک صدا سرود میخوانند کلمات به گوش محنا تازگی دارد انگار اولین بار است که میشنود. همخوانی بچهها که تمام میشود محنا عروسکش را از کیف مادربزرگ برمیدارد. یک عروسک کوچک و زیبا. چندلحظهای نگاهش میکند و میسپاردش به دست خادمها.« آقا میشه منم اینو هدیه بدم؟!»
مادربزرگ قربان صدقه محنا میرود وصورتش را میبوسد. میگوید:« این عروسک را از یکی از موکبها هدیه گرفته.خیلی برایش عزیز بود. حتی سپرده بود به من که تا برسیم خانه به قول خودش خیلی خوب مواظبش باشم» محنا با نگاهش عروسک را تا آن جعبه بزرگ بدرقه میکند و آن وقت یک لبخند پهن مثل همان خرس بزرگ پشمالو مینشیند روی لبش. نماهنگ دوباره پخش میشود. اینبار صدای محنا را هم میشنوم:«عاشق هر کی باشی دوست داری کاری کنی که باشه ازت راضی…حتی اگر باشه یه کار کوچیک مثل هدیه اسباببازی!»
پایان پیام/