میتوان سوخت اگر امر بفرماید «عشق»
دیگر توان ادامه نداشتم! پاهایم داشت میسوخت از شدت گرما! سر به سجده گذاشتم، مهر داغ شده بود و پیشانیام را سرخ کرد! کف پاهایم را به زحمت روی زمین میگذاشتم در هنگام قیام و رکوع! داشتم فکرمیکردم با این حساب اگر کربلا بودم چه میکردم؟
خبرگزاری فارس – فاطمه احمدی، کربلای ۶۱ قمری را شاید به تصویر و با چشم سر ندیده باشیم اما با چشم دل همگی تصورش را داریم. دشتش، خاکش، هوایش، و آخ از هوایش … هوایی که گرمی و آفتابی و سوزان بود. آن قدر سوزان که هر لحظه تشنه میشدی. آن قدر گرمای آفتابش بر خاک افتاده بود که نمیتوانستی رویش راه بروی چه برسد به نماز بایستی. حالا معنای نماز ظهر عاشورا را بهتر درک میکنم.
حالا از آن روز، از آن حماسه، از آن تاریخسازی اسلام و از آن فدایی شدن در گرمای محرم الحرام و پاهای سوزانی که برهنه در خاکهای دشت سوزان کربلا میرقصید و رقص عشق و مردانگی میآموخت بیش از ۱۴۰۰ سال گذشته اما نه گرمای این عشق الهی کمتر شده و نه آن هدف حسینی ذرهای کمرنگتر شده است.
نمیدانم دمای هوای سرزمین کربلای ۶۱ قمری دقیقاََ چقدر بود اما امروز اینجا دمای هوای ظهر عاشورای ۱۴۰۲ شمسی رشت ۳۴ درجه بود! رشتی که به شرجی و رطوبتی بودنش معروف است، امروز خشک و سوزان بود. آفتاب مستقیم به سرم میتابید و درد گرفته بود. انگار گرمای سوزان آفتابِ امروز تا مغز جمجمعهام خودش را رسانده بود. به زحمت زیر نور آفتاب راه میرفتم.
با خودم میگفتم این همه دسته عزا، این جوانان امروزی و دهه هفتادی و هشتادی که به قول خودمان «لای پر قو» بزرگ شدهاند با چه عشقی این گرمای ظهر را تحمل کرده و از زیر کولر بلند شده و توی خیابان زنجیر میزنند. پیراهن سیاه عزایشان گرما را بیشتر به خود جذب میکرد. دانههای مقدسِ عرقِ جبینشان قطره قطره روی گونههایشان مینشست و پرشورتر به سینهزنی و زنجیرزنی میپرداختند.
ایستگاههای صلواتی همچنان برپا بود. در بین راه، یکی از تکایای رشت ایستگاه صلواتی برپا کرده بود و به قولی پذیرایی لاکچری داشت. خیلی به چشمم زیبا و باسلیقه آمد. خانمی ایستاده بود یک گوشه و فرزندش در حال ریختن شربت و پذیرایی از عزاداران حسینی بود. گمان میکنم خانوادگی آمده بودند. وگرنه این همه سلیقه از عدهای آقا بر نمیآمد! چند تایی ظرف شربت خوری شیشهای را گذاشته بودند روی میز و یکی دانههای تخم شربتی را در انتها اضافه میکرد. این همه عشق و سلیقه و حوصله برای یک کار خداپسندانه بیجیره و مواجب را فقط در دستگاه ابا عبدالله میتوان دید.
راهم را به سمت میعادگاه نماز ظهر عاشورا ادامه دادم. آخر این نماز قصهاش فرق میکرد. تقارن مبارک روز جمعه با عاشورا … نمیتوانستم این شکوه را از دست بدهم. قدمهایم را تندتر کردم. با اینکه عقربههای ساعت داشت هشدار نزدیک شدن به زمان اذان را میداد اما نمیتوانستم از زیباییهای مسیر چشم بپوشم. ۲ نفر از آقایان که سپیدی محاسنشان کوهی از تجربه و عشق این خاندان را یادآور میشد، دیگی به اصطلاح روحی و از این سنتیها گذاشته بودند روی صندوق عقب پرایدشان و کاملا صمیمانه و سنتی لیوان لیوان به هیئات و مردم شربت میدادند.
قابل توجه تمام کسانی که سعی داشتند تمام مراسمات آئینی را حکومتی نشان دهند! باید این تصاویر را توی چشمان کرد و نشان داد که مردم از هرچه دارند برای عرض ارادت خود به این خاندان طاهر و مقدس مایه میگذارند و در عوض چیزی طلب نمیکنند جز رضایت حسین ابن علی(ع) جز پذیرش این عشق و محبت از سوی صاحبش.
ترافیکِ حرکت دستههای عزاداری در نزدیکیهای میدان مرکزی رشت یا همان شهدای ذهاب که میعادگاه شهدای دفاع مقدس گیلان به سوی جبهههای حق علیه باطل بود، اجازه ادامه مسیر را نمیداد. ناچار از کوچهپسکوچههای فرعی به راه افتادم. البته گرمای هوا آنقدر کلافهام کرده بود که توی دلم میگفتم: «دیگر از شربتهای خنکِ تگریِ بین راه خبری نیست! حیف!»
شکوه و شور دستههای عزاداری به حدی زیاد بود که کوچههای فرعی هم ترافیک شده بود. اما جالب این بود که در یکی از این کوچههای فرعی به طور ناباورانهای یک شربت خنک پیدا کردم! یک زوج جوان میز کوچکی را کنار درب ورودی آپارتمانشان گذاشته بودند و به عزادارانی که بر حسب اتفاق و مثل ما برای فرار از ترافیک خیابان اصلی گذرشان به کوچههای فرعی خورده بود شربت خنک نذری میدادند. اینجا همه برای حسین(ع) کار میکنند با هر توان و بضاعتی که دارند و هرجایی که بتوانند، امام حسین(ع) میبینتشان و نذرشان را قبول میکند.
میدان شهدای ذهاب رشت که حالا تبدیل به یک پیاده راه فرهنگی شده جای سوزن انداختن نبود. چهار مسیر منتهی به میدان پر تردد بود و همه در انتظار استقبال از دستههای عزاداری نشسته یا ایستاده بودند. نه سایبانی بود نه سایهای. در ظل آفتاب و حوالی ساعت ۱۲ ظهر هنوز مردم ایستاده بودند به ماتم، به اقامه عزای حسین(ع) و به اقامه وصیت حسین(ع): نماز اول وقت …
خادمین مشغول آماده سازی فضای نماز جماعت بودند. نماینده ولی فقیه در گیلان آمده بود تا در همین میدان، به یاد شهدا و به پاسداشت این جمعه عاشورایی، خطبههای نماز جمعه را در میدان اصلی شهر و با حضور عزاداران حسینی اقامه کند. مردم مشتاقانه مهیای نماز میشدند. یکی به دیگری مهر قرض میداد و دیگری میگفت سریعتر مهیا شوید و جایی بایستید که نمازمان وصل باشد به جماعت. خلاصه هرکسی بیتاب این تقارن میمون و مبارک بود.
حالا ایستاده بودیم به نماز. خطبهها که قرائت شد. دیگر توان ادامه نداشتم! پاهایم داشت میسوخت از شدت گرما! سر به سجده گذاشتم، مهر داغ شده بود و پیشانیام را سرخ کرد! کف پاهایم را به زحمت روی زمین میگذاشتم در هنگام قیام و رکوع! نماز ظهر که تمام شد، دختر کناریام به مادرش گفت: «با این گرما و در یک نماز طاقت ایستادن نداریم، اگر در کربلا و بین یاران امام بودیم وقتی گفت بروید، به نظرت میرفتیم یا میماندیم؟» گمان میکنم این سؤال مشترک تمامی نمازگزاران رشتی بود. اما خیل جمعیت و ایستادنشان تا پایان مراسم میگفت: «همه میماندند.»
دخترهایی که پشت سرم به نماز ایستاده بودند، در حالی که صورتشان از گرمای زیاد هوا سرخ شده بود و خیس عرق بودند یواشکی به هم میگفتند: «خدا به خیر کند جهنم را چکار کنیم؟» دوستش جواب داد: «زبانت را گاز بگیر، ان شالله جهنمی نمیشویم.» دیگری نگران اربعین امسال بود و خدا خدا میکرد بتواند در این هوا اربعینِ کربلای امسال را ببیند، و چه دعایی در این لحظه از این بهتر که این محرم وصل به اربعین حسینی شود و اجر این عزاداری دیدن روی ماه حسین و عباس، فرزندان مولایمان علی ابن ابی طالب (ع) باشد.
نماز که تمام شد، سلام دادیم و کفشهایمان را پوشیدیم و به راه افتادیم. پشت سر نمازگزاران دو تانکر آب و چند کلمن خانگی بود. مردی فریاد میزد و به نمازگزاران میگفت: «صورتتان را آب بزنید هوا گرم است نفستان بالا میآید» از خانه چند کلمن آب آورده بود تا این گونه به نمازگزاران و عزاداران حسینی خدمت کند.
زن و مرد، پیر و جوان آبی به سر و صورت زدند و یا حسینی(ع) گفتند و در حقش دعا کردند. با خودم میگفتم درست است که به سختی نماز خواندیم اما بعدش صورتمان را آب زدیم و شربتی نوشیدیم اما حسینیان در کربلای ۶۱ در نهایت عطش به شهادت رسیدند، اگر کنارشان بودیم کدام مسیر را میرفتیم؟
و در نهایت باز هم به یاد سپهبد شهیدمان افتادم که فرموده بود ما ملت امام حسینیم، هرجا او ما را بخواهد هستیم و پشت به پشتش حرکت میکنیم. جمعه عاشورایی امسال هم نشان داد که مردم ما پای کار حسین (ع) هستند و خواهند بود حتی زیر نور مستقیم آفتاب، حتی وقتی پاهایشان بسوزد، حتی وقتی عرق از جبینشان بریزد و تشنه بمانند: «ما ملت امام حسینیم…»
پایان پیام/۸۴۰۰۷