جامعه پرحرف، جامعه پرشبهه!
در یک جامعه پرشده از حرفها، امکان پرسش بسیار سخت و بعید میشود. گویی برای همه چیز جوابهایی وجود دارد، جوابهایی که نمیگذارد، پرسشهای واقعی شکل بگیرد.
فارس پلاس؛ جعفرعلیاننژادی در یادداشتی نوشت: امروز دیگر شاید کمتر کسی باشد که به تأثیر و انرژی کلمات واقف نبوده و حرف را باد هوا بداند. یکی از بدترین وضعیتهای ممکن در هر جامعهای عارضه پرحرفی است. در یک جامعه پرشده از حرفها، امکان پرسش بسیار سخت و بعید میشود. گویی برای همه چیز جوابهایی وجود دارد، جوابهایی که نمیگذارد، پرسشهای واقعی شکل بگیرد.
نگارنده در این یادداشت میخواهد بگوید، چرا جامعه نیاز به پرسش واقعی دارد و چرا شبهات جای پرسشها را گرفتهاند؟ برای پاسخ به این سوال نیاز به تامل و دقت بیشتری داریم. بگذارید از اینجا شروع کنیم که عارضه پرحرفی در یک جامعه چگونه شکل میگیرد.
به نظر میآید، پرحرفی، بستر اصلی طرح شبهات یا سوالات فریبنده است. ریشه پرحرفی در تخیل، توهم و فانتزی است. برای پرحرفی در خصوص چیزی، باید آن چیز را فانتزی دید یا در موردش تخیل کرد. تخیل و فانتزی نیز خود، ریشه در رازآلود دیدن پدیدهها و واقعیتها دارد. یک پدیده یا یک واقعیت باید چیزی غیر از آن صورتی که دیده می شود، باشد. رازی پس پشت خود داشته باشد، رازی که نیاز به رمزگشایی دارد.
رازآلود دیدن واقعیتها نیز ناشی از «عدم شناخت کافی» است. به بیان بهتر، وقتی در مورد پدیدهای حس رازآلود بودن به ما دست میدهد که در آن، چیزی برای کشف شدن باقی مانده باشد. یعنی از مواجهه با آن پدیده احساس عجب و حیرت کنیم.
معمولا در رفتن به یک آدرس جدید یا فضایی ناشناخته دچار این حس میشویم. وقتی در یک شهر به آدرسی جدید میرویم، مدام در خصوص اینکه آیا مسیر را درست رفتهایم یا خیر دچار شک و تردید هستیم. به آدرسدادنهای افراد، یقین نداریم. حس گم شدن، داریم.
گویی در آن کوچه و خیابان چیزهایی وجود دارد که قرار است غافل گیرمان کند، در حالیکه آن کوچه و خیابان هیچ فرقی با جاهای دیگر ندارد. حتی آدمها هم برایمان ناشناخته به نظر می آیند، مدام رفتارمان را میپاییم تا جلب توجه نکنیم.
این وضعیت رازآلود، حاصل عدم شناخت کافی است. رفتار عادی مردم در آن نقطه ناشناخته، توجهمان را بیشتر جلب می کند، حس غرق شدگی در فضایی دیگر را داریم، حس میکنیم محیط بر ما فائق آمده است و هزار حرف دیگر. با کنار رفتن این پرده جهل، رازآلودگی محیط نیز رنگ میبازد.
با همین مثال میتوان گفت، شناخت کافی، نیاز به تکرار و تذکر دارد، تکرار و تذکر نیز به معنای عدم توقف و حرکت است. برای شناخت بیشتر محیط یک آدرس ناشناخته، رفتن و حرکت مجدد به سمت آن آدرس، رازآلودگی را به میزان زیادی کم میکند. شناخت بهتر با حرکت بیشتر ممکن میشود.
با حرکت معکوس از «جهل به رازآلودگی« و از «رازآلودگی به تخیل و فانتزی» و از «تخیل و فانتزی به پرحرفی»، میتوان نتیجه گرفت، یک جامعه پرحرف، جامعهای است که با موانعی برای شناخت کافی مواجه است. در این جامعه، شبهه به معنای دقیق کلمه کارگر میافتد. شبهه یا همان گفتار شبیه به واقع. همان تخیل ناشی از عدم شناخت کافی واقعیتها.
به زعم نگارنده، پرحرفی جریان شبههپرداز و پرگویی مطبوعات جریانات معارض با واقعیتهای اجتماعی، ریشه در حفظ وضعیت ناشناختهماندن پدیدهها و صحنه میدانی دارد. باید آن چنان پرتلاش گفت و جای همه مردم روایت کرد که تلاشی برای شناخت کافی واقعیت و پدیدهها از سوی مردم صورت نگیرد. گویی راوی، به عنوان نماینده این شناخت ناقصداز سوی مردم باور میشود.
برای همین است که زبان جریان پرگو و حراف در روایت حرکات میدانی مردم، الکن است. حضور میدانی مردم، حرکت بیشتر مردم، مساوی با شناخت بیشتر صحنه و شناخت بیشتر صحنه به معنای اعتبارزدایی از آن روایتهای ناقص و گفتارهای شبه واقعی است.
شناخت کافی، امکان پرسش واقعی را فراهم میآورد. مردم متوجه میشوند، مسالهشان چیست. خود را از بند مسالهسازیهای غیرواقعی و ناپرسشهای اجتماعی میرهانند، به شناخت کافی میرسند و برای بهبود وضعشان مطالبات واقعی طرح میکنند.
از همه مهمتر میتوانند تشخیص دهند، روایتهای کمصدایی وجود دارد که دست بر قضا برای شناخت بهتر، حرکت بیشتر را انتخاب کرده است. برای تبیین واقعیت، تلاش وافر میکند و قصد واقعیاش، تخیل زدایی، راززدایی و جهلزدایی است. هرچند مردم در صحنه میدانند، روایت واقعیت هم کمصداتر است هم کمحرفتر، چون حرکت را لازمه شناخت میداند و اهل عمل است.
پایان پیام/غ