روایت یک مدافع حرم؛ روزی که با پای برهنه به طرف حرم میدویدم
یک ساله شب و روز، خودم رو ملامت میکنم که یک عمر نوکری رو سرچی باختم؟ چطور یه لحظه آنقدر قلبم خالی شد که ائمه رو واسطه دنیام کردم؟ امسال، سفر اربعین رو برای عذرخواهی میرم! نمیتونم تو روی اربابم نگاه کنم، دارم میرم بهش بگم جونمم برات میدم، منو ببخش!
خبرگزاری فارس_ نیشابور_ فاطمه قاسمی؛ «یک ساله شب و روز، خودمو ملامت میکنم که یه عمر نوکری رو سرچی باختم؟ چطور یه لحظه آنقدر قلبم خالی شد که ائمه رو واسطه دنیام کردم؟»
این جملات را مرد جوانی ایستاده کنار اتوبوس زائران پیاده اربعین واگویه می کند که در حال عزیمت برای سفر عاشقانه اربعین است. مرد، مدام از عذرخواهی میگوید و در آخر با لبخند کم رنگی روی لب از همسرش خداحافظی میکند و خیره به چشمان همسرش میگوید دخترانم را به تو و تو را هم به خدا میسپارم. بعد هم تا پُر شدن اتوبوس زائران اربعین به گوشهای از پیادهرو پناه میبرد. نزدیکش که میشوم با چشمان پرسشگر نگاهم میکند و در حالی که زیارتنامه را از کولهپشتیاش بیرون میآورد، میگوید: امسال پیادهروی اربعین برای عذرخواهی میرم ! نمیتونم تو روی اربابم نگاه کنم من منت چی رو سرش گذاشتم؟ دارم میرم بهش بگم جونمم برات میدم منو ببخش! از وقتی یادم میآید هرساله دهه اول محرم خانه پدریام روضه حسین(ع) برپاست. این شد که از همان کودکی، خانوادگی بیتاب و بیطاقت حسین(ع) شدیم تا بعد از باز شدن راه کربلا که هرساله به همراه پدر، مادر و برادرم زائر پیاده اربعینیم.
احوال پرسی ساده ای که به یک حادثه منجر شد
مرد که نمی خواهد نام و تصویری از او منتشر شود، می گوید: اربعین سال گذشته طبق قرار هر ساله با پدر و مادرم و برادرم زائر پیاده اربعین شدیم. نزدیکیهای غروب بود که به نجف رسیدیم بعد از اسکان در هتل با همسرم تماس تصویری گرفتم تا هم خبر رسیدنم را بدهم و هم چشمان درشت و خواستنی دختر کوچکم، ثمر را ببینم.
مرد ذوق زده ادامه میدهد: من ۳ تا دختر دارم و ثمر دختر کوچکم یکسال و ۳ ماه بیشتر نداشت و برای همین بیشتر از بقیه دلتنگش شدم. با همسرم تماس تصویری گرفتم و وقتی تماس برقرار شد متوجه شدم که همسرم در حال بیرون آمدن از خانه است. منزل ما طبقه سوم آپارتمانی چند واحدی است. همسرم همانطور که مشغول احوال پرسی با من بود بچهها را هم به طرف در آسانسور هدایت میکرد که در یک لحظه صدای فریاد دختر بزرگم را شنیدم که فریاد میکشید مامان، ثمر! گوشی از دست همسرم افتاد اما تماس قطع نشد و با شنیدن جیغها، داد و فریادها در ذهنم تصور میکردم که وقتی بچه یک ساله از پاگرد طبقه سوم به پایین ساختمان پرت شود چه سرانجامی رقم میخورد.
چشمان اشکبار مادر، استرس پدر
همسرم بعدها تعریف کرد که بعد از پرت شدن ثمر، طبقه به طبقه از پلهها پایین میرفتم و منتظر بودم ثمر را یک جایی در یکی از طبقات ببینم ولی نمیدیدمش. ناامید و سرآسیمه پلهها را دو تا یکی طی کردم تا به پارکینگ ساختمان رسیدم و ثمر را کف پارکینگ افتاده روی صورت دیدم، بچه را در آغوش کشیدم با سر و صورتش خونی و نفسی که به سختی بالا میآمد. از صدای جیغ و دادهای من و بچهها همسایهها از واحدهایشان بیرون آمدند با آمبولانس تماس گرفتند و نمیدانم چطور به بیمارستان رسیدیم.
بعد از قطع شدن تماس تصویری بیخبر از اتفاقهای بعد از سقوط ثمر، هر چه تماس گرفتم دیگر همسرم جواب نداد.
مرد، کلافه از یادآوری خاطرات آن روز، زیارتنامه را در دستانش جابجا میکند و میگوید: از زمانی که صدای جیغ و فریاد همسر و دخترانم را شنیدم و متوجه سقوط ثمر شدم. بدترین حالت را در ذهنم تصور کردم اینکه دخترم از بین رفته و داغش روی دلم مانده است. فکر ندیدن دوباره گونههای تپل و چشمان درشت و سیاهش، مثل خوره به جانم افتاده بود
یا علیگویان پای پیاده به طرف حرم میدویدم
مایوس و ناامید، نمیدانم چه شد یک لحظه به خودم امدم و دیدم که یاعلی گویان با پای برهنه در خیابانهای نجف به طرف حرم حضرت علی (ع) میدوم. در آن حالت، نگاه سنگین زائران را حس میکردم که این مجنون کیست؟! اما بیتوجه به اطراف دویدم تا روبروی گنبد، به حرم که رسیدم انگار برای آخرین بار نگاهش میکردم. با حال بد، درمانده و ناچار، بیرمق و خسته نالیدم یا علی (ع) من تو هفت آسمون و زمین کوچکترین کسی هستم که بتونه برای شما کاری انجام بده! اما زمانی که دختر شما زینب(س) در سوریه نیاز به کمک داشت من برای دفاع از حرم دخترتون رفتم. میدونم دفاع از حرم عمهام زینب(س) وظیفهام بوده، اما انتظار تلافی دارم! یا علی طوری تلافی کن که ببینم، که حس کنم، من خیلی حقیرتر از اونم که از طریق نشونهها چیزی رو بفهمم. وضع دخترم وخیمه، اون تموم زندگیمه! دخترم پیش چشمم پرت شده. تو نذار پرپر بشه، دخترم نیاز به کمک داره، اونو به تو سپردم، دخترم رو دریاب!
نماز زیارت خوندم و تو سجده زار زار گریه کردم. آنقدر اشک ریختم تا سبک شدم برگشتم هتل، به پدر و مادرم چیزی نگفتم. با
خواهرم تماس گرفتم، گفت بچه زنده است.
به خیر گذشت…
باور نکردم، روز بعد به دروغ به پدر و مادرم و برادرم گفتم به من ماموریت دادهاند و باید برگردم ایران. خانوادهام تعجب نکردند. چون در این سالها به ماموریتهای ناگهانی من عادت داشتند. خداحافظی کردم و مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشد دست و پا میزدم تا برسم سمت مرز. نمیدانم چقدر طول کشید اما به محض رسیدن به نیشابور، مستقیم به بیمارستان رفتم. دخترم در بخش مراقبتهای ویژه بستری بود و حال همسرم هنوز آنقدر روبراه نبود تا بتواند صحبت کند. خواهرم برایم تعریف کرد ثمر را که بیمارستان رساندیم پزشک اورژانس دستور سریع سیتی اسکن را داد با اینکه از سر و صورت و حتی لای انگشتان بچه، خون جاری بود اما وقتی جواب اسکن را که برای پزشک فرستادند هیچ شکستگی جز یک ترک جزئی در جمجمه دیده نشد. نه شکستگی در دندان بچه و نه یک پارگی کوچک هم در صورت بچه وجود نداشت اما برای رفع خطرات احتمالی مثل خونریزی مغزی و خونریزی داخلی باید ۴۸ ساعت در آی سی یو بستری شود. چون ارتفاعی که سقوط کرده بود خیلی زیاد بود دکترها گفتند هر لحظه ممکن است مغز واکنش نشان دهد و بچه به کما برود. برای همین ثمر در آیسی یو بستری است و باید یک روز دیگر هم در آیسییو بماند. یک روز باقی مانده با نگرانی و اضطراب گذشت و ثمر چند روز بعد میان بهت و ناباوری همه ما سالم و تندرست به خانه برگشت و من شرمنده روی مولا از آن روز به بعد در انتظار اربعینم…
پایان پیام/ی