روزی که رفتیم زیارت
احساس میکردم قدرت راه رفتن ندارم. پاهایم حس نداشتند. دستانم به وضوح میلرزید و فقط نگاهم به گنبد طلا بود. خانم کیانی معاون پرورشی مدرسه، از همان آغاز سفر میگفت: «هر وقت چشمتون به حرم افتاد، دعا کنید و حاجتتون را بگید. شما زیارت اولیها، خیلی برای آقا عزیزید».
فارس نوجوان: این روزها دلم باز هوای زیارت کرده. انگار همین دیروز بود که با بچههای مدرسه رفتیم زیارت. آن هم زیارت آقا امام رضا(ع). شاید برای آنهایی که هر سال چند بار زیارت میروند، باورش سخت باشد درک کنند کسانی هم هستند که زیارت امام رضا(ع) نصیبشان نشده است.
مادربزرگم میگوید: «باید امام رضا(ع) بطلبد»؛ نمیدانم چرا امام رضا(ع) تا 15 سالگی، مرا نطلبید. اما بالاخره به عنوان زیارت اولی، قسمتم شد تا با بچههای مدرسه زیارت بروم.
این زیارت، برایم خیلی متفاوت بود. هم اولین زیارتم بود و هم اینکه با دوستانم رفته بودم. اما هیچ چیزی لحظهای که با بچهها وارد صحن حرم شدیم، نبود. هنوز اذان صبح را نگفته بودند. نسیم صبحگاهی به صورتمان میخورد.
احساس میکردم قدرت راه رفتن ندارم. پاهایم حس نداشتند. دستانم به وضوح میلرزید و فقط نگاهم به گنبد طلا بود. خانم کیانی معاون پرورشی مدرسه، از همان آغاز سفر میگفت: «هر وقت چشمتون به حرم افتاد، دعا کنید و حاجتتون را بگید. شما زیارت اولیها، خیلی برای آقا عزیزید».
اصلا چیزی به ذهنم نمیرسید. فقط قطرات اشک بود که از گوشه چشمانم روی صورتم میلغزید. همانطور در حال و هوای خودم بودم که احساس کردم کسی بازوی مرا گرفته است. خانم نسبتا میانسالی روبرویم ایستاده بود و میپرسید: «زیارت اولی هستی؟»
با سر تأیید کردم. لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بست و ادامه داد: «دخترم یک کاری برای من میکنی؟» و بدون اینکه منتظر جوابم باشد، یک پاکتنامه تو دستم گذاشت و گفت: «اینو تو بنداز تو حرم. میگن آقا حاجت زیارت اولیها را زود میده، برای پسرم که مریضه، اول دعا کن. دعا کن خوب بشه». بعدش هم پیشانیام را بوسید و به سرعت ناپدید شد.
تا به خودم آمدم دیدم خانم میانسال نیست و یک پاکت نامه تو دستم هست. با خودم فکر کردم. من کلی حاجت دارم. شفای درد پای مادربزرگم، میگرن مادرم. کار و بار پدرم، وضعیت درسی خواهرم. کلی فامیل و آشنا درخواست داشتند. حالا این خانم هم اضافه شده بود. یعنی کدام حاجت را اول بگویم. نکنه امام رضا(ع) فقط حاجت اول را قبول کند و بقیه بماند.
هنوز دقایقی نگذشته بود که خانم کیانی که انگار برخورد زن میانسال با من را دیده بود، به کنارم آمد و گفت: «اون خانم چکارت داشت؟ اون پاکت نامه چی بود؟». ماجرا را به خانم کیانی گفتم و ازش خواستم که کمکم کند.
خانم کیانی مهربانانه نگاهم کرد و پاسخ داد: «دخترم. آقا خیلی کریم هست. هر کسی که حاجتش را به تو گفته. به آقا بگو. مهم نیست که کدام را اول بگویی یا آخر. مهم این هست که از ته دل براشون دعا کنی. انشاءالله همه آدمها به حاجتشون برسند».
نمیدانم آن خانم به حاجتش رسید یا نه. ولی من براشون دعا کردم. برای همه دعا کردم. به نظرم همه چیز از روزی که من از زیارت برگشتم قشنگتر شده است. انگار حال مادربزرگ و مادرم بهتره. کار و بار پدرم هم خوبه. فکر میکنم حتما حال فرزند آن خانم هم بهتر شده.
پایان پیام/