,وقتی کومله 60 دانشجوی تهرانی را شهید کرد
شاید خیلیها روز دانشجو را با شهدای 16 آذرماه سال 1332 بشناسند، اما چه بسیار دانشجویان نخبه شهیدی که برای پیشبرد اهداف والای کشور با فعالیتهای عمرانی در جبهه از جان خود گذشتند تا نام ایران سرافراز باقی بماند و راویت امروز ما روایتی از جنس اراده دانشجویان دانشگاه شریف در 38 سال پیش است.
گروه زندگی ـ آزاده لرستانی: گاهی اوقات در زندگی اتفاقاتی رخ میدهد که انگشت به تعجب میمانید؛ چرا این طور شد؟ اتفاقی که شما را تا نزدیکی شهادت میبرد، اما خودتان خبر ندارید سرنوشت برای شما چه بازیهایی دیده است. سخن از یک آقای دکتر طب سنتی است، از قضا در دوران کرونا او و تیم تحقیقاتیاش توانستند کاری کارستان را انجام دهند، اما همین آقای دکتر سرنوشتی عجیب دارد، سرنوشتی که با دفاع مقدس و حتی کومله عجین شده است، برای خواندن این داستان جذاب همراه ما باشید:
شهادت دانشجویان شهید در مرزهای غربی توسط کومله
نامش «سردار محمدی جیرنده» است، تازه یک مقدار دوران امدادگری را گذارنده بود که به عنوان رزمنده در جبهه حاضر شد، قرار بود یک عملیات برون مرزی از سوی قرارگاه رمضان در آن سوی مرز انجام شود، او و ۴۴ رزمنده دیگر به عنوان نیروهای کمکی راهی منطقه شدند تا به کمک گردان مهندسی قرارگاه بشتابند. گردانی که گروهی دانشجویان دانشگاه شریف از مدتها قبل برای کارهای عمرانی در منطقه غرب کشور منطقه «اشنویه ـ نولان» فعالیت داشتند تا با احداث جادهای زمینه را برای دست برتر ایران در جبهه غرب فراهم و توجه صدام حسین را از جبهه جنوب به جبهه غرب جلب کنند، اما با شبیخون گروهک تروریستی کومله همگی آنها به شهادت رسیدند و وقتی سردار همراه دیگر نیروهای کمکی به منطقه رسید، با پیکرهای غرق در خون ۶۰ شهید نخبه دانشجوی دانشگاه شریف در کنار رودخانه روبرو شد. دانشجویانی که در امتداد خون شهدای ۱۶ آذرماه سال ۱۳۳۲ در راه اعتقادات و برای مهین جان شیرینشان را فدا کردند تا نام ایران برای همیشه تاریخ سربلند بماند.
سردار در این لحظات سراسر غم و اندوه با خودش درگیر خاطراتش با این رزمندهها شد، برای همین نتوانست بیاستد، به ناچار لحظاتی را در کنار رودخانه نشست تا کمی آرام بگیرد که ناگهان سردی لوله تفنگ را بر سرش احساس کرد، نیروهای کومله سر وقت او هم آمده بودند و همین آغازی شد بر اسارت دوره اول سردار در سوم اردیبهشتماه سال ۱۳۶۴.
کومله او و همراهانش را از صخرهها و درههای سخت با خشونتهای فیزیکی عبور میدادند. در مکانی که قدم زدن در آن ارتفاعات بسیار سخت بود، یکی از افراد کومله لگد محکمی به سردار زد و همین لگد باعث شد او از بالای صخره به پایین بیفتد و پیشانیاش بشکند، بماند که در همان لحظه دستگیری میخواستند او را اعدام کنند، اما او هنوز با گذشت ۳۸ سال از آن واقعه نمیداند چه اتفاقی در آن لحظه افتاد که کومله از کشته شدنش منصرف شد. همین طور قطرات خون بر سر و صورت سردار میریخت که یکی از افراد کومله با سر نیزه سمت راست صورت او را پاره کرد، با همین وضع او را به محلهای خارج از سکنه در اشنویه بردند، تشنگی امانش را برید، خواست چند قطره آب بخورد، اما پارگی صورت مجال به او نداد.
سردار محمدی جیرنده در حین رانندگی با تانک
امدادگری که نوزاد یک کومله را به دنیا آورد
کمی به عقب باز گردیم، سردار محمدی روزی در اشنویه دید یک خانمی سوار اسب به سمت آنها میآید و مردی نیز همراه او است، وقتی این دو نفر خیلی نزدیک او شدند، تازه متوجه کُرد بودن آنها شد، از مرد پرسید «پدر جان! چه کاری از دست ما بر میآید؟» پیرمرد پاسخ داد «دخترم بیش از یک روز است که درد میکشد و هنوز زایمان نکرده، به او کمک کنید!». سردار با هر زبانی خواست به آن پیرمرد بقبولاند که هیچ امکاناتی در چادر امدادگریاش ندارد و میتواند با نوشتن یک نامه به کادر درمان بیمارستان ولیعصر اشنویه ترتیب بستریاش را در بیمارستان بدهد تا مشکلی برایشان پیش نیاید، آن پیرمرد قبول نکرد.
لحظات میگذشت و جیغ آن زن هر لحظه بیشتر میشد، با اینکه سردار یک دوره مقدماتی امدادگری را گذرانده بود، اما هشت بار دست آن خانم را سوراخ کرد تا بلکه بتواند سرمی بزند، آخر سر هم فکر کرد توانسته است رگگیری کند، اما سرم را به زیر پوست زده بود! منتها در این فاصله نوزاد به دنیا آمد، سردار که تمام این کارها را با توسل و توکل انجام داده بود، با قیچی که نمیدانست استریل است یا نه! بند ناف نوزاد را برید و او را تحویل مادرش داد و تمام!
برگردیم به قصه اسارت اول سردار؛ چند روزی میشد که او توسط کومله اسیر شده بود، در این مدت کومله به خانواده برخی اسرا زنگ زده بود و با دریافت پول هنگفتی آن اسرا را آزاد کرده بود، برخی اسرای دیگر را تحویل عراقیها داد، اما بیشتر اسرا را اعدام میکرد. سردار هم مستثنی از این قاعده مندرآوردی کومله نبود، از او هم درخواست وجه کردند، در نهایت به او گفتند، قرار است اعدام شود!
سردار محمدی جیرنده؛ نفر دوم از سمت راست در جبهه غرب با لباس کردی
خبری آرامشبخش در روزهای اسارت
سردار در این مدت به خاطر جراحت عمیق صورتش و درد زیاد آن کمتر میخوابید، اما وقتی به او گفتند قرار است اعدام شود، کلاً خواب از چشمانش پرید، در روز چهاردهم اسارتش به سردار گفتند «فردا صبح نوبت تو است»، شاید برای برخی افراد واژه «مرگ» سختترین باشد، اما برای سردار در آن لحظات پر آرامشترین کلمه بود. از ساعت هشت شب، اسرای دیگر سردار را دوره کردند و برای او قرآن خواندند، ساعت شش و نیم صبح شد، «فریبرز» سرباز اسیر شده، با دستش محکم بر پشت او زد و گفت «محمدی دیگر تو را نمیکشند، چون هوا روشن شده است»، در این لحظه او را صدا کردند، خودش را به جلوی در رساند، منتظر بود طبق رسوم قبلی اعدامیها، چشمبند برای او ببندند، اما خبری از چشمبند نبود. هر چند لحظهای پیش خودش فکر کرد به نیروهای کومله التماس کند بیخیال اعدامش شوند، در این گیر و دار نبرد او با خدا درد و دل کرد تا ترس را از وجودش بیرون کند و سرافرازانه به شهادت برسد.
نیروهای کومله دقیقهای بعد سردار را به اتاقی بردند و به او گفتند «همین جا باش»، مرد قد بلندی که برای عبور از در، مقداری خم شده بود، وارد اتاق شد و با سردار با لهجه کردی خوش و بش کرد، او متحیرانه رفتار مرد کُرد را تماشا میکرد، لحظهای نگذشت که متوجه شد فرزند این مرد را چند روز پیش به دنیا آورده است. همین کار سردار مورد توجه آن مرد کُرد که از قضا رئیس گروهک معارض بود، قرار گرفت. بعد به سردار یک دست لباس کردی داد و همراه با ۲۵ هزار دینار او را راهی مقرش کرد. حال سردار در لحظه ورود به مقرش قابل وصف نیست، همین که پایش را در مقر گذاشت و سلام بلندی داد، حسابی دوستانش از خجالتش درآمدند و برایش جشن پتو گرفتند، او هیچ گاه طعم آزادی این لحظه که بعد از ۴۴ روز گذشت را فراموش نکرده است، اما خبر نداشت که دست قضا، برای بار دوم در ۲۵ بهمنماه سال ۱۳۶۶ در جبهه جنوب اسارت را تجربه خواهد کرد و با کارشکنی بعثیها نامش جز اسرا در صلیب سرخ ثبت نخواهد شد، حتی در ایران نام او را جز مفقودین ثبت خواهند کرد تا اینکه به ناگه در سال ۱۳۷۰ آزاد میشود.
سردار محمدی جیرنده؛ این روزها به درمان جانبازان شیمیایی کمک میکند
و حالا «سردار محمدی جیرنده» عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله است و برای تنها پسرش رسول و سحر و ثمین دخترانش که این روزها دانشجو هستند، همچنان سخنهای ناگفته از دوران دفاع مقدس دارد.
پایان پیام/