پدر و پسری که در شهادتطلبی از یکدیگر سبقت گرفتند
پدر و پسری که در شهادتطلبی از یکدیگر سبقت گرفتند مادرجان! من از این که در بستر و رختخواب بمیرم هراس دارم و می خواهم مرگی پر ارزش داشته باشم و آرزوی شهادت دارم و باید اسلحه بر زمین افتادهی پدرم را بردارم و نبرد کنم.
گلستان- پریسا مسعودی: عصر یکی از روزهای آبانماه است. قدم زنان در کوچه پس کوچه های محله بهارستان گرگان راه میروم. همه جا بوی پاییز گرفته است و محله بوی دلتنگی میدهد. گویا میداند میخواهم به سراغ مادری بروم که ۴۰ سال بعد از شهادت فرزندش هنوز هم دلتنگ خاطرات اوست. مادر شهیدی که تلفنی قرار گذاشتهایم تا چند ساعتی من را هم شریک لحظه های عشق و دلتنگی خود کند.
جلو در منزل بانویی با چادر گلدار منتظر من ایستاده است، متوجه میشم مادر به استقبال من آمده است و با چهره ای مهربان و رویی خوش من را به داخل دعوت می کند.
وارد خانه که می شوم اولین چیزی که توجهم را جلب می کند عکس های روی دیوار است. عکس پدر و پسری که بعد از ۴۰ سال شهادت، نام و یادشان تازه و زنده است.
* قصه عشق به شهادت
شمسی کبیری مادر هفتاد ساله دانش آموز شهید احمد روشنی یساقی و همسر شهید محمد روشنی است. مادری که قلب..