وقتی کتاب برای دور هم جمع شدن خانواده پا در میانی می‌کند!

وقتی کتاب برای دور هم جمع شدن خانواده پا در میانی می‌کند!

بزبز قندی و کدو قلقله‌زن با زبان شیرین او شنیدنی تر است. به‌خصوص وقتی‌که انگشت اشاره‌اش را بالا می‌آورد، ابروها را درهم می‌کشد و سر کوچولویش را تکان می‌دهد. مادر، ‌کتابدار است و شهرزاد کوچولو رفاقتش با کتاب را مدیون لالایی‌های قشنگ مادر است. مدیون قصه‌هایی که در خلوت‌های مادر و دختری برای او می‌خواند.

وقتی  کتاب برای دور هم جمع شدن خانواده پا در میانی می‌کند!

گروه زندگی _هانیه ناصری: مرور خاطرات و خندیدن با شیرینی‌ها و گریستن با تلخی‌ها اجتناب‌ناپذیر است. شاید بخشی از روزمره همه انسان‌ها یادآوری همین لحظه‌های تلخ و شیرین باشد. مثل ورق زدن صفحه‌های آلبوم بزرگ‌ترین رویداد فرهنگی سال 1402! مرور خاطرات روزهای سی و چهارمین نمایشگاه بین المللی کتاب که خالی از لطف نیست. مشتی از خروار که به یادمان بیاندازد رسم رفاقت نیست حضور یار مهربان در زندگی‌ هایمان کم‌رنگ شود.

علی اکبربا مترو آمده تا کتاب «عمو قاسم» و «داداش هادی» و… را برای کتابخانه کوچکش بخرد

*با لباس خنک و پاپوش راحت برای دویدن و شیطنت های کودکانه اش، اما بی هدف نیامده است!

لباس خنک و پاپوش راحت برای دویدن و شیطنت های کودکانه اش گزینه مناسبی است. کوله‌پشتی هم که سهم مادر همیشه مهربان می‌شود تا عزیزدردانه‌اش راحت‌تر تقلّا کند و بالا و پایین بپرد. «مینا حسینی» امروز را برای لبخند و شادی علی‌اکبرش گذاشته است.مادر است و معلمِ تک‌تک لحظه‌های فراغت کودکش. هم کتاب آموزشی و سرگرم‌کننده می‌خواهد هم برایش اخلاق و معنویت مهم است.

رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند:«ما باید جوانان را به کتابخوانی عادت دهیم، کودکان را به کتابخوانی عادت دهیم؛ که این تا آخر عمر همراهشان خواهد بود.آنچه که همیشه برای انسان می‌ماند، کتابخوانی در سنین پایین است. جوانان شما، کودکان شما هرچه می‌توانند، کتاب بخوانند؛ در فنون مختلف، در راه‌های مختلف، مطلبی یاد بگیرند.» و اما علی‌اکبر؛ 6سال دارد و قرار است امسال پشت نیمکت پیش‌دبستانی بنشیند و حضور در مدرسه را تجربه کند. آن‌قدر شوق خواندن دارد که دلش می‌خواهد کتابخانه‌ نُقلی و کوچکش را برای یک‌سال دیگر حسابی پروپیمان کند. بی‌هدف هم نیامده است. اگر از او بپرسید: چه کتابی دوست داری؟ بدون معطلی و کنار همه بازی گوشی‌هایش بااقتدار می‌گوید:« 5 قهرمان من؛ عمو قاسم، آقا محسن، داداش ابراهیم…» و با شیرین‌زبانی می‌گوید :«خودم بلد نیستما! مامانم برام می‌خونه قراره سال دیگه همه کتابام رو خودم بخونم.»

شهرزاد کوچولو رفاقتش با کتاب را مدیون لالایی‌های قشنگ مادر است

*شهرزاد کوچولو از راه دور آمده‌است

بز بز قندی و کدو قلقله‌زن انصافاً با زبان شیرین او شنیدنی تر است به‌خصوص وقتی‌که انگشت اشاره‌اش را بالا می‌آورد، ابروها را درهم می‌کشد و سر کوچولویش را تکان می‌دهد. آن‌قدر که موهای دوگوشی بسته شده اش تندوتند تکان می‌خورد. توی چشم‌هایت زل می‌زند و می‌گوید:« بچه‌ها نباید در را روی آقا گرگه باز می‌کردند، باید حرف مامان باباشون رو گوش می‌دادند!» شهرزاد از راه دور آمده‌است. از استان خراسان رضوی، تربت حیدریه، شهر جنگل.

مادر ،کتابدار است و دخترک رفاقتش با کتاب را مدیون لالایی‌های قشنگ مادر است. مدیون قصه‌هایی که در خلوت های مادر و دختری برای دختر کوچولوی دو ساله‌اش می‌خواند. «عزیزه مرادی» و همسرش و البته دو سال است با شهرزاد و به عشق کتابدوست شدن او، دو روز از ایام برپایی نمایشگاه را مرخصی می‌گیرند و راهی پایتخت می‌شوند.

از راست به چپ ( محسن٬ طاها٬ امیر محمد٬ پارسا و امیر حسین)

*دلش می‌خواهد همه نوجوانان کشورش کتاب‌خوان شوند

«امیرمحمد»، «طاها»، «امیرحسین»، «پارسا» و «محسن»؛ 5 نوجوان کلاس هفتمی هستند. استعدادهای درخشان از مدرسه تیزهوشان «جابربن‌حیان» پاکدشت. با هیجانی پر از متانت، کنار قفسه‌های کتاب می‌روند، آن‌ها را ورق می‌زنند وچند سطری می‌خوانند. امیرمحمد می‌گوید:« کتاب‌هایی با موضوعات معمایی می‌خواستم و به کتاب فروشی‌هایی سرزده بودم، اما موفق نشدم آنها را پیدا کنم، این‌جا همه آنها را پیدا کردم .او کتابی دوست دارد که ذهنش را به چالش بکشاند. از آقای فتحی هم ممنون است. مدیر مدرسه جابربن‌حیان که روزی قشنگ را در کنار دنیایی از یاران خوش‌زبان و خوش بیان برایشان رقم زده است . پارسا هم از آشنایی با کتاب‌هایی که در مغازه‌های کتاب‌فروشی ندیده است خوشحال است و امیرحسین هم از قیمت پایین کتاب‌های کمک آموزشی و قرار گرفتن آن‌ها در سالنی جدا اظهار رضایت می‌کند. محسن گوشه‌ای ساکت ایستاده است و زیرچشمی کتاب‌های قفسه کنار دستی‌اش را نگاه می‌کند. ترجیح می‌دهد شنونده‌ حرف‌های دوستانش باشد. به نوجوان‌های کشورمان توصیه می‌کنم ساعت حضور در نمایشگاه را از دست ندهند این‌جا دنیای کتاب و پر از تنوع است و می‌توانند کتاب‌هایی را که برای سنشان مناسب است پیدا کنند طاها٬ نوجوان کلاس هفتمی که مدال استعداد درخشان را بر سینه دارد عنوان تیزهوشان را دلیل بر برتری نمی‌داند و می‌گوید هرکس استعدادی دارد که باید آن را کشف کند و هیچ‌کس نباید خودش را دست‌کم بگیرد او عاشق علم پزشکی و داروسازی است و دلش می‌خواهد همه نوجوانان کشورش کتاب‌خوان شود.

خانواده «مانلی» که برایش سنگ تمام گذاشته اند. یک روز مرخصی فقط برای دختر کوچولو

* یک روز مرخصی برای کنار خانواده بودن

حسابی کلافه شده‌است با این‌که یک قدم هم راه نرفته و از همان اول کار سوار کالسکه است انگار خوشی زیر دلش زده و دیگر حوصله‌ نشستن هم ندارد. نه بادکنک برایش جذاب است و نه رنگ و لعاب کتاب‌های کودکان. حق هم دارد. ترجیح می‌دهد ازآن‌جاکه کتاب‌ها را مادر برایش می‌خواند انتخاب را به او بسپارد و خودش غرق در دنیای نقاشی شود. دلش یک میزگرد کودکانه می‌خواهد با چند کاغذ سفید و یک دنیا مداد رنگی.
مادر لابه‌لای بی‌تابی‌های دختر کوچولو صبورانه می‌گوید:« از کودکی نمایشگاه را دوست داشته‌ام. همیشه با پدر و مادرم می‌آمدم و دلم می‌خواست یک روز فرزندم را با این محیط آشنا و به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه‌مند کنم.» او معتقد است باید از کودکی بچه‌ها با این محیط و فرهنگ کتاب‌خوانی آشنا شوند تا بتوانند در آینده کتاب‌خوان شوند. او دلش می‌خواهد مانلی که هنوز سه سالش نشده هم کتاب‌خوان شود تا در آینده یک آدم علمی باشد. مادر که بهشت زیر پای اوست و صبر و تحملش ستودنی! اما دست پدر هم درد نکند که برای کتاب‌خوان شدن فرزندش حسابی مایه گذاشته و یک روز مرخصی برای کنار خانواده بودن کوچک‌ترین کاری است که می‌تواند برای ترویج فرهنگ کتاب‌خوانی در جامعه کوچک خانواده‌اش انجام دهد. به قول خودش اگر پدر و مادر دلسوز نباشند هیچ‌کس دلسوز فرزندشان نخواهند بود.

لحظه‌ای از یک روز به یاد ماندنی برای فاطمه زهرا و مادرش

*یک روز مادر و دختری

تدبیر خانم توکلی هم برای خرید کتاب نه‌تنها حکایت از هوشمندی او دارد٬ بلکه نشان دهنده عشق و ارادت این خانواده به کتاب و کتاب‌خوانی است. او برای روز مادر و دختری‌اش با «فاطمه زهرا»٬ قدم زدن در بوستان کتاب را برگزیده است. از قبل عناوین کتاب‌ها و ناشرانش را مشخص کرده و با راهنمایی باجه‌های اطلاع‌رسانی مستقر در نمایشگاه در مدت زمانی کوتاه تمام کتاب‌های مورد نظرش را تهیه کرده و دست پر گوشه‌ یکی از غرفه‌های کتاب دفاع مقدس ایستاده است. دختر نوجوان است و دلش می‌خواهد نوجوانی کند. مادر هم هر از چندگاهی دلش را کنار دل او می‌گذارد و خودش را هم‌قدوقواره‌ او می‌کند. قرار است این روز مادر و دختری یک‌روز به یادماندنی برای خانم توکلی و فاطمه زهرا باشد. یک روز پر از لحظه‌های ناب٬ از خوش‌گذرانی‌ها و تفریحات حاشیه‌ای گرفته تا لحظه‌هایی زیبا٬ معطر از شمیم یار مهربان.

* فرصت ها همانند ابر می‌گذرند

حضرت علی ع در حکمت21 نهج البلاغه می‌فرمایند:«الفُرصَه تمُّر مرِّ السَحاب فانتَهِزوا فُرَصَ الخَیّر. فرصت ها همانند ابر می گذرند. پس هرگاه فرصت خیری پیش آمد آن را مغتنم بشمارید» و خوشا به سعادت آن‌هایی که هوشیارانه گوش‌به‌زنگ شکار لحظه‌های ناب زندگی هستند. سی و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با شعار«آینده خواندنیست» هم یکی از همین لحظه‌های ناب بود که به‌قدر چشم برهم زدنی آمد، کنارمان ماند و گذشت و قدم زدن در کوچه‌پس‌کوچه های این بوستان معطر از یار مهربان هم فرصتی بود که حال کتاب دوستان را احسن الاحوال کرد و رفاقت دیرینه شان را تازه و تازه‌تر.

پایان پیام/

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *