چند خرده روایت از قهرمانان فراموش شده/ سرنوشت معلمی که صورتش در آتش سوخت چه شد؟
دانش آموزان ما نام «حسن امیدزاده» را شنیدهاند؟ همان معلمی که برای نجات جان ۳۰ دانش آموز، زنده زنده در آتش سوخت. آنها می دانند مؤلف بسیاری از کتابهای درسی در حق یکی از شاگردانش چه کرده؟ یا اینکه«حمیده دانش» چطور فدایی شد برای نجات جان لایقه ۱۳ ساله! این گزارش چند خرده روایت است از قهرمانان فراموش شده!
گروه زندگی: شاید ما مقصریم که راه و رسم قهرمان سازی برای بچههایمان را بلد نیستیم که اگر میدانستیم عروسکها و اسباب بازی فروشیها پر نبود از عروسک های بتمن و سوپرمن و مرد عنکبوتی! که اگر قهرمان سازی را بلد بودیم، امروز نام بسیاری از قهرمانان این مرز و بوم ورد زبان بچههایمان بود. راه دور نرویم. همین روزها که هفته معلم است، دانش آموزان ما چقدر معلمهای قهرمان شان را میشناسند؟
اصلاً نام «حسن امیدزاده» را شنیدهاند؟ همان معلمی که برای نجات جان ۳۰ دانش آموز زنده زنده در آتش سوخت. دانش آموزن ما، یا اصلاً خود ما بزرگترها می دانیم مؤلف بسیاری از کتابهای درسی دبستان در حق شاگردش چه کرده؟ یا آن معلم دیگر «حمیده دانش» که فدایی شد برای نجات جان دانش آموزش اما همه جا را زیر و رو کردیم و یک عکس از او پیدا نکردیم. این راه و رسم قدردانی از قهرمانان سرزمینمان نیست که اگر بود باید تندیس هر یک از معلمهای قهرمان را در استان محل زندگیشان نصب میکردند. بگذریم… به قول قدیمیها ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است و ما با چند خرده روایت از معلمهایی که جانشان را فدای دانش آموزانشان کردند سر تعظیم فرو میآوریم در مقابل این فرشنگان که حالا خیلی هاشان آسمانی شدند و نامشان جاودانه.
مرحوم «حسن امیدزاده»؛ معلم گیلانی که برای نجات جان ۳۰ دانش آموز در آتش سوخت
*روایت جان فشانی معلمی که زنده زنده در آتش سوخت
۱۵ سال با یک صورت سوخته زندگی کرد و رنج کشید و رنج کشید. ۱۸ بار صورتش را عمل جراحی کردند. رهبرمعظم انقلاب لوح تقدیر به او داد و نشان لیاقت را از رییس جمهور وقت گرفت اما هنوز هم گمنام است و دانش آموزان او را نمیشناسند. نام قهرمان برایش کم است. «حسن امیدزاده» را می گوییم؛ معلم گیلانی.
شاگردان مدرسه روستای «بیجار سر» تا عمر دارند صبح آن روز سرد زمستانی را فراموش نمیکنند؛ صبح روز ۱۸ بهمن ۱۳۷۶. هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. در اثر یک اتفاق، بخاری کلاس دوم دبستان آتش گرفت و در چشم به هم زدنی آتش در کلاس شعله ور شد. حسن امید زاده اما معلم کلاس پنجم دبستان بود. خودش را رساند به معرکه ای که آتش راه انداخته بود و با کمک معلم همان کلاس، تک تک بچهها را از آتش نجات دادند و از کلاس بیرون کردند. آقای عابدی با آخرین دانش آموز از کلاس بیرون رفت و قهرمان قصه ما در کلاس و وسط میدان آتش حبس شد. پنجره کلاس، حفاظ آهنی داشت و معلم تلاش کرد از لابه لای حفاظ بیرون بیاید اما نشد که نشد و زنده زنده در آتش سوخت. وقتی نجات پیدا کرد که صورتش کامل سوخته بود و از چشم های مهربان و لب های خندانش هیچ چیز باقی نمانده بود. آن روز همه روستا اشک ریزان پشت سر معلم راه افتادند به سمت بیمارستان. روزهای درد و رنج قهرمان قصه ما ۱۵ سال طول کشید و بالاخره در تیر سال ۱۳۹۱ چراغ عمر این مرد بزرگ برای همیشه خاموش شد و در اثر عوارض و عواقب ناشی از سوختگی، در بیمارستان امام حسن مجتبی شهرستان فومن درگذشت. حسن امید زاده جانش را، صورتش را، سلامتیاش را فدایی کرد برای نجات جان ۳۰ دانش آموز قد و نیم قد. ای کاش فیلم سازی بیاید وقصه این قهرمان ملی را سر زبانها بیندازد.
مرحوم «حسن حسن زاده» مولف ۳۴ کتاب درسی ، استاد دانشگاه که در ۷۱سالگی همچنان به دانش آموزان ابتدایی درس ریاضی می داد
*راز ۲۰ ساله سر به مهر معلم چه بود؟
«یکی از روزهای سرد زمستان بود، سر کلاس درس متوجه حال بد یکی از شاگردانم شدم، چشمهایش خیس اشک میشد و برای آنکه کسی متوجه اشکهایش نشود سرش را پایین میگرفت. بعد از کلاس دلیل ناراحتیاش را جویا شدم. گفت حال پدرم بد است، کلیههایش ازکارافتاده و دیالیز هم بیفایده بوده، گفت پول خریدکلیه نداریم، نام پدرم در صف پیوند قرارگرفته اما دکترها قطع امید کردند و گفتند اگر زود پیوند نشود، زنده نمیماند. از اوضاع و احوال زندگیشان باخبر بودم. میدانستم ۶ دختربچه در خانه کوچک اجارهای با پدر کارگری که نان بخور نمیری درمیآورد زندگی میکنند. خواب بر چشمم حرام شده بود. تصمیم گرفتم یک کلیهام را به پدر شاگردم بدهم، اگر یتیم میشدند سرنوشت ۶ دختر قد و نیم قد چه میشد؟ همسرم مخالف بود، اما من در تصمیمم راسخ بودم. بعد از معاینه پزشک و آزمایشهای مختلف، مخفیانه و بدون اطلاع خانواده در بیمارستان بستری شدم و در روز مبعث کلیهام را به پدر شاگردم اهدا کردم. بگذریم از درد بیامان بعد از عمل و خواب معنوی و شفایی که گرفتم. سالها از اهدای کلیه میگذرد و خدا نعمت سلامتی را در حق من تمام کرده است. بعد از آن اتفاق، من عموی آن ۶ دختر شدم و تا زمان ازدواج ازشان حمایت کردم. کمک کردم تا با جهیزیه آبرومند راهی خانه بخت شوند.»
این روایت را سه سال قبل در یک روز بهاری از زبان استاد «محمد حسن حسن زاده» در مدرسهای در جنوب تهران شنیدیم. وقتی در ۷۴ سالگی قبراق و سرحال بود و هنوز هم معلمی میکرد با عشق ناتمام آن هم برای دبستانیها. وقتی از زبان یکی از نزدیکان استاد حسن پور شنیده بودم که او، همان معلم جنوب پایتخت که در کارنامهاش تألیف ۳۴ کتاب درسی را داشته، همان که معلم یتیم خانه فیروزآبادی بوده، همان معلمی که برای کارگران بی سوادکارخانه ها کلاس درس میگذاشته یک رازی دارد که برملا نکرده اما حالا وقتش است و اتفاقاً این راز درست در سال آخر عمر استاد برملا شد تا نامش بیش از پیش جاودانه بماند.
عکس تزیینی است. تلاش ما برای پیدا کردن تصویری از معلم مرحوم« حمیده دانش» بی فایده بود.
*روایت معلمی که برای نجات «لایقه» غرق شد
پنج شنبه سال ۱۳۸۰ بود؛ ماه بهشتی اریبهشت. درست همین روزها. دانش آموزان مقطع راهنمایی دلشان لک زده بود برای یک اردوی یک روزه در دره آل؛ اطراف مشهد. بازی دسته جمعی و دور همی با معلم پایه و شادی به نام «حمیده دانش» که میدانست چطور همزبان دختران نوجوان شود و دل به دلشان دهد. برای همین هم بود که دخترها برایش سر و دست میشکستند. اردو برقرار شد با کلی حال خوب و خوشگذرانی. عصر بود و نوبتی هم که بود نوبت عکس یادگاری دخترها با هم. آن زمان که همه موبایل به دست نبودند. یکی دو نفر از بچهها دوربین آورده بود برای ثبت لحظههای ماندگار. صدای خنده دخترها دشتهای اطراف دره آل را پر کرده بود که در چشم بر هم زدنی همه آن خندهها تبدیل شد به صدای جیغ ممتد. دو سه تا از دخترها در رودخانه افتاده بودند و عنقریب بود که غرق شوند. یک نفر چوب میانداخت. یکی دو نفر وارد آب شدند و بعد از چند قدم با پاهایی لرزان و ترس از غرق شدن برگشتند. حمیده دانش آمد. بی بر و برگرد به دل آب زد. هوا طوفانی شده بود و رودخانه عصبانی. بعد از جدال چند دقیقهای خانم معلم با آب دو دانش آموز نجات پیدا کردند و دخترها دستشان را گرفتند و از آب بیرون آمدند. اما هر چقدر چشم چرخاندند از خانم معلم خبری نبود. همه نگاهها خیره مانده بود به رودخانه پرهیاهو و همه در انتظار اینکه بالاخره حمیده دانش سر از آب دربیاورد. اما خبری نشد که نشد. یک ربع گذشت. بیست دقیقه. چشمها گریان و حالا این فریاد خانم دانش گفتن دخترها بود که در دشتهای دره آل پیچیده بود. بالاخره پیکر بی جان خانم معلم را امدادگران بعد از یک ساعت در حالی که پاهایش در گل و لای کف رودخانه عمیق فرورفته بود پیدا کردند. معلم فداکار، جان لایقه ۱۳ ساله را نجات داد، اما خودش به کام مرگ فرورفت و این جانفشانی نام او را تا ابد بر تارک تاریخ کشورمان حک کرد. هر چند از کم لطفی ماست که حتی یک تصویر از این معلم قهرمان هم در موتور جست و جوی اینترنت نبود و تلاش ما برای پیدا کردن دانش آموزان خانم معلم هم بی فایده!
* کمک کنیم یادشان زنده بماند!
این سه روایت مشتی بود نمونه خروار از زندگی معلم هایی که جان شان را برای عمل به تعهدشان در طبق اخلاص گذاشتند. حسن امیدزاده، حسن حسن پورها وحمیده دانش ها کم نیستند. در سه سالی که ویروس کرونا گریبانگیر مردم ایران شده بود و بی رحمانه قربانی می گرفت، کم ندیدیم تصاویر معلمانی را که با همه وجود خدمت کردند به دانش آموزان. یکی با ۷۰ درصد ریه درگیر شده و نفسی که به سختی از سینه بیرون می آمد روی تخت بیمارستان حواسش به دانش آموزانش بود. چقدر روایت شنیدیم و خواندیم از معلم هایی که اجازه ندادند دانش آموزان نیازمندشان به دلیل نداشتن گوشی و عدم حضور در کلاس مجازی از درس عقب بمانند و خودشان را می رساندند به خانه آنها برای تدریس. خلاصه که دفتر ایثار معلم های قهرمان کشور ما ایران انتها ندارد… کمک کنیم یادشان زنده بماند.
پایان پیام/