سکوت برّهها، رقص گرگها
آیا میتوان بدون اینکه وارد گفتوشنود شد، به درک متقابل رسید و زمینه همکاری و همدلی را فراهم آورد؟ این سؤال قدری عجیب و نامأنوس است اما اکنون برای بسیاری از محققین جامعهشناس غربی معتبر شده است. در این خصوص حرفهای پیچیده و فنی زده شده که نمیخواهم از آنها بگویم، فقط میخواهم به حقیقتی اشاره کنم که معمولاً کمتر در نظر گرفته میشود. یکی از پروژههای مهم جامعهپژوهان غربی، یافتن «سؤال اجتماعی» در هر دوره زمانی است.
فارسپلاس؛ جعفر علیاننژادی در یادداشتی نوشت: «ریچارد سنت» جامعهشناس آمریکایی در کتاب «با هم(بودن)» سؤال اکنون جامعه غربی را پیرامون موضوع «همکاری،همدردی و همدلی» شناسایی کرده است. از نظر او معیار کنونی همکاری در جوامع غربی بر یک پایه لرزان و نااستوار، سوار شده است. از نظر «سِنِت»، همکاری بر بنیان «رقابت» استوار شده است. او از خود و جامعه غربی میپرسد، ما برای چه همکاری میکنیم؟ و جواب میدهد، برای اینکه با همکاری منافع شخصیمان بهتر تأمین میشود.
یعنی ما برای این دست همدیگر را میگیریم که بتوانیم از یکدیگر جلو بزنیم و امروزه چنین چیزی بدون همکاری ممکن نیست. سنت میگوید چنین شکل از «همکاری» هیچگاه تبدیل به همدلی و همدردی نمیشود. ما آدمهای غربی با چشم طمع و بهرهوری به یکدیگر نگاه میکنیم. بنابراین باید چارهای اندیشید. مباحث «سنت» سخت و دیرفهم است اما سعی میکنم، خیلی ساده راهحل او را بیان کنم.
او میگوید همکاری باید تبدیل به همدلی و همدردی شود. چگونه؟ از این راه که همدلی و همدردی را هم تبدیل به «مهارت» کنیم. اگر اکنون همکاری مهارتی برای حل نزاع و رقابت و به بیان بهتر پنهان کردن چنین نزاع عمیقی است، لابد همدلی و همدردی را هم میتوان تبدیل به نوعی «مهارت اجتماعی» کرد.
جامعهشناس غربی برای پاسخ به مسئله خود و جامعهاش، دنبال ابزاری جدید میگردد که ریشه و بنیان هستیشناختی جامعهاش یعنی «منفعت فردی» را عمیقتر سازد. باید چیزی یافت که با آن بتوان همکاری را تبدیل به همدلی کرد، یعنی من وقتی با شما ارتباط میگیرم، حس انتفاع ولو به قدر اندک نداشته باشم. تکنیک همکاری «گفتوگو»(مذاکره/معامله) برای رسیدن به یک فصل مشترک است. گفتگو در یک موقعیت برابر یا نزدیک به برابر دو طرف صحبت ممکن میشود.
در گفتوگوهای چنین جوامعی، «آنچه گفته میشود» اهمیت کمتری از آن «نیتی» دارد که پشت حرفهای زده شده است و شنونده به دنبال شناسایی نیات مشترکی است که از گفتههای گوینده دریافت میکند.
همین نیتخوانی موجب میشود، شنونده صحبت خود را در این گفتگو، به نیات شنونده اختصاص دهد. این مذاکره تا جایی پیش میرود که دو طرف به یک «فصل» مشترک برسند. مسلم است در این گفتگو هر طرف که مهارت بیشتری داشته باشد، منافعش بهتر تأمین میشود. بنابراین مهارت گفتگو دارای ارزش بالایی میشود.
از نظر سنت، در همدلی رسیدن به فصل مشترک همکاری ملاک نیست. همدلی برای برقراری ارتباط کلامی در یک موقعیت نابرابر است. یعنی بین دو طرف که از گفتگوی خود (قوی و ضعیف/مرد و زن، غنی و فقیر، بامهارت و بیمهارت) فصل مشترکی نمییابند باید همدلی جریان یابد. در همدلی آنچه اهمیت مییابد، همان «گفتههای دو طرف» است با این فرض که آنچه مهم است آگاهی متقابل است. یعنی بین من که وضعیت و موقعیتم برتر و بالاتر از طرف دیگر است، همدلی با وضعیت و موقعیت طرف دیگر که ضعیفتر است و از آن میگوید اهمیت دارد. به بیان دیگر طرف ضعیفتر، با همدلی من همراه میشود و این آگاهی متقابل بدون اینکه حرفهای یکدیگر را قبول داشته باشیم، باید بوجود آید.
سنت میگوید: تفکر من درباره همکاری این بوده که ما بعضی وقتها نمیتوانیم درک کنیم که در حال و جان دیگری که با او کار میکنیم، چه میگذرد، اما به دلیل فقدان درک متقابل نباید از مشارکت با دیگران دست بکشیم. او مسئله مشارکت و همکاری در جامعه غربی را با تمسک به مهارت همدلی پاسخ میدهد.
اما چه بسا چاره «همدلی»، مسئلهای خطیرتر از چارچوب فعلی همکاری در جامعه غربی ایجاد کند، که کرده است و آن این است که موقعیت و وضعیت ضعیف و قوی را تثبیت میکند. وانگهی، چون تکنیک همدلی مبتنی بر گفتن «قوی» و شنیدن «ضعیف» است، ضعیف فرصتی برای ابراز وجود و گفتگو نمییابد. از او مطالبه همکاری میشود اما چون در این نامعادله منافعش تأمین نمیشود، باید تنها با او ابراز همدردی و همدلی کنند تا علیه این چارچوب اقدام نکند. واقعیت آن است که در این چارچوب همکاری، تنها گرگها هستند که با گرگها میرقصند و برهها هم وادار به سکوت شدهاند. آنها همکاری میکنند اما با فقط با تن و گوشت و بازوی خود.
پایان پیام/ت