از دانشگاه کلمبیا تا میدان خون و جهاد
حاج نادر در طول عمر با برکتش شاید نادرترین شخصیتی بود که در میادین مختلف رسانه و جهاد تبیین، فعال و خستگی اپذیر حضور داشت و هیچ مانعی او را از پای نمیانداخت. شاید از همین روی دشمنانش به ترور بیولوژیک روی آوردند و ناجوانمردانه و با رذالت تمام، او را که نفسشان را بریده بود، به خاک انداختند.
فارسپلاس؛ دیگر رسانهها- کیهان نوشت: «… من طالبزاده اردوبادی. ما برای تهیه مستند، یک مستند سینمایی ان شاءالله با دو تن از برادران به محور عملیاتی خیبر رفته بودیم تا این کار را شروع کنیم… به طور ناگهانی در عرض چند صدم ثانیه از پشت نیزاری که ما آنجا بودیم، (یک هواپیمای) میگ در فاصله 7-8 متری زمین حمله کرد و بچهها را به رگبار بست… متوجه شدم که صدابردارم و کمک فیلمبردارم با سر و صورت خونین…. یکی از بچهها اسم من را فریاد میزد در حالی که درون مرداب پرتاب شده بود… رفتم گرفتمش، دیدم مثل سوزن از قلبش و پیشانیاش و چهار جای دستش خون فواره میزد، آمدم دستش را بستم. صدابردار هم دست و سرش هم خورده بود، بچهها خونین مالین بودند، من قبل از اینکه کاری بکنم، اول زخمهای اینها را بستم… خود من هم خیلی تعجب کرده بودم که اصلا تیر نخوردم و چیزیم نشده بود. بعد که رفتم نماز بخوانم، کتم را درآوردم، متوجه شدم که همان تیرها به من هم خورده، به سه جای لباسم اصابت کرده بود، پشت و کتف و سرم، از توی کتم و پیراهن زیرم گلوله آمده بود ولی فقط ساییده بود و رد شده بود… این خواست خدا بود و شکر میکنم پروردگار را که همیشه به ما لطف داشته و ان شاءالله توفیق داشته باشیم، این فیلمی که تهیه میکنیم به ثمر برسانیم و خدمت کوچکی در این باره کرده باشیم…»
این صحبتهای نادر طالبزاده جوان در جریان عملیات خیبر در سال 1362 و در مقابل دوربین گروه جهاد سازندگی تلویزیون است، در حالی که مشغول ساخت مستندی درباره این عملیات بود. مستندی که نام «والعصر» را گرفت و یکی متفاوتترین و پرمخاطرهترین مستندهای تاریخ سینمای ایران به شمار رفت که طی آن پروژه عظیم مهندسی جنگ در این عملیات و احداث جاده اضطراری سیزده کیلومتری سید الشهداء توسط متخصصان گروه جهاد موسوم به «سنگر سازان بیسنگر» به تصویر کشیده شد.
مخاطره و به دل آتش زدن در زندگی پربرکت حاج نادر طالبزاده، تنها به همین مورد محدود نبود، او در طول زندگیش بسیار به این میدانهای خون و جهاد شتافته بود تا آنچه را که بلد است، در این میادین به آزمون بگذارد.
طالبزاده دانش آموخته ارشد رشته کارگردانی سینما از دانشگاه کلمبیا بود و بر این رشته نیز به خوبی تسلط داشت، منتها رخداد انقلاب و به قول خودش، تماشای سیمای حضرت امام و ورود ایشان به ایران باعث شد که همه ذهنیت او به هم بریزد. خبرنگاری CBS که به نمایندگیش، عازم ایران شده بود را واگذارد و با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا به میان دانشجویان پیروخط امام رفت تا اولین تصاویر سانسور نشده و بیواسطه از جاسوسان آمریکایی را در برابر چشمان جهانیان به نمایش بگذارد.
در جبهههای دفاع مقدس
وقوع جنگ تحمیلی نادر طالبزاده پر جوش و خروش را که به تازگی در گروه جهاد سازندگی تلویزیون مشغول شده بود، به جبههها کشانید تا همراه همان «سنگر سازان بیسنگر»، دوربین به دست، به ثبت ایمان و ایثار و دفاع مقدس رزمندگان اسلام بپردازد.
او و همکارانش در میان آتش خمپاره و توپ و باران گلولهها به دنبال رزم رزمندگان میشتافتند، در حالی که به جز دوربین و ابزار صدا و وسایل فیلمبرداری، سلاح دیگری در مقابل دشمن تا دندان مسلح نداشتند و حاصل آن جانفشانیها، مستندهای مختلفی از جمله فیلم «والعصر» درباره ناگفتهها و ناشنیدهها و نادیدههای جبهههای رزم گردید.
حاج نادر پس از پایان جنگ تحمیلی بازهم جبهههای دفاع مقدس را رها نکرد که به فرموده امامش: «جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمى شناسد»
دوربین به دست پشت خاکریزهای بوسنی
نادر طالبزاده با تهاجم وحشیانه اعوان و انصار آمریکا به مسلمانان بوسنی همراه یارانش عازم آن سرزمین شد تا این بار مظلومیت مسلمانان را در اروپا به تصویر بکشد.
او و دوستانش به شهرهای جنگ زده و ویران شده مانند «موستار « رفتند و «خانههای سوخته، پلهای ویران، مسجدهای گلولهخورده، صورتهای غمبار پیرمردان و پیرزنان و کودکان و مهمتر، چهرههای مصمم و استوار رزمندگان بوسنیایی با پیشانیبندهای ممهور به «اللهاکبر و لا اله الاالله» را در دوربین خود ثبت کردند.
حاج نادر دوباره به دل آتش زده بود و بیمحابا به شهرهایی رفت که «زیر آتش مدام توپ و خمپاره صربها بودند با خیابانها و کوچههایی که در جای جای آن میشد زخم خشم و کینه صربهای وحشی را مشاهده کرد، با سولههایی که مامن هزاران آواره بود، با کودکان زیبایی که معصومیت واندوهی بیپایان، از چشمان سبز و آبیشان فوران میکرد» و دوربینهای حاج نادر و دوستانش از شکار حتی یک صحنه فروگذار نمیکردند.
در محاصره گلوله و باران خمپاره
پس از آن اگرچه باید حاج نادر و دوستانش برمی گشتند، زیرا بیش ازاندازهای که برنامهریزی کرده، تصویر گرفته و فیلم برداشته بودند اما حاج نادر براین باور بود که هنوز به حد کافی دین خود را به مردم بوسنی ادا نکرده و تصمیم گرفت کاری کارستان و غیرمعمول انجام دهد و وارد حومه سارایوو و سپس شهر محاصره شده گوراژده شد.
دوربینهای حاج نادر و همراهانش در 3 روز متوالی در «گوراژده» در محاصره، مدام کار کرد و تصویر برداشت؛ از رزمندگانی که با حرارت و افتخار از مسلمانیشان میگفتند و این که تا آخرین نفس خواهند ایستاد و زیر بار ذلت نخواهند رفت، از تنها بیمارستان زیرزمینی شهر که تنها با یک خانم متخصص جراح زنان، هر روز پذیرای دهها زن و مرد و رزمنده تیر و ترکش خورده بود، از یک زن و شوهر شیعه که به همراه دو دختر خردسالشان، آلمان را رها کرده و به کمک هموطنانشان شتافته بودند و زندگی در «گوارژده» جنگ زده را بر زندگی بیدغدغه در «فرانکفورت» ترجیح داده بودند.
همه این تصاویر و صحنهها و حماسهها در سریال مستند بینظیری تحت عنوان «خنجر و شقایق» گردآوری شد و آقا سید مرتضی آوینی هم متن آن را با حس و حال بسیار غریبی نوشت و خواند، آنچنان که در برخی صحنهها هنگام خواندن نوشته خود، بارها بهگریه میافتاد و ناچار از تکرار صحنه میشدند.
خستگیناپذیر و با بصیرت بود
اگرچه نسبت به مجموعه مستند «خنجر و شقایق» بیمهری و کم لطفی شد اما نادر طالبزاده از پای نمینشست. او خستگی ناپذیر بود، پیش از آن هم سریال مستندی درباره واقعیات فروپاشی ایالات متحده آمریکا ساخت که نامش را «ساعت 25» گذارد. خودش در مورد آن گفته است:
«… نام ساعت 25 را مرتضی [آوینی] انتخاب کرد. یک روز داخل اتاق او بودیم، گفت اسم این مجموعه را میگذاریم ساعت 25. من تا آن زمان اصلا نام ساعت 25 را نشنیده بودم. اسم خیلی مناسبی بود. چون بحث، بحث آخرالزمان بود، منظور ساعتی ورای ساعت تقویمی و 24 ساعت معمول، و من این نام را قبول کردم…»
حاج نادر نسبت به هیچ یک از وقایع پیرامونیاش در ایران و جهان بیتفاوت نبود. او پس از واقعه 11 سپتامبر و برجهای دوقلوی نیویورکی به آمریکا رفت و در کنار همه روایات رسمی و غیر رسمی درباره علل حادثه و شایعات و واقعیات و…. به مصاحبه با نگهبانان و آتش نشانانی پرداخت که در زمان حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک، خودشان حضور داشته و با چشم خود همه ماجرا را دیده بودند.
نام این مستند را گذاشت: «ما آنجا بودیم». چرا که روایت از سوی افرادی بیان میگردید که خود در محل حادثه حضور داشته و بدون واسطه آنچه را که دیده بودند، بیان میکردند. شاید بتوان گفت مستند «ما آنجا بودیم» یکی از کم نظیرترین روایات در میان انبوه فیلمهای مستندی بود که درباره واقعه 11 سپتامبر 2001 ساخته شد.
حاج نادر در مقابل اتفاقات داخلی نیز حساس و با بصیرت عمل کرد، او برای روشنتر شدن وقایع پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران، با تکیه بر اسناد و گفتوگو با افراد موثر در آن حوادث، فیلم مستندی به نام «تقلب واقعی» را برای شبکه «پرس تی وی» ساخت که در آن بسیاری از کلیدهای رمز حوادث فتنه 88 را روشن نموده بود.
حاج نادر در میانه میدان جهاد تبیین
نادر طالبزاده سالها با سلسله برنامههایی به نام «راز» و «عصر» با حضور اندیشمندان و صاحب نظران و متفکران معتبر ایرانی و بینالمللی به راز گشایی و بحث درباره مبرمترین و اساسیترین مسائل و چالشهای روز ایران و جهان نشست. آنچه که سعی داشت با کنفرانس «افق نو» نیز در سطح یک پویش جهانی به آن دست یابد، اگرچه نظام سلطه جهانی به سختی با آن به مخالفت برخاست و حتی شرکت کنندگان در آن کنفرانس را بازداشت و محاکمه نمود.
حاج نادر بر تربیت عناصر رسانهای و فیلمساز از میان نسل جوان بسیار تاکید داشت و خود در کلاسها و جلسات و کارگاههای متعدد تا جایی که امکان داشت، به این مهم همت گمارد. برپایی و هدایت «جشنواره فیلم عمار» از بنیادیترین آثار حاج نادر برای تربیت این نسل و نمایش تولیداتش بود تا در میان لابیهای مختلف شبه روشنفکران بایکوت نشوند.
او اگرچه فرصت نکرد اما برای همان نسل، استادی و تسلط خود بر سینما را در فیلم و سریال «بشارت منجی» نیز به نمایش گذارد تا علاوهبر آن، روایتی ورای سانسورهای رایج از یکی از مهمترین ادیان توحیدی را به تصویر کشد.
حاج نادر در طول عمر با برکتش شاید نادرترین شخصیتی بود که در میادین مختلف رسانه و جهاد تبیین، فعال و خستگی ناپذیر حضور داشت و هیچ مانعی او را از پای نمیانداخت. شاید از همین روی دشمنانش به ترور بیولوژیک روی آوردند و ناجوانمردانه و با رذالت تمام، او را که نفسشان را بریده بود، به خاک انداختند.
پایان پیام/ت